آقام با من بود… حالا نمی دانم کجاست

زن ها وقتی فرزندشان را از دست می دهند، گریه می کنند، ترک برمی دارند، می شکنند، زندگی شان بهم می ریزد و یک عمر یادشان نمی رود…

0

کبری آسوپار‎/

زن ها وقتی مادرشان را از دست می دهند، گریه می کنند، ترک برمی دارند، می شکنند، زندگی شان بهم می ریزد و یک عمر یادشان نمی رود…

زن ها وقتی پدرشان را از دست می دهند… وقتی برادرشان را از دست می دهند… وقتی خواهرشان را از دست می دهند… وقتی هر عزیزی شان را از دست می دهند…

اما زن ها وقتی مردشان را از دست می دهند، گریه نمی کنند؛ همه باران می شوند… ترک برنمی دارند؛ ناگاه فرو می ریزند… نمی شکنند؛ آوار می شوند… زن ها وقتی مردشان را از دست می دهند، زندگی شان بهم نمی ریزد؛ دیگر زندگی ای ندارند و عمری برایشان نمی ماند تا یک عمر یادشان بماند… تکیه گاه همه ی عمرشان می رود و زن ها ناگاه تمام می شوند و بعد بسته به قوت شان، یا دوباره از سر جبر روزگار برمی خیزند و یا دیگر هیچ وقت برنمی خیزند….

این سطور به احترام زنانی از کشورم نوشته شد که این هفته پا به پای همه شان اشک شدم و باریدم؛ همه زنانی که با مردشان به حج رفته بودند و تنها برگشتند و ما جلوی تلویزیون بغض شکسته شان را دیدیم که می گفت با هم رفته بودیم حج، حالا مردم نیامده و تنها برگشتم… آن دیگری به زبان محلی شان در جواب پرسش خبرنگار می گفت سوال نداره با کی رفته بودم! آقام با من بود و حالا نمی دانم کجاست… این زنان سنتی ایران، اینهایی که جز با مردشان سفری نرفته اند و حالا تنها برگشته اند… اینهایی که مردشان، آقای خانه شان هست و حالا خانه شان و خودشان و همه ی زندگی شان یتیم شده است….

و من پا به پای همه داغی که نمی دانم چقدر درد دارد، با آنها گریسته ام….

/انتهای متن/

درج نظر