مریم دختر انقلابی مهربان آبادان

مریم فرهانیان دختر آبادانی که هم انقلابی بود و هم با شروع جنگ، حمایتگر جبهه، امدادگر بیمارستان و یاور خانواده شهدا، اهل خودسازی و بسیار مهربان به پدر و مادر…و فقط 21 سال داشت وقت شهادت.

0

زهرا رضوانی/

 بیست و چهارم دی ماه 1342 در آبادان به دنیا آمد. دانش آموز دبیرستانی بود که در کنار برادرش به جلسات انقلابی و مذهبی می‌رفت و در همین جلسات به انقلاب علاقمند شد و مبارزه و فعالیت را کنار برادرش مهدی شروع کرد.

مریم بعد از انقلاب، همکاری با سپاه را آغاز کرد و در زمان جنگ شهر را ترک نکرد؛ سه سالی را در بیمارستان آبادان امدادگر بود و حتی یک‌بار به شدت زخمی شد، اما نه تنها نترسید و پا پس نکشید بلکه محکم‌تر هم شد. او بعدها به بنیاد شهید رفت و در حین خدمت در سن بیست و یک سالگی به شهادت رسید.

 

پدرومادرم نگران می شوند
یکی از همرزمان مریم می‌گوید: قبل از انقلاب من قرار شد از طرف انجمنی که در محل تشکیل داده بودیم به مدارس بروم و برای فعالیت های انقلابی عضو‌گیری کنم. وقتی به مدرسه‌ای که مریم در آنجا درس می خواند، رفتم تعریفش را زیاد شنیدم. به سراغش رفتم و در همان برخورد اول خیلی به دلم نشست. دختر مومن و خوش اخلاقی بود.

به او گفتم می‌خواهیم به ما کمک کنید. شنیده بودم باهوش و با تدبیر است.

 او در پاسخ به پیشنهاد من گفت: «باید کاملا برایم معلوم شود که هدف تان چیست؟» در واقع از من توضیح خواست.

گفتم: «رهبران مبارزه به این نتیجه رسیدند که زنان هم باید دفاع را یاد بگیرند. یعنی ما هم آموزش اسلحه و امدادگری می بینیم و هم در تکثیر و پخش اعلامیه و نظم دادن به تظاهرات شرکت می کنیم…»

گفت: باید فکر کنم. نهایتا  وقتی می خواست به من جواب بدهد، گفت: «قبول می کنم ولی به شرط اینکه قبل از غروب آفتاب به خانه برگردم.» می‌خواست پدرومادرش نگران نشوند.

 

 

بخشندگی بدون منّت
خواهر مریم از او این طور می‌گوید: خواهرم خیلی بخشنده و دست و دلباز بود. گاهی اوقات برایش لباس می دوختم ولی می دانستم که دو سه روزی بیشتر صاحبش نیست، چون کافی بود کسی به لباس یا وسایل دیگرش علاقه نشان دهد، همان موقع تقدیمش می کرد، بدون هیچ منّت و توقعی.

آبگوشت درست کنید
فتطمه فراهانیان  تعریف می کند:

هرجا که خانواده مان به میهمانی می رفتیم، صاحبخانه برایمان آبگوشت درست می کرد. یک روز گفتم: من خسته شدم. چرا هرجا می رویم آبگوشت دارند؟

در کمال تعجب شنیدیم که مریم جواب داد: قبل از اینکه دعوت شان را قبول کنیم من از صاحب‌خانه می خواهم آبگوشت درست کند.

پرسیدیم :چرا؟

گفت: هم غذای خوشمزه و مفیدیه، هم میزبان به زحمت نمی افته و راحت تره..

