ماجرای زندگی مرا به طور دقیق بنویسید تا درس عبرتی برای زنانی شود که ممکن است چنین افکار احمقانهای به ذهنشان خطور کند و در یک لحظه به خاطر موضوعی واهی و بیارزش تصمیمی بگیرند که تا پایان عمر عذاب وجدان رهایشان نکند اگر چه نمیخواهم گناه این جنایت فجیع را به دیگران نسبت بدهم و یا عواملی را در این رویداد تلخ مقصر بدانم اما…
به گزارشبه دخت به نقل از پارس به نقل از خراسان زن ۳۳ سالهای که به اتهام قتل دو کودک خردسالش دستگیر شده بود به آرامی روی صندلی متهمان نشست تا دقایقی دیگر به سوالات قاضی سیدجواد حسینی (قاضی ویژه قتل عمد مشهد) پاسخ بدهد. او با گوشه روسری اشکهایش را پاک کرد و در حالی که فریاد میزد از این کار احمقانهام مانند… پشیمانم گفت: زندگی آرام و خوبی داشتم و در کنار همسر و فرزندانم لذتها و زیباییهای دنیا را تجربه میکردم تا این که حدود ۵ سال قبل ورق برگشت و سرنوشت مسیر زندگیام را رو به تاریکی تغییر داد.
سال ۱۳۸۹ بود که همسرم بر اثر مسمومیت ناشی از عوارض ماده خطرناک اتانول جان سپرد با مرگ همسرم پشتوانهام را در زندگی از دست دادم و به تنهایی مسئولیت سنگین حضانت فرزندانم را بر عهده گرفتم. همسرم بیمه تأمین اجتماعی بود و پس از مرگ او ماهیانه ۹۰۰ هزار تومان حقوق از تأمین اجتماعی دریافت میکردم و با کمکهایی که نزدیکانم میکردند هیچ وقت مشکل مالی نداشتم و همه تلاشم آن بود که ۲ یادگار شوهرم را به خوبی بزرگ کنم.
آنها فرزندانی آرام و بیصدا و کاملاً مطیع من بودند و هیچ گاه در برابر خواستههایم مقاومت نمیکردند اما پس از مرگ شوهرم دلتنگ میشدم و شبها نمیتوانستم با آرامش بخوابم.
از سویی دیگر هم دوست نداشتم به خاطر برخی مسائل و حرفهای دیگران به روانپزشک مراجعه کنم به همین خاطر خودسرانه داروهای آرام بخش را از داروخانه و بدون ارائه نسخه پزشکی خریداری و مصرف میکردم.
اگر چه در این حادثه مقصر اصلی خودم هستم و نمیخواهم فرد دیگری را متهم کنم اما میخواهم بگویم اگر داروخانهها هر نوع دارویی را بدون تجویز پزشک در اختیار افراد قرار ندهند شاید این گونه حوادث تلخ نیز کمتر رخ دهد، من از حدود یک سال قبل به راحتی داروهای اعصاب و روان را از داروخانه تهیه میکردم. اما نصیحتی هم به مادران دارم و آن این است که مادر حتی اگر بیمار روانی هم باشد نمیتواند چنین کار فجیعی را انجام بدهد، بنابراین میخواهم به مادران بگویم حتی فکر کتک زدن کودکانشان را هم از سر بیرون کنند تا همانند من دچار عذاب وجدان شدید نشوند چرا که هم اکنون نگاههای ملتمسانه پسرم و صدای التماسهای دخترم هرگز رهایم نمیکند و…
ماجرای واقعی بر اساس پرونده قضایی
/انتهای متن/