زن زیبارو ، هم عامل آزمایش و هم هدیه خداست

داستان سوم هفت پیکر را نظامی از قول بانوی گنبد سبز این چنین برای بهرام شاه روایت می کند:

0

فاطمه قاسم آبادی/

داستان سوم داستان “بشر پرهیزگار” است که زن گنبد سبز رنگ بازگو می کند. ماجرایش درمورد مرد پاکی به نام “بشر” است که یک روز که باد تندی می وزد و روبندی از چهره ی زنی زیبا می افتد، بشر نگاهش به صورت زن می افتد و به شدت از زن خوشش می آید ولی تقوا پیشه می کند و برای فرار از این عشق گناه آلود راهی بیت المقدس می شود. (در گذشته شایع بوده که کسانی که می خواهند از شر گناهان شان نجات پیدا کنند و توبه شان پذیرفته شود باید به سرزمین بیت المقدس سفر کنند چرا که گناهان در آنجا آمرزیده می شود).

در راه بشر با شخص پر مدعایی همراه می شود که قدرت خدا را به اتفاقات طبیعی و علمی ربط می دهد و خودش را عالم معرفی می کند. چیزی نمی گذرد که به زیر سایه ی درختی می رسند و مقداری غذا و یک خم سفالی بزرگ می بینند.

بشر آن غذا را از لطف مردم آن اطراف می پندارد که برای مسافران گذاشته اند ولی مرد به ظاهر عالم آن را طعمه برای شکار شکارچیان می داند.

دو مرد غذا را می خورند، مرد به ظاهر عالم با وجود مخالفت بشر برای حمام کردن به داخل سفال بزرگ می رود ولی چون از عمق آن بی خبر بود در آن غرق می شود و معلوم می شود که آن سفال در واقع یک چاه است که اطراف آن را گل گرفته اند.

بشر جنازه را در می آورد و به خاک می سپارد و با کمک وسایل و عمامه ی مرد، آدرس منزل مرد به ظاهر عالم را پیدا می کند.

وقتی به خانه ی او می رسد به همسر مرد تمام اتفاقات سفر را توضیح می دهد. زن که انسانیت و پرهیزگاری بشر را می بیند به او می گوید که شوهرش مرد بی اعتقاد و ظالمی بوده است و به او پیشنهاد می کند که با او ازدواج کند و از اموالش در تجارت حلال استفاده نماید.

وقتی زن روبندش را کنار می زند بشر تعجب می کند، چرا که این زن همان زنی بود که در آن روز طوفانی روبندش از چهره اش افتاده بود و برای فرار از فکرش، بشر به سفر زیارتی رفته بود. از آن به بعد بشر به میمنت ازدواج با آن زن نیک کردار جامه ی سبز می پوشد…

در این داستان زن به عنوان موجود عفیف و زیبا رو در دو وجه ظاهر می شود اول عامل وسوسه ای که می تواند خانمان سوز باشد و آزمایشی سخت است ولی وجه دوم آن که داستان به آن اشاره دارد هدیه و جزای پاکی و پرهیزگاری است. زن زیبا و عفیف داستان در واقع نمادی از جزا و عاقبت بندگی خداوند است که به خاطر نا شکری و پرمدعا بودن از مرد به ظاهر عالم گرفته شد، در حقیقت او به واسطه ی افکار پلیدش خودش را از نعمت دور کرد.

در این داستان زیبا نمادهای بسیار ظریف و زیبایی وجود دارد. برای مثال مرد به ظاهر عالم، که به خاطر علمش به خودش مغرور شده بود ولی در واقع ظاهر بین بود و خداوند پشت تمام این نعمت ها را گم کرده بود، در یک به ظاهر خم سفالی غرق می شود، خم سفالی در این داستان نمادعلم خداوندی است که انسانها تنها به بخش حقیر و ظاهری اندک از آن رسیده اند و مدعیان علم را در خود می بلعد.

قسمت سوم (داستان بانوی گنبد زرد ، روایت اعتماد به زنان است)

/انتهای متن/

 

 

درج نظر