فانتزی طنازانه یک نابغه در خانوادهای غوغاسالار
فیلم سینمایی «من مارادونا هستم» اثر بهرام توکلی این روزها روی اکران است؛ فیلمی که محوریت با زنان است و داستانک های جذاب آن هم مربوط به زنان یک خانواده.
محمدرضا محقق/
شاید بهترین عبارت در توضیح فضای پست مدرنیستی روایت و داستان فیلم «من دیه گو مارادونا هستم» همین شعار فیلم باشد که:
«فرافکنی دستهجمعی جهت کاهش عذاب وجدان عمومی».
محوریت فیلم با زنان است و داستانک های جذاب آن هم مربوط به زنان یک خانواده.
محوریت خانواده در فیلمی فلسفی- وودی آلنی
در «من دیه گو مارادونا هستم» ما با دو خانواده روبروییم که درگیریهای جذاب و شیرین و طنازانه میان آنها علاوه بر روایت برخی معضلات و مباحث عمیق فلسفی جهان معاصر، پرده از یک خلاقیت منحصربفرد هم برمی دارد و در اتمسفری فکاهی و هجوآلود و طنزآمیز، ما را به میهمانی لحظاتی مفرح و در عین حال سینماورزانه میبرد.
مارادونا و سودای سیمرغی در آسمان سینمای ایران
فیلم «من دیه گو مارادونا هستم» هفتمین ساخته بهرام توکلی در دو بخش سودای سیمرغ و هنر و تجربه سی و سومین جشنواره فیلم فجر حضور داشت. «من دیه گو مارادونا هستم» فیلمی پر بازیگر و اجتماعی با درون مایه طنز است و اثری متفاوت در کارنامه بهرام توکلی به حساب میآید. «من دیه گو مارادونا هستم» داستان اختلاف خانوادگی بین دو خواهر، یکی از طبقه بالای شهر و دیگری از پایین شهر است. جالب است که این فیلم در ادامه اثر قبلی بهرام توکلی به نام «بیگانه» ساخته شده است که اساساً فضای دیگری داشت و در اتمسفر دیگری تولید شده بود.
تو می دونی من از چیِ مارادونا خوشم میاد؟
شاید خلاصه مضمونی فیلم که بتواند تم آن را در هاله ای از اشاره و کنایه بیان کند، جالب توجه باشد:
“تو میدونی من از چیه مارادونا خوشم میآد؟ از اینکه تو زندگیش هیچوقت واقعیت و رؤیا براش مرز نداشت، وقتی بازی میکرد با همه وجودش بازی میکرد، پرواز میکرد، بازی نمیکرد، وقتی معتاد شد یه کوه کوکائین میریخت جلوش د بکش همه چیزو تا تهش میرفت، خودشو لوس نمیکرد… همهاش برای این بود که واقعیت و رؤیا براش مرز نداشت، آگه هم داشت اون نمیتونست مرزشونو تشخیص بده… “.
پل زدن از دعواهای خاله زنگی به مفاهیم فلسفی
وقتی از دل دعواهای خاله زنگی مثل گم شدن لوازم خانه یا دعوای دو جوان بر سر موضوعی تعصبی و یا حتی درگیریهای زن و شوهری و خواهر و برادری و… میتوان نمادها و نمونههایی از فکر و فلسفه و تذکر و تنبه را دید و شنید، و در عین حال، بر محوری طنازانه، فرحی بشاشت آمیز آفرید، آن وقت است که ارزشهای منحصربفرد فیلم «من دیه گو مارادونا هستم» رخ مینمایاند.
در این فیلم پر شروشور و پر دیالوگ، همه شخصیتها به مثابه پازلهایی که در یک جورچین باید در کنار هم قرار بگیرند تا معنایی واحد را در مسیر روایت مفهومی فیلم به مخاطب برسانند، جای مییابند.
از میانه هیاهو و غوغا به کناره ساحل اندیشه و فکر
و البته کنشها و واکنشها همگی بر بستری از هیاهو و غوغایی لمپنیستی و شاید هم پوپولیستی در بستر یک خانواده پرادعا و غوغاسالار، ظهور و بروز مییابد.
در واقع خانواده در «من دیه گو مارادونا هستم» محملی میشود برای همین مباحث و حرفها و مفاهیم. البته با نگاهی هجوآلود و طنزآمیز.
شاید هم بشود گفت با رویکرد الگوبرداری شده از کارهای کمدین معروف معاصر جناب وودی آلن.
