ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آن چه ما پنداشتیم
تا درخت دوستی برگی دهد حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
گفت و گو آیین درویشی نبود ور نه با تو ماجراها داشتیم
شیوه چشمت فریب جنگ داشت ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
گلبن حسنت نه خود شد دلفروز ما دم همت بر او بگماشتیم
نکتهها رفت و شکایت کس نکرد جانب حرمت فرونگذاشتیم
گفت خود دادی به ما دل حافظا ما محصل بر کسی نگماشتیم