مدل های ماهواره

دخترمقابل آینه تمام قد ایستاد. به چپ و راست چرخید. گوشواره هایش را تکان داد. صدای دلنوازشان را به گوش سپرد. موهای کجش را مرتب کرد و شال کم عرض را روی سرش انداخت.

28

سرویس فرهنگی به دخت/

 چه خوب کرده بود موهای مصنوعی خریده و به موهایش اضافه کرده بود تا از پشت شالش بیرون بزند و زیباتر به نظر برسد. به نظرش رسید هیچ گاه تا این حد زیبا نبوده است. یقین داشت همه تحسین اش خواهند کرد، مخصوصاً با این مانتوی تنگ وچسبان. شلوار جین راسته و بوت پاشنه بلند که تیزی آن می توانست چشم تمام دوستانش را از کاسه در بیاورد. می خواست در جشن تولد تک باشد. می خواست در خیابان هم تک باشد. می خواست وقتی پا به خیابان شلوغ می گذارد، همه ی نگاه ها فقط به سمت او بچرخد. تحسین برانگیز و حسرت بار. باید یک بار دیگر با آرایشش همان که به سبک همان بازیگر هالیوودی محبوبش کرده بود، حسرت را در دل تمام دوستانش باقی بگذارد.

خوشحال بود. مادر امروز دیر از سر کار برمی گردد. اگر خانه بود حتما به تیپش ایراد می گرفت. حتما نمی گذاشت به تولد دوستش برود. حتما شک می کرد و می گفت اگر برای درس خواندن به خانه ی دوستت می روی پس چرا این همه تیپ می زنی!

اصلا اجازه نمی داد آرایش کند، چه رسد به این که موهایش را به سبک همان بازیگر درست کند. حتما با دیدنش در این قیافه می فهمید او به بهانه ی درس به خانه ی مونا می رود و مدام پای ماهواره می نشیند تا مدل های دلخواهش را تماشا کند. کاش مادر راضی می شد ماهواره بخرد. آن وقت او مجبور نبود هر روز دروغ بگوید. آن وقت با خیالی آسوده می نشست و تمام برنامه های دلخواهش را تماشا می کرد.

فکر کرد چرا مادر گمان می کند که ماهواره خانه خراب کن است و جوان ها را به انحراف وفساد می کشاند؟ چرا مامان فکر می کند که  خانواده ها در غرب وآمریکا هم بخاطر تماشای همین فیلم ها از هم پاشیده اند؟

شیک بودن وشیک گشتن که ایرادی ندارد. ولی مادر همه فکر و ذکرش این است که حجاب باید حفظ شود. به نظر او زنها  با حجابشان حصاری  برای خودشان درست کرده اند تا هرکسی حق ورود به حریم شان را نداشته باشد.

به نظرش مادر نمی توانست او را درک کند. برای همین اصرار داشت او درس بخواند. وقت برای درس خواندن زیاد بود. هجده سال بیشتر که نداشت. دانشگاه هم قرار نبود بسته شود. می توانست سال های بعد در کنکور قبول شود. جوان بود و دلش می خواست جوانی کند. خودش را زیبا کند و هم خودش وهم دیگران از دیدنش لذت ببرند. با نگاه تحسینش کنند و با حسرت تماشا. مثل همان ها که در شبکه های ماهواره ای می دید.

آرام از پله ها پایین آمد. پاشنه ی کفشش آن قدر تیز وبلند بود، کم مانده بود از پله ها بیفتد، اما تلاش کرد راه رفتنش شبیه همان مانکنی باشد که از این کفش ها می پوشید.

خیابان خلوت بود. دلش می خواست زودتر به خیابان شلوغ برسد. به صدها نگاه منتظر و تحسین برانگیز. دو جوان را دید که سوار 206 نقره ای رنگ از کنارش گذشتند. ترسید نگاه شان تحسین برانگیزشان نبود. نگاه غریبی به او کردند. دلش می خواست سرعت گام هایش را بیشتر کند، اما کفش های پاشنه تیز و مانتوی تنگش اجازه نمی داد. دلش می خواست زودتر به انتهای خیابان برسد. همان جا که چند رهگذر وجود داشتند، بدون حتی نگاه های تحسین برانگیز آنها الان برایش خیلی مهم بودند. اما دستی به دهانش چسبید و دستی دیگر از پشت، دور کمرش قلاب شد و او را به سمت 206 کشاند. نه فرصت فریاد داشت ونه فریادرسی در اطراف می دید…

 یاد فیلمی افتاد که در ماهواره دیده بود، ماجرای دختری بود که دزدیده می شد، با همین مدل…


پایگاه تخصصی زنان و دختران به دخت

www.behdokht.ir

م.جانقلی/انتهای متن/

نمایش نظرات (28)