 

مادر را راضی کرد

فاطمه یکی دیگر از خواهران مریم می‌گوید: روزهای اول جنگ بود و بیست روز بیشتر از شهادت برادرم مهدی نگذشته بود؛ مادرم حال روحی خوبی نداشت و کسی هم جرأت نمی کرد از بازگشت به جبهه به او چیزی بگوید. ولی مریم پاپیش گذاشت؛ با مهربانی و کلام زیبایش مادر را راضی کرد که به جبهه برود، هم برای خودش رضایت گرفت هم برای هشت نفر دیگر خانواده.

گناهان گوچک را متوجه نمی شویم
فاطمه ادامه می دهد: خیلی اهل خودسازی بود و حواسش به گفتار و کردارش بود. خواهرم مریم همیشه می گفت: برخی سکوت‌ها و حرف‌های نا‌بجا گناهان کوچکی هستند که تکرار می کنیم و برای مان عادت می شوند، گناهان بزرگ را اگر انسان خیلی آلوده نشده باشد، متوجه می شود ولی این گناهان کوچک هستند که متوجه نمی‌شویم.

امروز برای خدا چه کار کردین؟
زهرا سامری، دوست مریم است. او تعریف می کند:

 با مریم دوست صمیمی بودیم، به نظرم رمز موفقیت مریم این بود که هیچ وقت دلبسته دنیا نشد. هر وقت هم توی جمع های دوستانه بودیم، گریزی به بحث معاد می زد. دیگه ما عادت کرده بودیم که همیشه برای مان سخنرانی کوتاهی در این مورد داشته باشه.

یه روز که وارد اتاق کارمان شدم، دیدم مریم رو به قبله نشسته و محکم به روی دستاش می‌زنه. گفتم: مریم! چه می کنی؟ طوری شده؟

اول جوابی نداد ولی اصرار منو که دید،  بهم گفت: «من هرروز دستانم را مؤاخذه می کنم و می پرسم: امروز برای خدا چه کار کردین؟»

 

مددکار مادران شهدا
هرجا که می دید بیشتر به کمکش احتیاج دارند بی معطلی خودش را می‌رساند. اینطور بود که وارد بنیاد شهید و کار مددکاری مادران شهدا شد.
یکی از این مادران قبل از فوتش از مریم و دونفر دیگر از دوستانش قول گرفته بود که بعد از او مزار پسر شهیدش را زیارت کنند و فاتحه بخوانند. غروب سیزدهم مرداد ماه سال ۱۳۶۳ مریم و دوستانش به زیارت همان شهید در گلستان شهدای آبادان رفته بودند که مریم بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید و دوستانش زخمی شدند.

مریم حاجت مان را می دهد
در مورد مریم از زبان خواهرش می شنویم:

 هروقت به زیارت مزارش می روم با او درد دل می گویم و آرام می شوم. گاهی اوقات هم حاجتم را از او می‌خواهم و می‌گیرم؛ دوستانش هم به من می‌گویند: ما بر سر خاک مریم می‌رویم و حاجت‌مان را از او می‌گیریم .

قسمتی از وصیت نامه مریم
مریم در قسمتی از وصیت نامه اش می نویسد:

  • … امام زمان را از ياد نبريد. همواره به فكر امام زمان باشيد. همواره در راه اسلام باشيد و براي تحقق بخشيدن به آرمان اسلام بكوشيد و به قدرت الهي توجه داشته باشيد كه بالاتر و با عظمت تر از تمام قدرت هاست. هيچ وقت قدرت خدا را از ياد نبريد و سعي كنيد كه هر چه بهتر تزكيه نفس كنيد. چيزي را كه امام اينقدر درباره اش تكيه مي‌كنند كه تزكيه نفس كنيد و در بين خطراتي كه ما را تهديد مي كنند هيچ خطري بالاتر از اين نفس نيست كه گاه انسان را به انحراف مي كشاند و خود انسان متوجه نمي شود.
  • قرآن بخوانيد زيرا قرآن تمام دستورات زندگي را به شما مي گويد. نهج البلاغه و صحيفه سجاديه هم همينطور… .

/انتهای متن/

درج نظر