محمد پارسا با عکس پدر حرف می زند
سعیده سادات حسینی و فرزندش محمد پارسا در نبود سیدسجاد دلتنگند اما صبوری می کنند تا چون بانو زینب(س) نقش زیبایی بر تابلوی شهادت بزنند وبس.
خانم حسینی از آبان ماه ۹۴ و شروع دوری از همسری شجاع، فداکار و مهربان حرف می زد و در پایان همه صحبت هایش سید سجاد را گل سرسبدی معرفی کرد که به چیزی جز شهادت لیاقتش نبود.
شهید سید سجاد حسینی اولین شهید مدافع حرم از گروه توپخانه ۱۵ خرداد است که در نبرد با تروریستهای تکفیری در سوریه به فیض شهادت نائل آمد و ۹ آبان مراسم وداع این شهید با مردم شهید پرور اصفهان بود.
*دهه شصتی های ایثارگر
سعیده سادات از خودشان گفت و زندگی چندساله ای که در کنار سید سجاد به زیبایی تمام سپری شد…
“سید سجاد متولد سال ۶۲ از درچه بود و از ۲۱ سالگیش وارد زندگی من شد و در تاریخ ۲۳ شهریور ۱۳۸۳ عقد کردیم. شروع زندگی مان در تاریخ۷ فروردین ۱۳۸۶ بود و برایم تاریخ زیبا و به یادماندنی سبب ساخت به نحوی که دست روزگار تاریخ تولد فرزندمان را در همین روز و ماه از سال ۹۰ رقم زد.”
خانم حسینی با اندک تبسمی گفت:
روزی که محمد پارسا به دنیا آمد به سجاد گفتم که می خواهم پسرت را برای شهادت در رکاب امام زمان(عج) تربیت کنم.
در آن لحظه سید سجاد لبخندی زیبا زد و گفت: انشاءالله ….. و خودش داوطلب حضور در دفاع از حرم شد و رفت…
دختر شهیدی که همسر شهید هم شد
سعیده سادات فرزند شهید سید باقر حسینی بود و از بچگی عادت داشت تا روز پدر و هر پنج شنبه ها را کنار مزار پدرش برود. در این مورد گفت:
با سید سجاد همیشه به گلزار شهدای دینان می رفتیم و جالب بود که همسرم به پدر شهیدم عشق می ورزید و دائم می گفت خوش به سعادت کسی که قبرش کنار مزار پدر شهیدت باشد.
او به آرزویش رسید و بعد از شهادتش به پیشنهاد دایی ام کنار قبر پدرم به خاک سپرده شد و همسرم با پدرم در یک قبر به صورت اتفاقی قرار گرفتند به نحوی که مردم محل با قرار گرفتن شهید در قبر پدر شهیدم، می گفتند «سید باقر داماد مدافع حرمش را در آغوش گرفت.»
ماموریتی برای دفاع از حرم
از همسر شهید نحوه اعزام شهید و چگونگی رفتنش را جویا شدم و او با اندکی مکث ولی صدایی محکم افزود: خیلی به ماموریت کردستان می رفت و در زمان شهادت شهید جانثاری کنار فرمانده اش بود و مقداری از خاک محل شهادت شهید را برای تبرک برداشت و به خانه آورد…. از همان روزها نگاهش به شهادت جور دیگری بود و عزمش برای دفاع جدی…
به من نگفته بود که قرار است به سوریه برود و خودش در تکاپوی رفتن بود. اصلا در فکرم رفتن سید سجاد به سوریه را مرور نمی کردم که بخواهم در موردش با او صحبت کنم ولی او شش ماه بود درخواست رفتن را داده بود و شاید حس می کرد که دیدار آخرمان در این دنیا شب اعزامش است. زیرا سه بار در حین رفتن می خواست چیزی را به من بگوید و نگفت…
او ادامه داد: وقتی ساکش را بستم دیدم کتاب های دیدبانی اش را برداشته و دائم به من می گفت: دعا کن سربلند برگردم و در ماموریت خود، اندک اشتباهی نداشته باشم…
از سر شب، در سررسید مطالبی می نوشت و اجازه نمی داد بخوانم تا اینکه با دیدن گذرنامه اش فهمیدم ماموریت این بارش سوریه است و دست نوشته های امشبش وصیت نامه سید….
