فرجام عشق پاک خسرو و شیرین
حکایت پرفراز وفرود جذاب خسرو و شیرین را نظامی با شکوه و جلالی کم نظیر به پایان می برد و اوج زیبایی عشق پاک را به زیبایی به زبان شعر درمی آورد.
فاطمه قاسم آبادی/
خسرو که از وصال ارزان شیرین، ناامید شده بود به دنبال زنی شکرنام که توصیف زیباییاش را شنیده بود به اصفهان رفت. اما حتی وصال شکر نیز نتوانست آتش عشق شیرین را در وجود او خاموش کند.
خسرو میدانست شاپور تنها مونس شبهای تنهایی شیرین بود، او را به درگاه احضار کرد تا مگر شیرین برای فرار از تنهایی به خسرو پناه آورد. شیرین نیز در این تنهاییها روزگار را با اشک و اندوه به سر برد ولی راضی به کمتر از ارزش و شان خود نمی شد.
روزی خسرو به بهانهی شکار به حوالی قصر شیرین رفت. شیرین که از آمدن خسرو آگاه شده بود، کنیزی را به استقبال خسرو فرستاد و او را در بیرون قصر، منزل داد. سپس خود به نزد شاه رفت.
شاه نیز که از نحوهی پذیرایی میزبان ناراضی بود، با وی به عتاب سخن گفت و شکایتها نمود و اظهار نیازها کرد اما شیرین همچنان خود را از او دور نگه میداشن و تأکید میکرد تنها مطابق رسم و آیین خسرو میتواند به عشق او دست یابد. پس از گفتگویی طولانی و بینتیجه، خسرو مأیوس و سرخورده از قصر شیرین باز میگردد.
با رفتن خسرو، تنهایی بار دیگر همنشین شیرین میشود و او را دلتنگ میکند. پس به سوی محل اقامت خسرو رهسپار میشود و به کمک شاپور، دور از چشم شاه، در جایگاهی پنهان میشود. سحرگاهان، خسرو مجلس بزمی ترتیب میدهد. شیرین نیز در گوشهای از مجلس پنهان میشود. در این بزم نیک از زبان شیرین غزل میگوید و باربد از زبان خسرو.
پس از چندی غزل گفتن، شیرین صبر از کف میدهد و از خیمهی خود بیرون میآید. خسرو که معشوق را در کنار خود مییابد به خواست شیرین گردن مینهد و بزرگانی را به خواستگاری او میفرستد و او را با تجملاتی شاهانه به دربار خود میآورد.
خسرو پس ازدواج با شیرین، حکومت ارمن را به شاپور میبخشد. خسرو نصیحت شیرین را مبنی بر برقراری عدالت و دانش آموزی با گوش جان میشنود و عمل میکند. در راه آموختن علم، مناظره ای طولانی میان او و بزرگ امید روی میدهد و در آن سؤالاتی دربارهی چگونگی افلاک و مبدأ و معاد و بسیاری مسائل دیگر میپرسد.
پس از چندی، با وجود آنکه خسرو از بد ذاتی پسرش شیرویه آگاه است، به سفارش بزرگ امید، او را بر تخت مینشاند و خود رخت اقامت در آتشخانه میافکند. شیرویه با به دست گرفتن قدرت، پدر را محبوس کرد و تنها شیرین اجازهی رفت و آمد نزد او را داشت اما وجود شیرین حتی در بند نیز برای خسرو دلپذیر و جان بخش بود.
یک شب که خسرو در کنار شیرین آرمیده بود، فرد ناشناسی به بالین او آمد و با دشنهای جگرگاهش را درید. حتی در کشاکش مرگ نیز راضی نشد موجب آزار شیرین شود و بی صدا جان داد.
شیرین به واسطهی خون آلود بودن بستر از خواب ناز بیدار شد و معشوقش را بیجان یافت و ناله سر داد. در میانهی ناله و زاری شیرین بر مرگ همسر، شیرویه برای او پیغام خواستگاری فرستاد.
شیرین نیز دم فرو بست و سخن نگفت. صبحگاهان، که خسرو را به دخمه بردند، شیرین نیز با عظمتی شاهانه قدم در دخمه نهاد و در تنهاییاش با او دشنه ای بر تن خود زد و در کنار خسرو جان داد. بزرگان کشور نیز که این حال را دیدند، خسرو و شیرین را در آن دخمه دفن کردند.
فرجام باشکوه
نظامی گنجوی در داستان خسرو و شیرین، شکوه باستانی ایران و ارزش والای زن و حیا و ازدواج در ایران و نقش و اهمیت پیشوایان دینی، حکیمان و هنرمندان را بیان میکند.
در این داستان، اصلالتهای اخلاقی و انسانی ایران و نقش والای فکر و کرامتهای انسانی در آن زمان نشان داده شده است. مثلاً شیرین ضمن داشتن عشقی شدیدی و سوزناک به خسرو، در برابر تمایلات و خواستههای هوسانگیز خسرو از خود استقامت نشان میدهد و گوهر عفت خویش را حفظ میکند.
نظامی در این داستان که در شمال و غرب ایران رخ میدهد، با توصیف طبیعت بکر، باغها و بوستانهای زیبا، آبادانی کشور و ارزشدهی به کار و کوشش را در آن دوران نشان میدهد.
در آن سو، نظامی بیان میدارد که چگونه عواملی همچون خیانتکاری سران کشور، غرور و ستمگری شاهان و شاهزادگان، موجب پریشانی کشور شده است.
در این داستان چهار نوع عشق وجود دارد. عشق پاک و خالص فرهاد نسبت به شیرین، عشق هوسآلود خسرو نسبت به شیرین، عشق خردمندانهٔ شیرین نسبت به خسرو و عشق خائنانه، هوسناک و سلطهگرانهٔ شیرویه نسبت به شیرین که هر کدام با دقت مورد بررسی قرار گرفته است و از هر کدام نتیجه ای گرفته می شود.
/انتهای متن/