مجنون، بازیگر ماهر یا عاشق واقعی؟
داستان را تا آنجا بازگو کرده بودیم که همسر اسمی لیلی مریض می شود و از دنیا می رود و در حقیقت مانع بین لیلی و مجنون نیز از سر راه برداشته می شود و حالا بقیه ی ماجرا…
فاطمه قاسم آبادی/
شادی دیدار یار
لیلی مرگ همسر را بهانه میكند ؛ بغضهای گرهخورده در گلو را میشكند و به یاد دوست گریه آغاز میكند . به رسم عرب ، زنان شوهر مرده ، بایست تا مدتی تنها باشند و برای همسرشان عزاداری كنند ، بنابراین لیلی پس از مدتها فرصت مییابد در تنهائی خود چند بیتی بخواند و از عشق مجنون گریه سردهد.
بعد از اینکه مدت زمان معلوم می گذرد لیلی که مشتاق دیدار یار بوده است برای مجنون پیغام می فرستند تا به نزد او بیاید و این فراق از بین برود.
مجنون از دیدار سر باز می زند
وقتی پیغام لیلی به مجنون می رسد همه گمان می کنند که مجنون باید خوشحال باشد و از اینکه در نهایت به وصل معشوقه مورد علاقه اش می رسد به شادی و پایکوبی بپردازد اما مجنون که از این قضاوت ها ناراحت شده بود برای اینکه ثابت کند مهر و علاقه اش حقیقی است از دیدار روی بر می گرداند و می گوید که علاقه ی من به لیلی یک علاقه ی معنوی بوده است و هیچ قصد مادی و جسمانی در بین نبوده است!
مرگ از دلشکستگی
لیلی بعد از شنیدن پیغام مجنون متعجب و نا امید می شود. او که به مدت طولانی به خاطر عشق به مجنون مورد بازخواست و کنایه بود حال با جواب رد مجنون به وصال عشقش خسته ، دل شکسته و بیمار می شود و در نهایت چند ماه بعد با شروع فصل پاییز در غم ، اندوه و شرمساری جان می بازد و گل وجودش پر پر می شود.
لیلی به مادرش وصیت میكند : «پس از مرگ مرا چون عروس آراسته كن و مانند شهیدان با كفن خونین به خاك بسپار ( با توجه به این حدیث: «هر كه عاشق شود و پاكدامنی ورزد چون بمیرد شهید است.») و آنهنگام كه عاشق آوارهی من بر مزارم آمد ، بگو لیلی با عشق تو از دنیا رفت و امروز هم كه چهره در نقاب خاك كشیده ، آرزو مند توست» . پس از مرگ لیلی ، مادرش با ناله و شیون بسیار ، او را چون عروسی میآراید و به خاكش میسپارد.
خبر به مجنون می رسد
چون خبر درگذشت لیلی به مجنون بیچاره میرسد ؛ اشكریزان و سوگوار بر سر آرامگاه لیلی میآید ؛ مزار او را در آغوش میگیرد و چنان نعره میزند و میگرید كه هر شنوندهای متأثر میشود .
سپس لیلی را خطاب قرار میدهد كه : «ای زیباروی من ! در تاریكی خاك چگونه روزگار میگذرانی . حیف از آن همه زیبایی و مهربانی كه در خاك پنهان شد و اگر رفتهای اندوه تو در دل من جاودانه است . » آنگاه برمیخیزد و سر به صحرا میگذارد و همه جا را از مرثیههایی که در سوگ لیلی میخواند، پر ناله میكند .
اما تاب نمیآورد و همراه جانوران و درندگانی كه با او انس گرفتهاند برسر مزار لیلی باز میگردد . مانند ماری كه بر گنج حلقه زده، آرامگاه یار را در بر میگیرد و از خدا میخواهد كه از این رنج رهایی یابد و در كنار یار آرام گیرد . پس نام معشوق را بر زبان میآورد و جان به جان آفرین تسلیم میكند.
تا یك سال پس از مرگ مجنون، جانورانی كه با او مأنوس بودهاند، پیرامون مزار لیلی و پیكر مجنون را رها نمیكنند؛ به حدی كه مردم گمان میكنند مجنون هنوز زندهاست و از ترس حیوانات و درندگان كسی شهامت نزدیك شدن به آنجا را پیدا نمیكند .
پس از آنكه بالاخره جانوران پراكنده میشوند، مردمان میبینند در اثر مرور زمان، از پیكر مجنون جز استخوانی نمانده است كه همچنان مزار لیلی را در آغوش دارد .
آنان آرامگاه لیلی را میگشایند و استخوانهای مجنون را در كنار معشوقش به خاك میسپارند ( نظامی چون خودش نیز ، همسرش را در جوانی از دست دادهاست، ماجرای مرگ لیلی و سوگواری مجنون را بسیار جانسوز بیان میكند.
/انتهای متن/