همسرم، ببخشید که در لحظات سخت نبودم
شهید مدافع حرم سجاد طاهرنیا از آن مردان نازنینی بود که همه دوستش داشتند: پدر ومادر و همسر و دوست و … روایت هایی که هر یک از شخصیت و رفتار او دارند، حکایت از این محبت همراه با ارادت دارد. ائ خود مردی حضرت اباعبدالله بود و در تاسوعای سال 94 به شهادت رسید.
روایت پدر شهید سجاد طاهرنیا
آقاسجاد هرموقع پیش ما میومد،دست منو مادرش رو می بوسید.
بهش می گفتم: آقاسجاد این کار رو نکن، ما رو خجالت میدی.
آقاسجاد گفت: نه،این کار چیزی نیست،در مقابل زحماتی که شما برای من کشیدین،این کاری نیست.
روایت حال شهید از زبان همسرش
هشت اردیبهشت سال 87 بنده توفیق همسری شهید سجاد طاهرنیا رو پیدا کردم. ما در مسجد مقدس جمکران به هم محرم شدیم و زندگیمون رو از خونه امام زمان شروع کردیم. یک سال بعد در نیمه شعبان سال 88 تو خونه امام زمان، مهدیه رشت مراسم عروسی گرفتیم و زندگیمون رو برای امام زمان شروع کردیم و برای امام زمان ادامه دادیم و خدا رو شکر نتیجه زندگیمون در راه امام زمان خرج شد و مابقی زندگی مون که عمر من و بچهها باشه به لطف امام زمان ان شاءالله خرج امام زمان شود.
روایت همسرشهید طاهرنیا از زمان شهادت
احساس میکردم که واقعا نمیتونم روبروی حضرت زینب (س) بایستم اما از طرفی هم نمیتونستم تو اون شرایط سخت در اوج وابستگی و نیاز، به ایشون راحت اجازه بدم که ایشون بروند، تنها کاری که کردم سکوت کردم، دیدم ایشون فقط چشماشون رو کوچیک میکردند و میگفتند که خانم اجازه بدهید که من بروم، من باز چیزی نگفتم و ساکت بودم، دیدم که ایشون ساکت شدند و دیگه صداشون نمیاد.
دیدم نشسته بود روی پله آشپزخونه، سرشو انداخته بود پایین بین دو زانوهاش، از پهنای صورتش اشک میریخت، وقتی گریه ایشون رو دیدم دیگه واقعا نتونستم مقاومت کنم، چون خیلی به ایشون علاقه داشتم و همیشه میخواستم به خواستههایشان برسند، هر آرزویی دارند بهشون برسند. در نهایت بهشون گفتم مشکلی نیست برو. اتفاقا به خنده هم بهش گفتم نروید شهید بشید. ایشون هم خندید و گفت: من میخوام چهل سال خدمت کنم مثل فرماندهمان جعفر خان در سن چهل سالگی شهید شم.
روایت دوست شهید طاهرنیا: نگاه معـصومانه
درمزارشهدا دیدمش. از آن دوست هایی بود که هر وقت رشت می آمد، حتما یک شام در منزل ما بود ویا اگر من قم می رفتم حتما منزلشان می رفتم. آن روز هم دعوتش کردم، گفت: ماموریتی درپیش دارم، اگر
همدیگر را ندیدیم حلالم کن برادر.
گفتم این چه حرفیه!
اما آن حلالیت طلبی خیلی جدی بود. بعد رفت کنارقبورمطهرشهدا، می دیدم گردنش را کج کرده وبانگاه معصومانه ای به قبور شهدا خیره شده است.
وصیت نامه:
با سلام به امام زمان(عج) ونائب برحقش امام خامنه ای(دام ظله)
یک روز مانده به محرم ۹۴وآغاز عملیات(دراستان حلب سوریه)
به نام آنکه عشق را آفرید تا ارباب عاشقان حسین شود.
پدر ومادرعزیزم؛
باعرض سلام به شما عزیزان که تمام وجود و هستی خودتان رافدای تربیت بنده حقیر کردید.
