امام علي از مسيح بالاتر است
عاشقان اميرالمؤمنين در تمام دنيا با کتاب الامام علي، صوت العدالة الانسانيه جرج جرداق، نويسنده بزرگ لبناني آشنا هستند که شرح عشقي است به شخصيتي بزرگ و فراانساني. اين، مصاحبه ايست كه اقاي اميرخاني از جرج جرداق در سال 2002 بعمل اورده است.
– من زاده مرجعيون در سال1926هستم. مرجعيون از دو لغت مرج و عيون تشکيل شده است. يعني محلي که در آن چشمه ها پيش مي آيند. کنايه از سرسبزي و طراوت. ده ما مملو از چشمه بود و من نيز کودکي مملو از شور. هر روز از مدرسه فرار مي کردم و به يکي از اين چشمه ها پناه مي بردم. مدير مدرسه و معلمان همواره به دنبال اين کودک فراري بودند و هر روز به خانواده ام اعتراض مي کردند. در اين ميان فقط برادرم حامي من بود. فؤاد جرداق.
همان فؤاد جرداق شاعر؟
– بله! برادر بزرگ من، فواد جرداق، شاعر و لغوي بود. بسيار اهل مطالعه. اصلاً او مرا به اين وادي کشاند. هر زماني که پدر و مادر، معلم و مدير، معترض من مي شدند از من دفاع مي کرد و به من مي گفت تو خارج از مدرسه بيشتر چيز ياد مي گيري. حقيقت آن است که او بعد از اين که پشتکار مرا در خواندن متون ادبي ديد، روزي کتابي قطور به من هديه داد و گفت، همه ادبيات عرب در همين کتاب خلاصه شده است… .
نهج البلاغه؟!
– آري! من نهج البلاغه را به دست مي گرفتم و از مدرسه مي گريختم و مي رفتم در کنار چشمه اي، به صخره اي تکيه مي دادم و غرق درياي نهج البلاغه مي شدم.
پس همين کتاب شما را با اميرالمؤمنين آشنا کرد!
– نه! من تازه گرفتار ادبيات امام علي شده بودم و نه گرفتار شخصيت امام. فراموش نکنيد که ما مسيحي بوديم و در دِهي مسيحي نشين مي زيستيم. پس خيلي به امام علي علاقه اي نداشتيم. البته برادرم فؤاد هر وقت که مهمان داشتيم، اشعاري در مدح اميرالمؤمنين براي مهمان ها(ي مسيحي) مي خواند و همين کمک مي کرد به من!
چگونه به شخصيت جامع اميرالمؤمنين نزديک شديد؟
– وقتي رفتم دانشگاه همزمان در دو رشته ادبيات عرب و فلسفه عرب تحصيل و بعد تدريس مي کردم. در هر دوي اين رشته ها مجدداً با امام علي برخورد کردم، به عنوان شخصيتي بزرگ در ادبيات و فلسفه. تصميم گرفتم يک تحقيق خيلي جدي بکنم پيرامون اين شخصيت. از عقاد و طه حسين بگير تا علماي شيعه. هر کتابي را که مرتبط با امام علي بود، خواندم.با مطالعه اين کتاب ها متوجه شدم که همه در مورد ولايت امام علي، حقانيت يا عدم حقانيت او صحبت کرده اند و شخصيت بزرگ او در اين بحث ها گم شده است. چندان در حواشي مسأله خلافت فرو مانده اند که چهره نوراني علي را نديده اند. زمامداري علي را ديده اند؛ اما از انسانيت او مغفول مانده اند.من سيراب نشدم. پس شخصيت درخشان و بزرگ او را شکافتم. فقد بقرت عبقريته! دوباره برگشتم به کنار سرچشمه هاي مرجعيون، عيون مرجعيون و نهج البلاغه دوران کودکي، اما با روشي جديد. همه کتابهايم درباره امام علي را همين گونه نوشتم… .
استاد ! از اولين کتاب بگوييد صوت العدالة الانسانيه…
-اتفاقاً ماجرايش خيلي زيباست. شما حتماً خيال مي کنيد که با کمک مسلمانان اين کتاب چاپ شد؟ (سر تکان مي دهيم – مي خندد ) همان طور که متنش را مي نوشتم، سردبير مجله الرساله آمد و گفت به ما بده که شماره به شماره چاپ کنيم. من قبول نکردم.بعد از اصرار و الحاح فراوان او عاقبت دو قسمت از متن را به او دادم. بلافاصله بعد از چاپ، رئيس کشيشان و راهبان فرقه کرمليه (از فرق ماروني مسيحي) گفت: من خودم اين را به هزينه خودم چاپ مي کنم. طبيعتاً خيلي خوشحال شدم. براي اين که ديدم از دست اين ناشرها – که عمده شان واقعاً دزدند- خلاصي يافته ام.
و بعد حتماً مسلمانان شما را پيدا کردند!
-خير اتفاقاً اول کار، مسيحي ها فهميدند و آمدند پهلوي من. ذوق زده و شادان. مي گفتند تو عرب را سرافراز کرده اي. پول جمع کرده بودند و مي خواستند پول چاپ کتاب را به من بدهند. گفتم اين کتاب را با پول خودم چاپ نکرده ام و رئيس راهبان کارمليه چاپ کرده. رفتند که به او پول بدهند. او گفت خجالت بکشيد، من اين را چاپ نکرده ام. اين پول راهباني است که در اينجا عبادت مي کنند. ببريد اين پول را بدهيد به فقرا.بعدها آن کشيش – رئيس راهبان کارمليه – به من گفت من امام علي را دوست دارم و از برکت او فقراي ما نيز به نوايي رسيدند.
