خوشا زان عشقبازان ياد کردن
حال و هوای آبان ماه عجیب شاعرانه است، چه بسیارند شاعرانی که در این ماه پر کشیدند و دفتر شعرشان برای همیشه بستهشده است. قیصر امین پور از آن جمله بود..
قیصر تنها یک شاعر نبود، نقاشی چیرهدست بود که غزل غزل عشق تصویر میکرد بر طاقچه دلها مینهد.
حال هوای آبان ماه عجیب شاعرانه است، چه بسیارند شاعرانی که در این ماه پر کشیدند و دفتر شعرشان برای همیشه بستهشده است.
آبان ماه که میرسد ناخودآگاه دل شاعرانه میشود میرود گوشهای مینشیند آرام و صفحه غزلهای ساده و صمیمی قیصر ادب فارسی را میخواند.
قیصر تنها یک شاعر نبود، نقاشی چیرهدست بود که غزل غزل عشق تصویر میکرد بر طاقچه دلها مینهاد
این روزها روزهایی است که صدای پای رفتنش در گوش این شهر پیچید؛
روزهایی که تمامی غزلهایش عزادار شدند و به سوگ نشستند و او زیباترین غزل خداحافظی را سرود.
این عروج بهانه ایست تا بر سفره عاشورایی قیصر بنشینیم جرعه معنا و لطافت و عشق را سرکشیم
به میهمانی واژههای قیصر خوشآمدید.
خوشا از دل نم اشکي فشاندن
به آبي آتش دل را نشاندن
خوشا زان عشقبازان ياد کردن
زبان را زخمه فرياد کردن
خوشا از ني، خوشا از سر سرودن
خوشا نينامهاي ديگر سرودن
نواي ني، نوايي آتشين است
بگو از سر بگيرد، دلنشين است
نواي ني نواي بينواييست
هواي نالههايش نينواييست
نواي ني دواي هر دل تنگ
شفاي خواب گل، بيماري سنگ
قلم تصوير جانکاهيست از ني
علم تمثيل کوتاهيست از ني
خدا چون دست بر لوح و قلم زد
سرِ او را به خط ني رقم زد
دل ني نالهها دارد از آن روز
از آن روز است ني را ناله پرسوز
چه رفت آن روز در انديشه ني
که اينسان شد پريشان بيشه ني؟
سري سرمست شور و بيقراري
چو مجنون در هواي نيسواري
پر از عشق نيستان سينه او
غم غربت غم ديرينه او
غم ني بند بند پيکر اوست
هواي آن نيستان در سر اوست
دلش را با غريبي، آشناييست
به هم اعضاي او، وصل از جداييست
سرش بر ني، تنش در قعر گودال
ادب را گه الف گرديده، گه دال
ره ني پيچ و خم بسيار دارد
نوايش زير و بم بسيار دارد
سري بر نيزهاي، منزل به منزل
به همراهش هزاران کاروان دل
چگونه پا ز گل بردارد اشتر
که با خود باري از سر دارد اشتر؟
گران باري به محمل بود بر ني
نه از سر، باري از دل بود بر ني
چو از جان پيش پاي عشق سر داد
سرش بر ني نواي عشق سر داد
به روي نيزه و شيرين زباني!
عجب نبود ز ني شکر فشاني
اگر ني پردهاي ديگر بخواند
نيستان را به آتش ميکشاند
سزد گر چشمها در خون نشينند
چو دريا را به روي نيزه بينند
شگفتا بيسر و ساماني عشق!
به روي نيزه سرگرداني عشق!
ز دست عشق در عالم هياهوست
تمام فتنهها زير سر اوست
/انتهای متن/