آرش کمانگیر پاسخ می دهد

“آرش در قلمرو تردید” که در حال حاضربا نام “پاسخ ناپذیر” نیز به چاپ رسیده است، یکی از برترین مجموعه داستان هایی است که توسط نویسنده ی برجسته ی معاصر نادر ابراهیمی نوشته شده است.

0

فاطمه قاسم آبادی/

 

نثر نادر ابراهیمی خاص و ادبی است و این در حالی است که از هیچ کلمه ی دشوار در نثر خود استفاده نمی کند. سبک نوشتن نادر ابراهیمی را در زبان عامیانه “مادری” گویند. زیرا مخاطب کتاب در کل روند داستان یا رمانی که از وی می خواند، به این موضوع واقف است که نویسنده دارد برای او مثل یک مادر داستان پردازی می کند. او مثل مادرها آنقدر قصه را جذاب تعریف می کند، که مخاطب میل به ادامه ی آن دارد.

به عبارتی دیگر برخلاف کتاب هایی که معمولا می خوانیم و آنقدر حس همذات پنداری بالایی در شما ایجاد می کند که با دلهره قهرمان کتاب، شما نیز دلهره پیدا می کنید و به عنوان یک شخص سومی در حال مشاهده ی ماجرا هستید و از این حس لذت می برید، کتاب نادر ابراهیمی این چنین نیست. بلکه کتاب شما را در مقابل خود نشانده است و برای تان داستان سال نو می گوید و شما از شنیدن آنها لذت می برید.

نادر ابراهیمی در تمامی آثارش خیلی از توصیف استفاده نمی کند و تلاشی برای توصیفات زیاد انجام نمی دهد.او در طول یک داستان شاید سه بار توصیف کند ولی آن قدر توصیف های قوی و زیبایی بکار می برد که مخاطب خود را بسیار تحت تاثیر قرار می دهد.

 

داستان اصلی

داستان اصلی از آنجا شروع می شود که مردم بدنبال شخصی به نام آرش کماندار می گردند تا دوباره آن افسانه تیر انداختن آرش را برای شان بازسازی کند… بنا بر این می روند سراغ آرشی که از هیچ چیز این داستان خبر ندارد و فقط زمانه  او  را بدون اینکه بخواهد طلب کرده است… آرش بر بلندای کوه دماوند می رود اما تردید و خودناباوری او را شکست می دهد…

 

داستان هایی متفاوت

“آرش در قلمرو تردید” کتابی است که با داستان‌هایش آدمی را غافلگیر می‌کند. به جرأت می‌توان گفت نمونه داستان های این کتاب را در جایی ندیده‌اید و ازاین پس هم نخواهید دید. کتاب درباره انسان هاست و از نا پیداترین احساسات آنها داستان می‌گوید.

داستان‌های کتاب بر خلاف معمول مجموعه داستان‌های دیگر، حول محور خاصی نمی‌چرخد، بلکه هر کدام به تنهایی محور جداگانه و جذابی دارد که ستودنی است و باعث می‌شود در پایان خواندن داستان، شیفتگی ذهنی عجیبی را نسبت به آن احساس کنید.

این کتاب را نباید یک بار خواند. باید خواند و خواند و هربار چیز جدید و عجیبی کشف کرد. پس با اطمینان و بدون ترس از تکرار، کتاب را بارها بخوانید و لذت ببرید.

 

قسمت هایی از کتاب

” ما دو مسافر بودیم، یکی از شرق و دیگری از غرب، من از مشرق مقدس می آمدم و او از مغرب سرد. او بار شراب داشت و من، به جست و جوی شراب آمده بودم.

او شراب فروش بود و من مشتری مسلّم متاع او بودم. هر دو به یک شهر می رفتیم و هر دو به یک میهمان سرای.  به راستی که ما برای هم بودیم و برای هم آمده بودیم. شبانگاه چون خستگی راه دراز، با خفتن نیمروز تمام شد هر دو به چایخانه رفتیم و در مقابل هم نشستیم.

به هم نگریستیم و دانستیم که هر دو بیگانه ای در آن شهریم و نا آشنا با همه کس. او را خواندم که با من چای بنوشد و از شهر و دیار خویش با من سخن بگوید. نشستیم و چای نوشیدیم و او قصه ها گفت و از من داستان ها شنید.

چون بازار سخن گرم شد، پرسیدم: به چه کار آمده ای و چرا به دیاری غریب سفر کرده ای؟ و او، شاید شرمگین از شراب فروش بودن خویش گفت که هفت بار پوست روباه با خود آورده است.

و من، شاید شرمگین از مشتری شراب بودن در برابر او، که متاعی گرانبها با خود آورده بود، گفتم: فیروزه ی مشرقی به بازار آورده ام. و باز گفتیم و باز شنیدیم. تا پاسی از آن تیره شب گذشت.

و من، دلتنگ از نیرنگ، به بستر خویش رفتم و خواب به دیدگانم نیامد تا به سحرگاهِ. روز دیگر من سراسر شهر را گشتم و از هزار کس شراب خواستم و دانستم که در آن دیار هیچ کس شراب نمی فروشد و هیچ کس مشتری شراب نیست.

به هنگام شب، خسته بازگشتم و در چایخانه نشستم. سر در میان دو دست گرفتم و گریستم. بیگانه ی مغربی باز آمد، دلگیر و سر به زیر و در دیدگان هم حدیث رفته را باز خواندیم.

چای خوردیم و هیچ نگفتیم و خویشتن خویش را در حجاب تیره ی تزویر پنهان کردیم. ما دو مسافر بودیم، یکی از شرق و دیگری از غرب، ما دو مسافر بودیم که گفتنی های خویش نگفتیم.

و اندوهی گران به بار آوردیم. من به مشرق مقدس بازگشتم و او شاید با بار شراب خود سرگردان شهرهای غریب شد. به راستی که ما برای هم آمده بودیم و ندانستیم.”

/انتهای متن/

درج نظر