بعد از 12 سال مادری
سوسن ک. در نامه ای به “به دخت”، از سختی های مادری کردن برای فرزندش گفته که دست تنها صورت گرفته و از این که وقتی باید برای او گذرنامه بگیرد با چهره ای خشن از قانون مواجه شده که خود، آن را چهره ای مردسالارانه می داند. این بار درراهروی دادگاه به این نامه پاسخ می دهد.البته اول نامه را می خوانید که طولانی است و بعد پاسخ حقوقی اش را.
چندین شب است که از شدت درد خوابم نمیبرد. چنین نوشتهای تا به حال با وجود خیلی از موضوعاتی که می توانست نگاشتن مطالبی از این دست را به ذهنم وارد کند تا کنون اتفاق نیفتاده بود. اما حالا چنان فریاد با تمام فشاری که میتواند تحملش را ناممکن سازد وجودم را در خود گرفته که امشب چنین راه نامعمولی را درپیش گرفتم. بلی نوشتن.
بعد از نزدیک به 12 سال از فوت همسرم حالا برای گرفتن سرپرستی فرزندم که درباره اش از گوشه و کنار شنیده بودم، اقدام کرده ام. چرا که به دلیل تمام قوانین مردانهی دیگری که آنها را در طی سالهای زندگی کردنم با گوشت و پوستم لمس میکردم حدسی نزدیک به گمان داشتم که چنین اقدامی ممکن است وجودم را از فریادهای خاموش بیپایانی لبریز سازد و دردناکی بیعدالتیهای آشکار و چراهایی که از همان کودکی مدام با آن زندگی کردهام باز هم لحظات اندک آرامشم را در طوفانهای بیانصافیهای بی چرا نابود کند. به دلیل اشتباهی که در ژنهای من یا در تربیت من صورت گرفته بود از همان کودکی عجیب دربرابر بیعدالتی آشفته میشدم. تازه فهمیدهام که برای زندگی در دنیا چه ژنهای معیوبی دارم.
باورم نمیشود که خداوند در من چنین استعداد بیپایانی در فداکاری کردن قرار داده است. تمام نشدنی ست. فداکاریم برای فرزندم حتی از دوست داشتن او نیز فراتر رفته است. همهجا فداکاری و عشق مادر را مثال میزنند. تازه فهمیدهام عجیب راست است.
در بدو تولد فرزندم همسرم را از دست دادم. من مدتهاست که خودم در زندگیم وجود ندارم و اگر کاری برای خودم میکنم با توجیه شادی و آرامش فرزندم و همچنین مادرم بوده است. تمام این مدت تلاشهای زندگیم برای فراهم ساختن بهترین زندگی برای فرزندم بوده است. بهترین، با تمام معنایی که میتواند وجود داشته باشد. من در بهترین دانشگاههای ایران در بالاترین مقطع و در بهترین رشته درس خواندهام. مادرم در این سالها در کنارم بود و ضعفهای جسم و روحم را که ناشی از محدودیتهای انسان بودن و زندگی کردن در زمان بود جبران میکرد. وقت کم داشتم. مادرم غذا میپخت. به جای من خانهداری میکرد. لباسهای من و فرزندم را میشست. شادم میکرد و لبریز از زندگیمان میساخت. من تمام امکانات زندگی را برای فرزندم فراهم میکردم. بهترین لباس، تفریح، اسباببازیهای نامعمول و معمول. هرچیزی که برخوردارترین کودکان در سن و سال فرزندم از آن برخوردار بودند برایش فراهم میساختم. یک چیز مانده بود. سفر خارج. حالا باید برای او پاسپورت بگیرم. اما وقتی مراجعه کردم جوابی که شنیدم این بود که شما حقی ندارید. بگویید پدرش بیاید. گفتم در قید حیات نیستند. گفتند جد پدریش باید اجازه دهد. گفتم در قید حیات نیستند. گفتند عمویش بگویید بیاید. تمام وجودم به لرزه افتاد. من از کودکی از چراهایی که بوی بیعدالتی میدادند لبریز بودهام. در جامعهای عجیب مردسالار زیستهام ولی مردسالاری را باور نکردم و باور داشتم که ظلم محض است. کودک که بودم پدرم میگفت برادرت حق دارد برای دوچرخهسواری بیرون برود اما تو حق نداری. پدرم میگفت برادرت حق دارد برای بازی فوتبال داخل کوچه برود اما تو حق نداری. من نمیپذیرفتم و تا روزهای متوالی شادی کودکیم خاموش میشد. هیچ جور نمیفهمیدم. حتی حالا نیز هیج جور آن حق نداشتنها را نمیفهمم. آن روز نیز در ادارهی گذرنامه باز هیچ جور نفهمیدم. وقتی به برادر همسرم مراجعه کردم، توجیه میکرد که برایش مسؤولیت دارد. باور کنید که اگر منطق و عقل اولین راهنمای انسان باشند، این مسأله قابل فهم نمیتواند باشد. باور کنید نمیتوانستم بفهمم که قانونی را با عقل انسان و یا بر اساس عدالت خدا ساخته