افسانه ی باران، روایتی داستانی از خیانت

کتاب “افسانه ی باران” روایاتی از نادر ابراهیمی است که دغدغه های دهه های 30 و 40 را با تیرگی و خفقان آن دوران به صورت داستان های کوتاه به رشته ی تحریر در آورده است و دستمایه آن خیانت است.

0

فاطمه قاسم آبادی/

 

کتاب “افسانه ی باران” شامل 12 داستان کوتاه است که هر یک از آنها، فضای درونی خاص خود را دارند، اما به حقیقت اگر در داستان ها یا گزیده داستان‌ها بنگریم شاهد درونمایه و تم واژه‌ای مشترکیم که اگر چه در برخی از داستان ها ماهرانه پشت الفاظ نویسنده مخفی شده اما در بعضی موارد داستانی آنقدر رونمایانده می‌شود که شامل اجزای نوشتاری اصلی جملات و حتی کلید واژه‌های داستان می‌شود.

پرداخت به این دستمایه مشترک یعنی «خیانت» با بررسی نوع داستان نویسی دهه‌های فوق و حتی فیلم ها و نمایشنامه‌ها و سایر گونه‌های ادبی و اجتماعی که به نوعی مبتلابه اجتماع و ادبیات آن روزگار بوده است شاید به خاطر اصل اجتماع پسندی کتاب و داستان ها بوده است و ابراهیمی نیز خود را از قاعده نویسندگان هم عصرش، که خود را با بستر جامعه یکی می‌دانند، خارج نمی‌دیده و نمی‌دانسته و دست به خلق اثری با این مضمون و محتوا زده است.

هر 12 داستان، جز داستان دوم – حساب پس انداز – دارای نما ساخت داستانند که البته به این صراحت به کار بردن کلمه داستان هم درباره بعضی از داستان‌های مجموعه حاضر جای بحث دارد.

 

بررسی سه داستان

در اینجا بحث را با بررسی سه داستان منتخب «شهر صبور» و «عقیق» و «تسلیم شدگان» ادامه می‌دهیم هر سه این داستان ها در زیر ساخت اصلی خود از همان عنصر مشترک مورد بحث یعنی «خیانت» لبریزند.

 

شهر صبور

 شهر صبور اولین داستان این مجموعه است با فضایی نوستالوژیک متعلق به همان دهه‌های 40 و 50 است که البته این نوستالوژی محصول دید فعلی ما از داستان است و البته ممکن است در زمان نگارش الزاماً اینگونه نبوده نباشد.

شهر صبور، این معنا(خیانت) را در فضای سالن انتظار حمام نمره‌ای به مخاطب ارائه می‌کند که در آن شخصیت‌های داستان با شماره اتاقک های حمام مشخص شده‌اند؛ جوان شماره 70 ، شماره 49 خطاب به زن 50 یا زن 76، مرد 55. داستان در عین پیوستگی محکم ساختار و روایت که ماهرانه کنار هم چیده شده، روایتگر اتفاقاتیست که در درون ذهن منتظران می‌گذرد و حرف ها و تصمیم های ذهنی ایشان است.

داستان شهر صبور روایتگر بطالت و شاید هرزگی نسل های 30 و 40 است که غرقند در بدبختی و فلاکت دامن گیر زندگی و تفکرات شان .

ابراهیمی در این داستان خط سیر عمودی داستان را به خوبی با ساختار متنی و فرامتنی داستان جور کرده؛ هر چند که برای این کار مجبور شده تم های فرعی بسیاری را به میانه تم اصلی داستان تزریق کند تا بتواند داستانش را به سرانجام برساند و به لحاظ محتوایی کم نیاورد.

هر چند این داستانک های فرعی کمک کرده اند به القای فضای داستان اما بخشی از داستان و تم اصلی نیستند بلکه گاه آنقدر پر رنگ جلوه کرده اند که جزئی مستقیم و حتی خود تم اصلی می‌شوند.

نکته دیگر حائز اهمیت و بررسی داستان این است که عدم نامگذاری پرسوناژهای متن از سوی نویسنده و جایگزینی شماره به جای نام ایشان باعث حصول یک محیط دایره وار گیج کننده اعدادی در ذهن مخاطب می‌شود که با وجود پیوند ساختاری متن باعث گسست ساختار ذهنی مخاطب و انقطاع محور افقی داستان در ذهن مخاطب می شود؛ چرا که مخاطب فراموش می‌کند که این شماره مثلا 55 کیست، چه پیشینه‌ای در داستان داشته و این حرف را چرا الان می‌زند و همین طور سایر شماره‌ها.

 

عقیق

این داستان  روایتگر حکایت معلمی ست ایده آل طلب و آرمان خواه که بالاخره در کشاکش دزدی های کلاسش مجبور می‌شود که تن دهد به پذیرش اینکه ایده‌آل‌هایش در جهان امروز و واقع تنها کلماتی زیبایند و برای حل مشکل دزدی کلاسش باید راه و روش و حرف و پیشنهادات دیگر همکارانش را بپذیرد و تک تک دانش آموزانش را بگردد.

