زنان عاشورایی 1/ خوله کارش را به حسن(ع) واگذار کرد  

زنان عاشورایی را کمتر می شناسیم، به جز چند تن از برجسته ترین شان را: زینب کبری(س) و … . به مناسبت محرم حسینی به دخت به معرفی چهره زنان عاشورایی می پردازد.

0

 فریبا انیسی/

در اولین شماره، خوله دختر منظور فزاريه (مادر حسن مثني )[1] را می شناسیم که با وجود مخالفت اطرافیان به خواستگاری حسن(ع) پاسخ مثبت داد و نام فرزندش را نیز حسن گذاشت.

    دخترم،خوله، محمد در جمل به دست ياران علي (ع) كشته شده و آن وقت تو قصد داري كار خود را به پسر او واگذار كني ؟
خوله جواب داد: محمد پسر طلحه راه درستي را انتخاب نكرده بود. او به تبعيت از پدرش در اين راه رفت و با آن كه مي دانست پدرش راه نادرستي را برگزيده است از او تبعيت كرد. من چرا بايد مثل او باشم و در روز قيامت به خداوند متعال بگويم كه ما راه پدران و همسران خود را انتخاب كرده ايم.
پيرزن نالان شد و به تندي گفت: خوله ! دست بردار. تو به خانه ی كسي مي خواهي بروي كه فرزندانت را يتيم كرده است… تو خواستگاران زيادي داري، يكي ديگر را انتخاب كن. با جمال و عقل و كمال که تو داری؛ همين حالا هم خواستگاران زيادي داري.
خوله آرام بود، تصميم قطعي خود را گرفته بود. تصميمي قاطع. او به خانه ی سرور جوانان اهل بهشت مي رفت.  او كار خود را به حسن واگذار كرده بود.[2]
قبيله در انجام كاري كه خوله كرد انگشت به دهان مانده بود. اما پدرش منظور او را درك مي كرد. او نيز عاشق اهل بيت(ع) بود و دوستدار فرزندان ابوتراب. تنها کسی که مشوق او در اين کار بود پدرش بود و او بود که با ازدواج حسن و خوله موافقت کرد و آرزوی خوشبختی او را نمود.

٭٭٭
منظور گفت: خوله، اين قدر بي تابي نكن. مرگ هم مرحله اي از زندگي است با يك شكل ديگر.
خوله اما آرام نمی شد: نه پدر، نمي توانم ساكت و آرام باشم. داغ پسر رسول خدا (ص) قلبم را مي فشارد. واي بر كسي كه لباس ماتم را بر تن ما پوشاند. خدا او را نبخشايد و از اندوه دلش كم كند.

    خدايا ما را با چه غم بزرگي آزمايش مي كني؟… واي بر من و واي بر حسن مثني فرزندم. او هم رنج يتيمي را چشيد…
خوله گريان بود. هيچ كس اندازه ی رنجي را كه او تحمل مي كرد نمي دانست. درد از دست دادن همسر ، آن هم همسری چون حسن فرزند پیامبر بر دلش سنگینی می کرد. قبيله­ی بني فزار با مرگ و مويه بيگانه نبود. اما غم خوله فراتر از اين دو مي نمود. منظور براي تسليت به پيش دخترش آمد و شعری سرود تا اندوه او را کم کند.
خبر دار شدم که خوله ديروز جزع و فزع کرده است از اين که سختی های روزگار بر او روآورده است.
ناله و زاری مکن ای خوله و صبر کن همانا انسان های کريم و با کرامت اصل و اساسشان بر صبر است. [3]
اما درد خوله كم نمي شد. روزگار سپری می شد. اما غم از چهره خوله پاک نمی شد. فرزندش که به دنیا آمد نام پدرش را بر او نهادند. حسن بزرگ می شد در پناه عمويش حسين. او را حسن مثنی می نامیدند.

٭٭٭
    پسرم، حسن به پيش عمويت برو و يكي از دختران ايشان را خواستگاري كن.

اين را خوله گفت که شاهد علاقه حسن به عمويش و محبت حسين به حسن بود.