آسیب شناسی خانواده و جهان ارتباط امروزی با زبان هجو و طنز
ما در این فیلم هم آسیب شناسی رفتارهای خانوادگی را در ازای رفتار و گفتار و روحیات هر یک از آدمهای درون خانواده داریم و هم نقب و اشاره ای به معضلات اجتماعی؛ از سطحیت به ظاهر مدرن شده جامعه گرفته تا شکستهای پی در پی مفهوم روشنفکری و روشنفکرزدگی آدمهای «خاص» در مواجهه با سایر اقشار و آدمهای جامعه.
اشاره ای که در این فیلم به شوی لباس دختر بزرگ خانواده هست، چنین رویکردی را دنبال میکند و چنین تذکری را برای مخاطب به همراه میآورد.
اینکه آدمهای خاص و عمیق تر جامعه ما که به نوعی آوانگاردیسم هم توجه دارند و یا ریسک بالاتری را در تجربه کردن موقعیتهای تازه و بدیع میپذیرند، معمولاً با تنهایی و شکست و عدم اقبال و رغبت عموم مردم مواجه میشوند.
دختر دم بختی که محور مناسبات فلسفی خانواده غوغاسالار میشود
نکته دیگر هم به تقابل و تمایز نسلها مربوط میشود که در فیلم «من دیه گو مارادونا هستم» در نوع مواجه دختر جوان دم بخت با مادر و خواهر و دیگر اعضای خانوادهاش شاهد آن هستیم.
از عدم درک موقعیت جوانانه و روحیات و تمایلات و سلایق رفتاری و گفتاری او گرفته تا جنجالهایی که بر سر نوع انتخاب و مواجهه او با نامزدش در خانه برایش پیش میآید.
و چه ارزشمند و جالب و غنیمت، که این همه، در لفافه ای از طنز و در موقعیتی فرح بخش و پرخنده تقدیم مخاطب میشود.
فیلمی قدرتمند و سخت در سینماورزی و در مفهوم فلسفیاش
«من دیه گو مارادونا هستم» چه به جهت اجرا و چه به لحاظ موقعیت و فیلمنامه و کارگردانی و خلاصه حفظ فضا و ریتم بازیها و عناصر دیگر سینمایی، کاری بس سخت و طاقت فرسا بوده است و قدرت بهرام توکلی در رسیدن به یک موفقیت نسبی در همه این اجزا، معلوم میشود.
بی تردید «من دیه گو مارادونا هستم» بهترین فیلم توکلی است. فیلمی که شاید متوسط باشد اما قطعاً اثری پالوده و سالم و البته غیرروشن فکرانه، کم ادا و سرگرم کننده است.
بازیهای خوب فیلم بخصوص بازی هومن سیدی و گلاب آدینه و آقاخانی.
مشنگیها و خل بازیهای فیلم در کنار دعواها، و تنشهای بازمره اش علاوه بر اجرای سینمایی خوب و قابل قبولی که دارند و بخصوص اصلاً از ریتم – این عنصر مهم در اینگونه فیلمها- نمیافتند، قابل فهماند و حاوی منطق.
گرچه میتوان گفت «من دیه گو مارادونا هستم» یک ایراد دارد و آن هم تلویزیونی شدنش در برخی لحظات است.
به قول دوست منتقدی «من دیه گو مارادونا هستم» یک کمدی وودی آلنی و پست مدرنیستی درجه یک از کارگردانی که اصلاً انتظار نمیرفت بلد باشد حتی در ابعاد بک نما بتواند مخاطبش را به لبخند وادارد، چه رسد که باعث قهقهههایی از ته دل به اوضاع و احوال جفنگ خانواده داستان در سرتاسر اثر شود. موضوع اصلی باز همان دغدغههای ذهن و عین و خیال و واقعیت و اضطرابهای روشنفکری است، اما این بار با نگاهی هجوآمیز به مناسبات زندگی معاصر.
فیلم وودی آلنی
برگردیم به همان جمله اول که شاید بهترین عبارت در توضیح فضای پست مدرنیستی روایت و داستان فیلم «من دیه گو مارادونا هستم» همین شعار فیلم باشد که: «فرافکنی دستهجمعی جهت کاهش عذاب وجدان عمومی».
و بالاخره اینکه پیوند مفهومی جذاب و کنایه آمیز و قابل تأملی که فیلمساز میان موضوع مارادونا و آن گل تاریخیاش، و زندگی عموم آدمها در این دنیای پرملال و پرهیاهو و غوغایی می زند و یادآوریهای ارزشمند و تکان دهنده فلسفی که در این حوزه دارد، از زمره جذابترین بخشهای اندیشگی شاید بهترین عبارت در توضیح فضای پسن مدرنیستی روایت و داستان فیلم «من دیه گو مارادونا هستم» است.
/انتهای متن/