سرویس فرهنگی به دخت/
من هیچ نداشتم و گفتم: شرمنده که هیچ ندارم تا به پایت بریزم. شرمنده که دانشجویم و حقوقم کفاف زندگی مان را نمی دهد.
و تو نوازشگرانه نگاهم کردی :
ــ تو غرق همه چیزی و خود نمی دانی. غرق محبت، عشق، مردانگی و غیرت و همین برای من بس است.
و من چه لذتی بردم از این توصیفت. من همان روز فهمیدم که فرشته من تویی که نجاتم می دهد.
زندگی سخت بود. این را می فهمیدم. تو را می دیدم که چگونه آبروداری می کردی، حتی با همان پس انداز اندکمان.
ومن تنها کاری که می توانستم بکنم این بود که هر روز با شاخه گلی از رز به خانه بیایم. دیدن لبخند تو هنگام گرفتن همان یک شاخه گل، دنیایی برایم ارزش داشت.
خیال نکن من تو را ندیدم. من شب بیداری هایت را دیدم. آن هم، زمانی که تلاش می کردی فرزندمان را آرام کنی تا مبادا خوابم نیمه شود و صبح خسته سر کار ودانشگاه بروم.
من می فهمیدم آن زمان که غذا کم بود و تو ادعا می کردی گرسنه نیستی، به خاطر من وبچه ها بود.
می فهمیدم اگر راضی نمی شدی به جشن دوستت بروی وبهانه می آوردی که بیماری، برای این بود که لباس مناسب نداشتی و نمی خواستی من این را بدانم .
اما نمی دانستم شب ها از خواب نازت می زدی تا کاری کنی، اندکی به درآمد خانه اضافه کنی.
اما حالا همه را می دانم . حالا مطمئن باش نخواهم گذاشت دیگر سختی بکشی. حالا که درسم تمام شده، می خواهم همه صبوریت را جبران کنم. شبانه روز برای تو و بچه ها کار خواهم کرد. و ازلحظه لحظه زندگی در کنار تو لذت خواهم برد؛ چون می دانم تو، هنوز هم فرشته نازمنی.
منیژه جانقلی/انتهای متن/