او معلمی ست که در ابتدا داستان با جسارت تمام و شعار زدگی، که با در نظر گرفتن فضای تاریخی و شرایط دوره نگارش متن داستان، او را در مقام یک مبارز ایدئولوژیک قرار می‌دهد و به عنوان یک معلم فیزیک دربرابر مدیر مدرسه، که شاید نمادی از حکومت حاکمه باشد ، می‌ایستد و می‌گوید : « آقای مدیر ! همه جا دزد دارد، دزد فرزند احتیاج است. اگر کلاس من دزد دارد، مدرسه شما دزد و فقیر دارد.

آقای مدیر چیزی شرم‌آورتر از فقر نیست … مدرسه شما شاگردهای گرسنه دارد. کسانی سر کلاس من درس می‌خوانند که در 24 ساعت یک وعده غذای بسیار بد می‌خورند. من این را به دقت می‌دانم.”

او معلم مبارزی است که اشراف را کسانی می‌داند که خون مردم را می‌مکند. او در نگاه شاگرد اشراف‌زاده‌اش به گفته خودش چیزی می‌بیند:

«در نگاه او پوزخند ترس آوری به مسخرگی فقر، به دلقکی امید و به چیرگی نهایی عدالت بود.

در نگاه او تاریخ رذالت عالی و اشرافی با حروف برجسته ی سیاه نوشته شده بود. در نگاه او …قراردادی ابدی با شیطان بسته شده بود …»

 و این با من مبارزاتی او جور نیست.

 

شخصیت پردازی بی نظیر

ابراهیمی شخصیت این معلم را خوب پرورانده و ساخته و او را در مقام راوی داستان قرار داده است. عقیق از منظری قوی‌ترین، خوش ساخت ترین و عینی ترین داستان این مجموعه است.

داستان به شیوه من اول شخص روایت شده و خط سیر عمودی و افقی داستان بسیار منظم است و خواننده را با خود می‌کشد تا اوج داستان که استحاله معلم است و له شدنش در زیر دزدی های کلاسش و فهم ناتوانی خودش و ایدئولوژی آرمانی اش و تفکرِ مدینه فاضله ای اش در حل و عبور از مشکل دزدی ها.

 

تسلیم شدگان

این داستان که متفاوت ترین داستان این مجموعه از هر نظر است، در مجموع از نظر پیکره‌بندی، چیدمان شخصیت ها و فضای رخ دادن قصه، زاویه دید راوی، و نوع نگاه نویسنده و نوع دید و ادراک مخاطب از سایر داستان‌های مجموعه متفاوت است.

 فضای روایتی این داستان برخلاف سایر داستان های مجموعه و حتی سایر مجموعه‌های داستانی، روی کاغذ و اصطلاحاً تخت نیست بلکه نوع روایت این متن نمایشنامه‌ای است که اینگونه نگارش در متون داستانی بسیار کم کاربردند، هر چند که نویسنده با توجه به بند آخر داستان، به خواننده می‌فهماند که این شیوه را آگاهانه بکار برده ولی به هر حال این شیوه نگارش داستان نهایتا مثل یک فیلم روی یک پرده روبه رویش در ذهنش تصویر می کند و می‌بیند و جهت بندی و زاویه انگاری در آن موجود نیست.

در این شیوه که شیوه نگارش نمایشنامه است مخاطب خواه ناخواه مجبور است تصویر را از روی پرده ذهنی خود خارج کند و آن را روی صحنه ای که در ذهنش می‌سازد تصور و تصویر کند تا نمادیدی کامل و جامع و میسر از داستان به دست آورد که این به دلیل همان زاویه مندی پرسوناژها و زاویه بندی نگاه نویسنده در نگارش داستان یا نمایشنامه است و به هر حال به نوعی خواننده را به زحمت می‌اندازد.

مخاطب دقیقا فضای روایت را در یک نیم دایره تصور می‌کند آنچنان که در صحنه تتاتر نمایش را می‌بینیم، و متداول نیست به خاطر همان نوع بازخورد ذهنی و مواجهه مخاطب با متن.

 ابراهیمی دراین داستان نیز همان دستمایه خیانت را به بازی می گیرد؛ خیانتی که در ذهن و توهم هیمه بان و سایبان و نزمین است و خط داستان را می‌سازد. این پرداخت روایت نمایشی به قصه ممکن است در دهه چهل کاری تازه و بدیع بوده باشد و ابراهیمی نیز آن را تجربه کرده باشد ولی مشکلات خاص خودش را دارد و خواهد داشت.

 در کلیت بحث دو داستان اول این سه داستان را می توان در ژانر داستان‌های رئالیستی جای داد در هر سه داستان مورد بحث ابراهیمی توانسته به طور منطقی و معقول ارتباطی نسبتا مخاطب پسند بین محتوا و فرم کارش برقرار کند که البته  این گفتار در مورد سه داستان شهر صبور و عقیق و تسلیم شدگان است که منتخب مجموعه حاضرند. در این مجموعه داستان‌هایی هست که این ارتباط بطور موفقیت آمیز دیده نمی‌شود و شاید حتی از نظر زبانی نیز پذیرفته نباشند. زبان ابراهیمی در هر داستان بنا به نوع نگاهش به وقایع داستان هایش تفاوت و انعطاف می‌یابد.

/انتهای متن/

درج نظر