وقتی فرهاد کوهکن دل به شیرین می بازد
داستان شیرین به آنجا رسید که به دنبال درخواست گستاخانه خسرو و رد کردن آن ، دل شکسته و مایوس تخت سلطنت را رها کرد و راهی کوهستان شد و…
فاطمه قاسم آبادی/
در کوه شیرین و فرهاد با یکدیگر ملاقات کردند و فرهاد دل در گرو شیرین می نهد. این اولین دیدار آنچنان او را مدهوش میکند که ادراک از او رخت بر میبندد و دستورات شیرین را نمیفهمد.
هنگامی که از نزد او بیرون میآید، سخنان شیرین را از خدمتکارانش میپرسد و متوجه میشود باید جویی از سنگ، از چراگاه تا محل اقامت شیرین بنا کند. فرهاد آنچنان با عشق و علاقه تیشه بر کوه میزد که در مدت یک ماه، جویی در دل سنگ خارا ایجاد کرد و در انتهای آن حوضی ساخت.
شیرین به عنوان دستمزد، گوشواره ی خود را به فرهاد داد اما فرهاد با احترام فراوان گوشواره را نثار خود شیرین کرد و روی به صحرا نهاد. این عشق روزگار فرهاد را آنچنان دیگرگونه ساخت که داستان آن بر سر زبانها افتاد و خسرو نیز از این دلدادگی آگاه شد. پس فرهاد را به نزد خود خواند و در مناظره ای که با او داشت، فهمید توان برابری با عشق او را نسبت به شیرین ندارد. پس تصمیم گرفت به گونه ای دیگر او را از سر راه خود بردارد. خسرو، فرهاد را به کندن کوهی از سنگ میفرستد و قول میدهد اگر این کار را انجام دهد، شیرین و عشق او را فراموش کند.
فرهاد نیز بی درنگ به پای آن کوه میرود. نخست بر آن نقش شیرین و شاه و شبدیز را حک می کند و سپس به کندن کوه با یاد دلارام خود ادامه می دهد. آنچنان شد که حدیث کوه کندن فرهاد در جهان آوازه یافت.
روزی شیرین سوار بر اسب به دیدار فرهاد رفت و جامی شیر برای او برد. در بازگشت اسبش در میان کوه فرو ماند و بیم سقوط بود. اما فرهاد اسب و سوار آن را بر گردن نهاد و به قصر برد. خبر رفتن شیرین نزد فرهاد و تأثیر این دیدار در قدرت او برای کندن سنگ خارا به گوش خسرو میرسد.
او که دیگر شیرین را، از دست رفته میبیند، به دنبال چاره و حیله ای می گردد تا به وسیله ی آن فرهاد و عشقش را از سر راه شیرین بر دارد. به راهنمایی پیران خردمند قاصدی نزد فرهاد میفرستد تا خبر مرگ شیرین را به او بدهند مگر در کاری که در پیش گرفته سست شود.
هنگامی که پیک خسرو، خبر مرگ شیرین را به فرهاد میرساند، او تیشه را بر زمین میزند و خود نیز بر خاک میافتد و این خبر چنان او را از زمین و زمان می کند که یکمرتبه قلبش از تپش باز می ایستد و چشم از دنیای بی شیرین می بندد.
شیرین از مرگ او، داغدار میشود؛ با اینکه هرگز عشق و احساس خاصی به فرهاد نداشت ولی به احترام فرهاد و عشقی که نثارش کرده بود دستور میدهد تا بر مزار او گنبدی بسازند.
بعد از مرگ ناجوانمردانه ی فرهاد، خسرو بدون هیچ گونه پشیمانی نامهی تعزیتی طنزگونه برای شیرین میفرستد و او را به ترک غم و اندوه میخواند. پس از گذشت ایامی از این واقعه، مریم نیز میمیرد و شیرین در جواب نامهی ناراحت کننده و سراسر پوزخند و تحقیر خسرو، نامه ای قدرتمند و پر صلابت به او مینویسد و به یادش میآورد که گذر ایام و از دست دادن زیبارویی برای او ( یعنی شیرین ) که خسرو آن را در نامه اش وعده داده بود، اهمیتی ندارد زیرا هر گاه شیرین بخواهد و اراده کند، نازنینان بسیاری که وفادارتر نیز هستند در خدمتگزاری او حاضرند.
خسرو پس از خواندن نامه به فراست در مییابد که جواب نامه ی غیرمدبرانه ای که برای شیرین نوشته بود ، این نامه ی سرد و خشن است.
بعد از آن خسرو برای به دست آوردن شیرین از راهی جز ازدواج، تلاشهای بسیاری نمود اما همچنان بینتیجه بود و شیرین مانند رویایی دور از دسترس برایش باقی ماند.
ادامه دارد…
قسمت دوم(شیرین دست رد به عشق بی ازدواج خسرو زد)
/انتهای متن/