از شماعزیزان ممنون هستم ولی شرمنده که نتوانستم هیچگاه کنار شما باشم و خدمتی برایتان انجام بدهم.
فقط می توانم بگویم ان شاءالله حضرت زهرا (س) و امام علی(ع) اجرتان دهدو شفیع شما باشند.
درآن روز مراحلال کنید، و این پسرتان راقربانی وفدایی ارباب بی کفن مان کنید.
از خداوند برای شما صبروسلامتی خواستارم و از شما خواهش می کنم مثل همیشه کمک و پشتیبان همسر و فرزندانم باشید.
دوستدار شما:پسر شرمنده شما
همسر عزیزم
باعرض سلام و خداقوت به شما که همه بار این زندگی و تربیت فرزندانمان بدوش شما می باشد.
از حضرت زینب (س) وبی بی سه ساله برای شما آرزوی سلامتی وصبر و استقامت طلب می کنم و ازشما به خاطر همه چیز ممنونم
از اینکه درتمامی مراحل زندگی پشت بنده ی حقیربودید ومرا در تمامی لحظات یاری کردید از خدا میخواهم در آخرت باهم باشیم شاید سختی هایی را که برای بنده کشیدی جبران کنم.
لطفا فاطمه، رقیه و محمدحسین را ولایی تربیت کنید و بهشان بگوییدکه من چه اندازه دوستشان داشتم.
خداوند توفیق داد و از تولد بچه ها تا الان هر روز برای عاقبت بخیری شان دورکعت نماز می خواندم. اگر در توان شما بود، برایشان بخوانیدو
یادتان باشد در تمامی مراحل زندگی فقط توکل کنید به خدا وقناعت کنید وبه هرچیزی که خدا به شما داده است، راضی باشید واز کسی جز خدا چیزی نخواهید.
ببخشید که در لحظات سخت نبودم هرچند وظیفه بنده بود، اما بخاطر همه سختی ها از شما عذر خواهی می کنم.
از خط ولایت جدانشوید وچادر،این هدیه حضرت زهرا (س) راکه امانتی دست شماست، پاسداری کنید.
سلام مرابه پدر ومادرتان برسان وبهشان بگو تشکر می کنم برای همه چیز .
دوستدارت
فرزندان عزیزم:
باعرض سلام به شما دوامانت خداوند که خدامی داند شما راچه اندازه دوست دارم وعاشقتان هستم. از شما خواهش می کنم که به مادرتان کمک کنید و درس تان را بخوانید و درتمامی مراحل زندگی فقط از خدا و ائمه کمک بخواهید شما دونفر عزیزتر از جانم هستید.
شما راقسم می دهم که باعث روسفیدی مادرتان باشید.
خانم فاطمه ی عزیز، حجابت راهمیشه رعایت کن، مثل مادرت چادر را که دست شما امانت هست پاسداری کن.
محمدحسین عزیز شما را ندیدم اما می دانم که شما هم مثل خواهرت هدیه ی حضرت رقیه (س) به من هستید. با اینکه خیلی دوست داشتم ببینمت اما نشد، چون من صدای کمک خواستن بچه های شیعیان را می شنیدم و نمی توانستم به صدای کمک خواستن انها جواب ندهم . در همه مراحل زندگی برای شما دو نفر آرزوی موفقیت می کنم. از پدرتان راضی باشید.
به پدربزرگ و مادر بزرگ تان احترام بگذارید.
دوست دارم فاطمه خانم حافظ قرآن و محمد حسین قاری قرآن شود.
دوستدار شما :پدری که همیشه به یادتان بود.
شب تولد محمد حسین
نمیدانم چه حکمتی می باشد
از خداوند سی سال عمر گرفتم ولی خوب استفاده نکردم وفقط شاید افتخارم نوکری ارباب و بی بی سه ساله باشد.
دو فرزندم را هدیه بی بی سه ساله به خودم می دانم.
درست شبی که محمدحسین متولد شد، در همان ساعت بنده توفیق زیارت این خانم را داشتم و حس خوبی در آن ساعت پیدا کردم.
خدا را شاکرم بابت این دو هدیه بزرگ.
/انتهای متن/