دختر عموی من راشل، عاشقانه ای در دل جنایت

کتاب «دختر عموی من راشل» بعد از ربه کا دومین شاهکار نویسنده اش دافنه دوموریه به حساب می آید؛ کتابی که در ایران طرفداران زیادی به واسطه ی شهرت نویسنده اش به دست آورده است.

0

فاطمه قاسم آبادی/

کتاب «دختر عموی من راشل» بعد از ربه کا دومین شاهکار نویسنده اش دافنه دوموریه در ایران طرفداران زیادی به واسطه ی شهرت نویسنده اش به دست آورده است. تا کنون با ترجمه جواد علامیردولو در سال 1363 و داریوش شاهین در سال 1379 منتشر شده است. این کتاب از سوی انتشارات مهتاب به چاپ می‌رسد.

 

داستان کتاب

داستان کلی رمان ماجرای دلدادگی پسری 25 ساله به زنی مرموز و 35 ساله است. فلیپ پسر 25 ساله ی داستانِ ما در کودکی پدر و مادرش را از دست داده است و تحت سرپرستی آمبروز پسر عموی خود قرار گرفته است. تربیت فلیپ پیش پسر عمویش در فضایی کاملا بسته و بدون حضور زنان صورت می گیرد، چرا که امبروز دایه ی فلیپ را به خاطر کتک زدن او اخراج می کند و خودش به تنهایی فلیپ را بزرگ می کند.

امبروز که خود دید مثبتی به زنان ندارد، فلیپ را هم مثل خودش بار می آورد تا جایی که پسر نوجوان را برای دیدن مراسم به دار آویختن مردی که همسر خود را به قتل رسانده است، می برد!

 

سفر و دلدادگی

زمانی که فلیپ 24 ساله است امبروز برای درمان بیماری رماتیسمش در زمستان به کشور های گرم می رود چرا که انگلستان کشور مرطوبی به حساب می آید. در یکی از همین مسافرت ها امبروز با دختر عموی خود راشل که قبل از آن او را ندیده است، آشنا و دلباخته اش می شود و با او ازدواج می کند، منتها زمان آمدنش را به انگلستان به خاطر کارهای عقب مانده ی راشل به تاخیر می اندازد.

در این بین طی مکاتباتی که بین فلیپ و امبروز شکل می گیرد، امبروز با لحنش کم کم فلیپ را نگران می کند چرا که امبروز از ازدواج با راشل احساس پشیمانی و اسارت می کند.

 

بدبینی و نگرانی

فلیپ که با خواندن نامه های امبروز به شدت نگران حال و وضعیت امبروز شده است ، طاقت نمی آورد و برای دیدن امبروز به ایتالیا می رود ولی وقتی می رسد که امبروز از دنیا رفته است. فلیپ که به نوعی به راشل مظنون است، به همراه راشل به انگلستان بر می گردد. پدر خوانده ی فلیپ با او مخالف است و اعتقاد دارد که مرگ امبروز مانند پدرش به خاطر تومور مغزی اتفاق افتاده است و دلیل بدگویی ها و سوءظن های امبروز نسبت به همسرش راشل هم همین بیماری بوده است ولی فلیپ نمی پذیرد.

در وصیت نامه ی امبروز تمام املاک و ثروت به فلیپ میرسد و برای راشل چیزی باقی نمی ماند ولی شرط رسیدن به اموال، رسیدن فلیپ به سن عقل و منطق که از نظر امبروز 25 سالگی است، گذاشته می شود.

 

ولخرجی و بی قیدی

فلیپ از راشل دعوت می کند که مدتی را در عمارت او بگذراند و راشل هم می پذیرد. کم کم فلیپ با گذشت زمان به راشل دل می بازد و اصرار در نگه داشتن او در آن خانه می . راشل هم که از نظر مالی وضعیت درستی ندارد و در ایتالیا هم بسیار مقروض است، به ناچار قبول می کند.

