موّاج می شویم و به دریا نمی رسیم
این شعر، سروده ی ایست از یوسف رحیمی[1] در قدوم مبارک شکافنده علوم حضرت باقر(ع) که از سرچشمه بیکران دانش شان دل های آدمیان سبز و جان های شان پرنشاط شده، همان طور که این روزها بهار، درختان را به رویش و زمین را به سرسبزی نشانده است.
وقتی بهار فصلها با شکوه آمدنت هماهنگ میشود، جهان دلانگیزترین بهار را تجربه میکند، میلاد باسعادتت برای ما نشانه است، نشانه از شروع ماهی که سراسر لطف است و رحمت و برکت، بهار آمدنت نشانهاش شکوفههای امیدی است که در دلهایمان میروید تا در ماه رحمت واسعه خداوند سرسبز و سرشار شویم.
آمدنت واژهها را به رقص، شاعران را غزلخوان و قلمها بر آن میدارد تا مثنوی مثنوی شعر بنویسند و آمدنت را در صفحات بیرنگ کاغذ نقاشی کنند.
آمدنت بهانه شده است تا چشمانمان را میهمان زیبایی شعری کنیم که یوسف رحیمی از بهر آمدنتان سروده است.
سلام بر باقرالعلوم، شکافنده علمها.
موّاج میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میشویم و به بالا نمیرسیم
این بالها شبیه وبالند، ابترند
وقتی به سیر عالم معنا نمی رسیم
این چشمهای خیس و تهی دست شاهدند
بی تو به جلوه زار تماشا نمی رسیم
تا بی کرانه های حضور خدائی ات
پر می کشیم روز و شب اما نمی رسیم
باشد اگر تمام جهان زیر پایمان
حتی به خاک پای تو آقا نمی رسیم
این حرفها نشانهی تقصیر فهم ماست
حیران شدن میان صفات تو سهم ماست
دنیا تو را چگونه بفهمد؟ چه باوری!
از مرز عقلهای زمینی فراتری
ای بی کرانه! لا یتناهی است وصف تو
آئینهی صفات الهی است وصف تو
مبهوت جلوه های جلالت کمیت ها
کی می رسد به درک کمال تو بیت ها
ای باشکوه از تو سرودن سعادت است
این شعرها بهانهی عرض ارادت است
هفت آسمان به درک حضورت نمی رسد
خورشید تا کرانهی نورت نمی رسد
محراب را که عرصهی معراج می کنی
جبریل هم به گرد عبورت نمی رسد
چشم مدينه مات سلوک دمادمت
بوي بهشت مي وزد از خاک مقدمت
محو خودت تمام سماوات می کنی
از بسکه عاشقانه مناجات می کنی
آقا کلیم طور تمنا شدیم و بعد
دلتنگ چشمهای مسیحا شدیم و بعد
مثل نسيم در به در کوچه ها شديم
با چهرهی محمدی ات آشنا شدیم
[1] یوسف رحیمی، شیرازی و طلبه حوزه علم در سطوح عالیه است. شاعری آئینی است و از او دفاتر شعر ” زخم سیب”، “نود و پنج روز باران”، “محراب شکسته” و “از حرم تا بهشت” به چاپ رسیده است.
/انتهای متن/