همسر شهید گفت: بغض گلویم را گرفته بود و نمی توانستم صحبتی داشته باشم، دم در که رفت سه مرتبه او را از زیر قرآن رد کردم تا همسرم به سلامت از ماموریتش نزدمان آید……..تقدیر جور دیگر رقم زد.
خانم حسینی از منزل جدید این گونه گفت: بعد از11 سال تازه وارد منزل جدیدمان شدیم و هنوز وسایل منزل را سرجای شان قرار نداده بودم. سجاد موقع رفتن گفت: خدا را شکر که سقفی بالای سر شما و محمد پارسا آمد تا در نبود من اجاره نشین نباشید ولی سعی کنید سالن پذیرایی را سر و سامانی دهید زیرا قرار است مهمان هایی داشته باشید و دیگر ادامه نداد… او بوی شهادت را حس می کرد و می دانست منزل جدیدمان قرار است مملو از مهمانانی شود که بعد از شهادتش به دیدار ما خواهند آمد.
*علاقه به فرزندش او را از دفاع داوطلبانه باز نکرد
همسر شهید از علاقه همسرش به محمدپارسا صحبت می کرد و تاکید داشت: حتی یک مرتبه صدایش را بر روی محمد پارسا بالا نبرد و علاقه عجیبی به فرزندمان داشت ولی از همرزمانش شنیدم که داوطلب شده بود که در نقطه ای حساس و سخت حاضر شده و تیری هماغوش سینه اش شود و لباس شهادت را برتن کند.
دو ساعت قبل از حرکت به عملیات به من زنگ زد و گفت: در محاصره هستیم، برایمان دعا کنید….
آن آخرین تماس تلفنی همسرم قبل از شهادت بود که صدایش هنوز گوشم را نوازش می کند.
باورم نمی شد که سید سجادم شهید شده است
به درخواست سید سجاد دانشگاه رفتم و در حال حاضر دانشجو هستم. صبح روز ۱۱ آبان ماه بود که از خانه به سمت دانشگاه خارج شدم، بنر شهید دایی تقی را که دیدم ناخودآگاه از خدا برای همسر شهید طلب صبر کردم.
در بین کلاس بود که با دیدن تماس های بی پاسخ گوشی کمی دلواپس شدم…….آخر من مسافری در آن سوی مرزها داشتم و این دلواپسی من را بیشتر می کرد…
در راه رفتن به درچه با تماس دوست سجاد مواجه شدم که به من گفت: خبر تیر خوردن سید سجاد درست است…؟ به شدت پایم را بر ترمز ماشین زدم و توان صحبت نداشتم… وقتی دوست سید سجاد متوجه شد که من بی خبر از همه جا هستم، ادامه داد که شنیده است دست سجاد تیر خورده و همین…..
دلواپسی ام کم تر شد و به راهم ادامه دادم ولی زمانی که به درچه رسیدم، نگاه دایی ام با من صحبت از پرواز کبوتر عزیزم سید سجاد به آسمان می کرد.
بله سید سجاد حسینی همسر مهربانم در دفاع از حرم به شهادت رسید و دیدار آخرمان در روز ۱۳ آبان ۹۴ رقم خورد.
وظیفه ام تربیت یادگار پاسدار شهید است
خانم حسینی ادامه داد: مهم ترین رسالت این زمانم تربیت فرزندش به نحوی که خودش می خواست، می باشد و از سید سجاد می خواهم که پا به پایم باشد و در لحظات سخت برایم دعا کند. عشق سید پسرش بود و از خدا می خواهم که بتوانم عشق شهید مدافع حرم را برای یاوری امام خامنه ای و حضور در لشگر امام زمان(عج) تربیت کنم.
محمد پارسای پنج ساله بهانه ی پدرمی گیرد
همسر شهید در پایان مصاحبه امروز، از دلتنگی های فرزندش این گونه بیان کرد: محمد پارسا هر روز بهانه پدر را می گیرد و برخی شب ها در حالی که قاب عکس پدرش را در آغوش می گیرد، خوابش می برد ولی او یادگار مدافع حرم است و برای لحظه ای دلتنگی اش از نبود پدر را با کسی درمیان نمی گذارد….. پسرم صبور است و می داند پدرش برای دفاع از حریم بانویی رفته است که در عاشورا جز زیبایی ندید.
منبع: اصفهان شرق/انتهای متن/