بعد از مدتی راشل شروع به ولخرجی های بی دریغ می کند ولی فلیپ به خاطر عشقش به او این را ندیده می گیرد تا اینکه نامه ای از وصیت نامه ی جدید امبروز را پیدا می کند که در آن معلوم می شود امبروز قصد داشته اموالش را به نام راشل کند منتها به خاطر اسراف بیش از حد و شکی که به راشل به خاطر مسموم کردن خودش پیدا کرده است، دست نگه می دارد… این نامه هر چند موجب شک و دودلی فلیپ می شود ولی باز به خاطر علاقه اش به راشل او چشم خود را به حقیقت فرو می بندد و اصرار می کند که به خاطر ماندن راشل در عمارت اموال امبروز را به او منتقل کند اما…

 

داستانی پر از کشمکش

رمان دختر عموی من راشل در مقایسه با رمان ربه کا، رمان گنگ تری به حساب می آید. در رمان دختر عموی من راشل همه چیز در پرده ای از ابهام آغاز می شود و درست در موقعی که باید قصد و نیت اصلی راشل بر ملا شود که آیا گناهکار بوده یا بیگناه، نویسنده با مرگی ناگهانی تمام اتفاقات را در تعلیق فرو می برد و خواننده در آخر نمی تواند با صراحت در مورد داستان و شخصیت راشل قضاوت کند.

رمان دختر عموی من راشل با وجود پایان بندی گنگی که دارد به خاطر قلم رسا و قدرتمندش و نیز به علت نثر زیبا و ژانر جنایی و پر کشش داستانی اش، مخاطبان بسیار زیادی را به همراه منتقدین با خود همراه کرد. این اثر که دومین شاهکار نویسنده اش دافنه دوموریه به حساب می آید در ادبیات انگلستان و جهان جایگاه ارزشمندی پیدا کرده است.

 

رمانی قوی تر از فیلم خود

فیلمی که بر مبنای رمان “دختر عموی من راشل ” ساخته شده، ملودرامی عبوس و تلخ‌ است که بر تراژدی روابط انسان‌ها تأکید دارد. مبنای اثر، رمان پرآوازه دو موریه است. ابتدا قرار بود جرج‌کیوکر فیلم را کارگردانی کند (و او گرتا گاربو را برای نقش د هاویلند در نظر داشت) اما به‌دلیل اختلاف بر سر فیلم‌نامه کار به کاستر سپرده شد. موسیقی خوب واکسمن متناسب با حال و هوای قصه است.

برتن با نخستین حضورش در هالیوود، قدرتمندانه نقش شخصیتی را بازی می‌کند که بین عشق و سوءظن دوپاره شده است. د هاویلند نیز بازی پرانعطافی دارد. فیلم به‌رغم نقطه‌های قوت، به‌دلیل پایان گنگش موفقیت قابل توجهی به‌دست نیاورد.

 

گوشه ای از کتاب :

” من در آن شب پاییزی که قرار بود فردایش آمبروز به آخرین سفر خود برود هیچ نمی توانستم هنگام صحبت با او حدس بزنم که این مسافرت بدون بازگشت است ، هیچ چیز حاکی از این نبود که ما دیگر موفق به دیدار یکدیگر نخواهیم شد و آخرین باری است که درگوشه سالن می نشینیم و با لذت گفتگو می کنیم.

این سومین زمستانی بود که آمبروز طبق دستور پزشکان معالجش به خارجه می رفت و من کم کم عادت کرده بودم در غیبت او کارهای املاک را اداره کنم. اولین پاییزی که او مسافرت کرد، من در « آکسفورد» بودم و حرکت او در زندگی من طنین می انداخت ولی هنگام دومین سفر او من با به میل او به اینجا بازگشته بودم . در آخر وقت بازگشت از آکسفور خلائی برای من به وجود نیاورد زیرا از محیط خشک آن خسته شده و از بازگشت به اینجا احساس سعادت می کردم…”

/انتهای متن/

درج نظر