زنان زیبا و عفیف پاداش خیر هستند
در بررسی نقش حیا و عفت زنان در کتاب هفت پیکر نظامی به داستان پنجم می رسیم: داستان خیر وشر .
فاطمه قاسم آبادی/
داستان پنجم داستان “خیر و شر” است، که بانوی قصر صندلی رنگ آن را بیان می کند.
ماجرای آن در مورد دو دوست به نام های خیر و شر است که در بیابانی با هم همسفر می شوند. وقتی ذخیره ی آب خیر تمام می شود، شر با بدجنسی در ازای آب، چشمان خیر را از او خواست. خیر هم که از تشنگی در حال مرگ بود قبول کرد و با شمشیر چشمانش را در آورد و به شر داد.
شر هم بدون اینکه آبی به خیر بدهد گوهر ارزشمندی که خیر با خود داشت را برداشت و فرار کرد و خیر را در بیابان رها کرد.
ولی خداوند نگذاشت که خیر در بماند و در مقابل دعاهای خیر، چوپانی بیابانگرد را می فرستد تا خیر را ببیند و به خانه اش ببرد . چوپان چشمان خیر را که بر زمین افتاده بود، در جایش قرار می دهد و به وسیله ی آبی از برگ درختی شفا بخش، خیر دوباره بینا می شود.
بعد از بینا شدن، خیر مدتی را در آن بیابان می ماند و چوپان پس از شنیدن داستان زندگی خیر دخترش را که دختری نجیب و زیبا بود، به عقد خیر در می آورد.
بعد از مدتی خیر و خانواده ی تازه اش به شهری دیگر می روند. در آنجا آنجا پادشاهی حکومت می کرد که دختر مریضی داشت و پادشاه قول داده بود هر کس که دخترش را از بیماری نجات دهد، دختر را به عقدش در آورد و ولیعهد خود کند.
خیر هم به وسیله ی عصاره ی برگ های آن درخت شفا بخش، دختر را نجات داد و به عقد خود درآورد. وزیر آن قصر هم دختری زیبا و عفیف داشت که به خاطر آبله چشمانش را از دست داده بود، خیر او را هم به همین وسیله درمان کرد و به عقد خود درآورد.
وقتی خیر به پادشاهی رسید روزی شر را در بازار دید و شناخت و بلافاصله دستور داد او را گردن بزنند تا بقیه ی مردم از شرش در امان بمانند.
در این داستان، زنان زیبا و عفیف به نوعی گوهرهای ناب و پاداش هایی هستند که خداوند به انسان های پاک و خوش نیت می دهد.
در داستان خیر و شر، خیر به واسطه ی خوش قلبی و دعا به درگاه خداوند از بیابان بی آب و علف نجات می یابد و به خاطر نیت پاکش در نهایت به بهترین سرنوشت می رسد و شر هم با اینکه در اول داستان به ظاهر برنده بود و به هر چیزی که می خواست رسید، منتها در نهایت و سرانجام کار به جزای بدی هایی که کرده می رسد و مایه ی عبرت می شود.
قسمت پنجم ( بانوی حصاری نماد زیبایی خداوند)
/انتهای متن/