بعد از تو زود پير شدم در سهسالگی
این بار واژههای حزن بار مصطفي متولي گرمابخش محفل انس حسینیان است که در وصف دختر سهساله اردوگاه اباعبدالله سروده است.
روزهای نخستین صفر رسیده است.
حسین، خرابه، دختر، سهساله، اینها هم واژگانی است که دل هار را آتش می زند و قطرهقطره اشک را میهمان چشمها میکند.
روزهای نخستین صفر که میرسد، دلها دخیل بسته بر دستان کوچکی میشوند که آسمان را با دلها پیوند می زند.
روزهای نخستین صفر که میرسد شاهزاده خانمی از قبیله بنیهاشم آخرین وداعهای خویش را با پدری میکند که مهربان ترین بابای دنیاست.
روزهای نخستین صفر که میرسد دلهایمان خرابهای میشود که از دامن دامن اشک گرم مرطوب است.
این بار واژههای حزن بار مصطفي متولي محفل عاشقان سهساله اردوگاه اباعبدالله را گرم می کند.
با غم كه هم مسير شدم در سه سالگي
از غصه ناگزير شدم در سه سالگي
گفتم به تن كه آب شود از گرسنگي
از جان خود كه سير شدم در سه سالگي
من پاي عشق تو كمرم تا شد اي پدر
اين شد كه سر به زير شدم در سه سالگي
غصه نخور فداي سرت گر سرم شكست
يا كه اگر اسير شدم در سه سالگي
هي داغ روي داغ و هي زخم پشت زخم
بعد از تو زود پير شدم در سه سالگي
گر چه نرفته ام به كنيزي ولي عجيب
كوچك شدم حقير شدم در سه سالگي
من فكر مي كنم كه همه فكر مي كنند
خيلي بهانه گير شدم در سه سالگي
/انتهای متن/