عجب، استاد! بالاخره مسلمان ها چه کردند؟
-اول از همه قاسم رجب صاحب مکتبه اي در بغداد – کتاب را برد و طواف داد دور ضريح اميرالمؤمنين؛ اما بعد از او بعضي برادران شيعه اين کتاب را بارها چاپ کردند و به من چيزي ندادند و متأسفانه حتي براي خريد کتاب خودم به کتاب فروشي ها مي رفتم.
آيا تا به حال به نجف رفته ايد؟
-نه! تا به حال به نجف نرفته ام. (شگفتي ما را که مي بيند، توضيح مي دهد: ) اما دو بار به کربلا رفته ام براي سخنراني. آنجا مقام (قبر) امام حسين، پسر ايشان را نيز زيارت کرده ام.
دوست نداريد به زيارت اميرالمؤمنين مشرف شويد؟
-راستش را بخواهيد تا وقتي اين مردک زمامدار است نه. صدام حقيقتاً آدم کثيفي است. قوميت عرب را به سخره گرفته است. ننگ عرب است.- اين مصاحبه در زمان صدام انجام شده است-
امام خميني را چگونه ديده ايد؟
-خميني بزرگترين رهبر جهان اسلام بوده است، در ميان معاصران. خيلي بالاتر از حتي ناصر. من بزرگي و عظمت و حتي علم خميني را از اخبار مي توانستم فهم کنم؛ اما دو سال پيش که به ايران رفتم و خانه محقرش را ديدم، چيزي عظيم تر در او يافتم و آن نبود مگر صداقت و ساده زيستن و با مردم بودن… استاد! تأليفات حضرتعالي بسيار متعددند. از تحقيقاتتان پيرامون اميرالمؤمنين، پنج جلد صوت العدالة الانسانيه، علي و حقوق بشر، علي و انقلاب فرانسه، علي و سقراط، علي و عصر او، علي و مليت عرب، تا داستان فنانون احبا و اشعار فينوس و الشاعر … و بسياري کتب ديگر.
الان آيا با توجه به کبر سن هنوز – به جز اين برنامه صبحگاهي در راديوي ملي – مشغول نوشتن هم هستيد؟
-بله! (انگار به استاد برمي خورد) من با نوشتن زنده ام. همين الان بيست کار چاپ نشده دارم. بعضي ها مثل کتابي راجع به دعبل خزاعي – شاعر اهل بيت هنوز چاپ نشده. کاري راجع به ابونواس اهوازي که در اصل اهل لغت و از بنيانگذاران علم نحو عربي است که همه ايراني بوده اند. از سيبويه بگير و بيا تا همين ابونواس… الان يک اپراي من در همين بيروت اجرا مي شود به نام “انا شرقيه” (من بانوي شرقي ام) و کاري که هنوز مشغول نوشتنش هستم به نام حکايات … داستان هايي طنزآلود از زندگي خودم… .
از او راجع به ادبيات داستاني عرب پرسيده شد و او جواب مي دهد.
-خوشحالم از اين که داستان هاي ميخائيل نعيمه و نجيب محفوظ را پشت ويترين کتابفروشي هاي پاريس مي بينم. (بعد ناگهان مي پرسد آيا لامارتين را مي شناسيد؟ ما سر تکان مي دهيم که بله!) در يکي از کتابفروشي هاي پاريس من يک کتابي از لامارتين گير آورده ام، قديمي، راجع به پيامبر شما که کتاب بسيار نفيسي است؛ اما متأسفانه مسلمانان دنبال اين چيزها نيستند. مثلاً همين “علي و الثوره الفرينسيه” را هيچ مسلماني نيامده است به فرانسه ترجمه کند. آيا ترجمه اين کتاب خدمتي به اسلام نيست؟ آيا مسيحيان بايد اين کتاب حاضر و آماده را به فرانسه ترجمه کنند؟آيا کتاب “امام علي و قوميت عربي” که يک کتاب بسيار دقيق است که چگونه امام از مسأله قوميت و به دور از ناسيوناليسم منحط به انسانيت مي رسد، شايسته تحقيق و تتبع نيست؟ من عقيده دارم امام علي از مسيح بالاتر است. من شيفته شخصيت انساني امام شده ام.ما کلاً مسيحي بوده ايم و بالطبع به امامت امام علي اعتقادي نداريم. من در خانواده اي مسيحي بزرگ شده ام که اعتقاد به اين چيزها نداريم، اما بگذاريد خاطره اي با مزه برايتان تعريف کنم. پدر من حجار بود، سنگ تراش. کارهايش را مي فروخت و به دهات اطراف مي برد و روزي اش از اين راه به دست مي آيد. اما سنگي را در خانه نگاه داشته بود و دو سال روي آن کار مي کرد. بعد که کارش تمام شد آن را به سر در خانه مان آويخت. حساس شده ايم تا بدانيم چه چيزي به سر در خانه اين خانواده مسيحي در ده مسيحي نشين مرجعيون نصب شده بوده است.
از استاد مي پرسيم: روي آن سنگ چه نوشته شده بود؟ استاد مي خندد و مي گويد:
-” لافتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار.”
منبع :mouood.org
/انتهای متن/