    مادر،…
حسن به خوله می نگريست و به يک عمر عشق او به فرزندان فاطمه (س).
خوله ادامه داد: هر مردي بايد در وقتي معلوم ازدواج كند. من نسبت به آينده ی تو نگران هستم و دوست ندارم جز با خويشان پدرت وصلت كني. تو می دانی که همسر اول من از دشمنان اهل بيت(ع) بوده است ولی من در خانواده ای عاشق اهل بیت به دنیا آمده ام. اکنون باید مراقب فرزندان حسن (ع) باشم.
حسن سر به زير گفت: ان شاء ا.. كه خير در همين است، اما كدام دختر عمويم را خواستگاري كنم؟
خوله خنديد و گفت: عمويت تو را راهنمايي خواهد كرد…
حسن سر به زير داشت. عرق خجالت بر روي پيشانی او سنگيني مي كرد، عمويش حسين (ع) بلند شد و گفت: حسن به من گفته اند كه تو براي خواستگاري از دختران من آمده اي.
حسن سر تكان داد. اما خجالت مي كشيد تا سخني بگويد.
امام حسين(ع) به او نگاه مي كرد. چهره ی برادر را در اين يادگار او مي جست. صبر حسن را،  حلم حسن را و عشق حسن را به مادرش، در حسن بن حسن جستجو مي كرد.

    فاطمه و سكينه دختران من هستند هر كدام را كه تو بخواهي به عقد ازدواج تو در مي آورم.
حسن سر به زير داشت. متانت و حياي حسن جلوه اي از پدر بود و فروغی از متانت و حيای علی داشت هنگام خواستگاری از فاطمه…  امام حسين (ع) خودش دنبال كلام را ادامه داد: سكينه غرق در الله است. من دخترم فاطمه (س) راكه به مادرم فاطمه، بسيار شبيه است به عقد ازدواج تو در مي آورم. خداوند اين وصلت را مبارک گرداند.
حسن خنديد، خوله به آرزويش مي رسيد، حسن داماد  عمويش شده بود.

    فاطمه، تو نيز با كاروان پدرت همراه مي شوي ؟
خوله بود که از عروسش، فاطمه دختر حسين(ع) سئوال می کرد.
    بله، مادر…
    كاش من هم مي توانستم همراه شما بيايم. من در كوفه شما را ملاقات مي كنم. نمي توانم به مكه بيايم، از قبيله ام خبرهايي دارم كه بايد به آنجا بروم… دخترم مراقب حسن باش. او جز تو كسي را ندارد. هوا گرم و سوزان است. مواظب خودت هم باش من در قبيله ام منتظر ورود شما هستم.
اشك در چشم هاي خوله حلقه زده بود. خوله مي بايست با حسن و فاطمه وداع كند. نمي دانست چرا اين سفر قلب و ذهن او را چنين مشغول كرده بود… چه حوادثي در اين سفر پنهان بود كه همه را بي تاب مي‌كرد. دل خوله بیتاب فرزندش بود. تنها یادگاری از امام حسن(ع).  به حسن مثنی فكر مي كرد و به وصيت پدرش: پسر مرا از عمويش جدا مكن..

————————–
1- زندگانی امام حسن مجتبی (ع) ص 474 ، رياحين جلد 3 ص 317 ، رياحين الشريعه ج4 ص210

2- در ميان عرب رسم بوده است زنان بي پناه كه همسر خويش را از دست مي دادند و قصد نداشتند به قبيله برگردند يا قبيله آن ها را طرد كرده بود، كار خود را به يكي از بزرگان واگذار مي كردند  و تحت حمايت مادي و معنوي او قرار مي گرفتند. او اگر مي خواست آنها را به عقد ازدواج خود و يا يكي از آشنايان در مي آورد و اگر نمي خواست در منزل او بسر مي بردند. برای مثال دختر و همسر ابوذر غفاري پس از شهادت ابوذر كار خود را به حضرت علي (ع) واگذار كرده و در منزل ايشان بسر مي بردند.

 

3- نبسئت خوله امس قد جزعت                    من ان تنوب نوائب الدهر

      لاتجزعي يا خول و الصطبري                     ان الكرام بتوا علـي الصبـر  

/انتهای متن/

درج نظر