باشند و در آن عموی فرزندم که در سال چندین بار در مهمانی فرزندم را میبیند برای تصمیمگیری در گرفتن گذرنامه از من که تمام بودنم را برای ساختن زندگی فرزندم وقف کردهام محقتر است. مدام جوابهایی یکسان در توجیه حق نداشتن جنس مؤنث میشنوم و آن احساس زن است. یک کلمهی احساسی بودن زن توجیه تمام ظلمها و تمام حق نداشتنهای او در خصوصیترین جنبههای زندگیش شده است. چگونه باید ثابت کنم که من با تمام احساساتم تاکنون تصمیمی را بر اساس احساسم نگرفتهام. من تمام زندگیام بر اساس منطق بوده است و این منطق بر اساس معیارهایی بوده که به دنبالش بودهام. حتی با وجود اینکه استعداد عجیب فداکاری ممکن است احساس به نظر بیاید اما در این فداکاری خودم را قربانی نمیکنم چرا که میدانم بودنم برای فرزندم و برای شکل گرفتن شخصیت او بسیار اساسی است. با وجود آنکه احساسم چنین میپسندید که فرزندم را به تنهایی بزرگ کنم اما او را در خانوادهام نگه داشتم تا تربیتش در جمع خانوادهای واقعی که طبیعت به انسان هدیه داده برخوردار از ویژگیهای یک زندگی طبیعی باشد. هرجا لازم بوده با فرزندم جدی بودهام و محبت و عشق مادری خطاهایش را که باید با ظرافت نشانش میدادم، بر من مسطور نکرد.
با تمام مقاومتی که داشتم تا دنبال گرفتن سرپرستی فرزندم نروم. اما حالا به این دلیل که برای گرفتن گذرنامه باید سرپرستی او را به طور رسمی میگرفتم، با وجود تمام مراحلی که میدانستم روح عدالتخواهم تحمل آن را نداشت، اما منطقم و فرزندم مهمترین دلیل حرکتم بود. اداره گذرنامه گفت از دادگستری باید اقدام کنید. همیشه فکر میکردم متهمان و مجرمان کارشان به دادگستری میافتد. و البته مظلومان برای اثبات بیگناهی. من نمیدانستم در این میان کدام یک بودم. متهم به این که همسرم را از دست دادهام؟ جرمم فوت همسرم به دلیل سرطان خون بوده؟ اگر نه پس لابد مظلومی هستم که برای گرفتن حقم آمدهام. اما متهمی که به من ظلم کرده خودش قرار است به پروندهی من رسیدگی کند. خودش حقی را از من گرفته و حالا میخواهد شاهد بیاورم تا حقی را که بیهیچ جرمی از من گرفته شده به من باز پس دهد.
عجیب تنم و فلبم میلرزد وقتی این حرفها را بر روی صفحات پرطاقت کاغذ مینگارم و خدا هم یاریم میکند. میدانم که او نیز از فهمهای اشتباه دینش انسان را هشدار داده است. چندین برگه به من دادند. نمیدانم کسی از شما تاکنون محتوای این برگههایی را که برای گرفتن حق سرپرستی فرزند توسط مادر تهیه شدهاند دیدهاید؟ عجیب دردناک است. عجیب دردناک است. نمیدانم کلمهها تا کجا میتوانند دردی را که من در نوشتن این حرفها دارم در خود جای دهند. نمیدانم چه بگویم با این کلمههای ضعیفِ زبانهای ساخت آدمها تا درد من را آن هایی که باید بفهمند، باور کنند. در صفحهی اول آن برگه آمده است، که یک نفر با نام من (بدون قید اینکه این فرد مادر فرزندش است. خواهش میکنم دقت کنید “بدون قید اینکه این فرد مادر فرزندش است”.). بله یک نفر با نام من به دادگستری مراجعه کرده است و اطلاع داده است که آقای فلانی فوت کردهاند و از او (خواهش میکنم به کلمات دقت کنید “از او”بدون ذکر اینکه این فرزند از مادری هم متولد شده است و این فرزند نمیتواند از یک نفر باشد!) بله باور کنید، خواهش میکنم باور کنید “و از او یک فرزند باقی مانده است”. حالا تحقیق کنید که این فردی که آمده و خبر بیسرپرست شدن این فرزند (دردم میآید این جمله را مینویسم. فرزندم سرپرستی چون من دارد که بیشتر از یک مادر و بیشتر از یک پدر و بیشتر از هردو باهم برایش زندگی فراهم کردهام). بلی حالا تحقیق کنید که این فرد که برای دادگستری مهم نیست که مادر است یا یک بیگانه آیا لیاقت سرپرستی این کودک را دارد یاخیر؟ باید چندین نفر هم شهادت دهند. بعد از آن باید ادارهی انگشتنگاری میرفتم. بعد از آن کلانتری رفتم. من که در زندگیام کوچکترین ناراحتی را برای دیگران نه تنها ایجاد نکردهام که ناراحتی دیگران را تاب نمیآورم باید به کلانتری بروم. همیشه از کودکی فکر میکردم آدمهای خلافکار و بد به کلانتری میروند. جرمم داشتن فرزند بود. جرمم فوت همسرم بود. تمام وجودم لبریز فریاد است. اگر زنی از دنیا برود هیچگاه برای اینکه آیا مرد لیاقت سرپرستی فرزندش را دارد یا نه مورد سؤال و بازخواست قرار نمیگیرد (ولو بسیار شنیدهام که مردان معتاد و کثیفی که حاضرند فرزندانشان را برای هدفهای پلیدشان بفروشند). و حتی اگر مردی از دنیا برود حتی جدپدریش برای اینکه لیاقت سرپرستی نوهاش را دارد یا نه مورد سؤال و بازخواست قرار نمیگیرد اما یک مادر به جرم بزرگ مؤنث بودن و با توجیه همیشگی و تکراری ناتوان بودن و احساساتی بودن توسط قانونگذاران مرد، پیش فرض آن است که این لیاقت را ندارد مگر آنکه خلافش ثابت شود. این درحالی است که با هر جور آمارگیری نسبت مردانی که فرزندانشان را رها میکنند و لیاقت نگهداری فرزندانشان را ندارد بیشتر است. نمیدانم چه چیزی توجیه چنین قوانین ظالمانهای ست. آیا چون راهحلی خوبتر به ذهن قانونگذاران نمیرسد صورت مسأله را پاک کردهاند و چشمشان را بر روی این قوانینی که هیچ عقلی آنها را توجیه نمیکند بستهاند. من به عنوان یک مادر که فرزندم از من متولد شده است و از بدو تولد فرزندم تنها والد او بودهام در دستگاه قضا و دادگستری با یک فرد غریبهای که از راه میرسد و میخواهد در راه خدا کار خیر کند و سرپرستی یک کودک را برعهده بگیرد برابرم. قلبم در نوشتن این حرفها امانم را بریده است. در آن برگهای که به من دادند هیچ جایش ذکر نشده بود که این فرد مادر این کودک است. باورم نمیشود، باور کنید لبریز فریادم. فقط آمده است که این فرد مراجعه کرده و گفته است که فرزند این آقا (که لابد به تنهایی یک بچه به دنیا آورده است!) فوت کرده و ایشان (با ذکر نام من و تکرار میکنم بدون ذکر مادر این فرزند بودن) قرار است سرپرستی این کودک را برعهده بگیرند. من به عنوان مادر در کجای زندگیش هستم. همه جا میشنوم که از مادران تقدیر میکنند. روز مادر به افتخارشان هزاران مراسم برگزار میکنند. اما وقتی مادران در قوانین ما کوچکترین حقی، تکرار میکنم کوچکترین حقی برای فرزندانشان ندارند، این تمجیدها برایم به گونهای به سخره گرفتن نیمی از جامعه است. مادر حقی برای انتخاب نام فرزندش ندارد. مادر حقی برای اجازه دادن به فرزندش در هیچ یک از امور زندگیش ندارد. خانمی میگفت همسرم خارج از محل زندگیشان بود که فرزندش به عمل جراحی احتیاج پیدا کرد، برای اجازهی عمل جراحی او به عنوان مادر هیچ حقی نداشت و حتما باید پدرش حاضر میشد حتی اگر به قیمت مرگ فرزندش تمام میشد. لابد در این مورد هم مادر برای عمل فرزندش زیادی احساساتی است و ممکن است اشتباها فرزندش عمل شود! کاش بجای تقدیر از مادران کمی حق به عنوان یک انسان برایشان قائل بودند. انجمنهای حمایت از زنان برایم مانند انجمن های حمایت از حیوانات می ماند. چرا که زن را به گونه ای ضعیفش می کنند که برای زنده ماندنش محتاج به حمایت چنین انجمن هایی داشته باشد.
این روزها به دنبال خواهش و تمنا از همسایگان برای شهادت دادن لیاقت من برای سرپرستی فرزندم هستم. هرچه توضیح میدهم که موضوع مهمی نیست و نگران نباشند، میترسند شهادت دهند. دوباره به نفر بعدی مراجعه میکنم. افسر مربوطه گفته است که شاهدان باید به کلانتری بیایند. شرمم میآید که به کسی که موافقت میکند بگویم یک روز کارش را تعطیل کند و با من به کلانتری بیاید. اگر حرف نادرستی به شمار نمیآمد و بیادبی تلقی نمیشد حاضر بودم برای آمدنشان به کلانتری و تعطیلی کسبشان پولی به آنها پرداخت کنم. رئیس کلانتری خیلی بیادبانه با من حرف میزند. در ضمن به من گفته اند همسایهها حتما باید در همان کوچهی محل سکونتت باشند. من به تازگی به این محل آمدهام، همسایهها را هم چندان نمیشناسم. فکر نمیکردم اینقدر کار داشته باشد و دردسر. برنامهریزی کرده بودم در تعطیلات فرزندم را به یک سفر خارجی ببرم. چندین بار سفر کاری خودم رفتهام و در جواب فرزندم که میگفت چرا من را نمیبری میگفتم علتش را حالا نمیتوانم بگویم. بعداً چه بگویم؟ بگویم فرزندم خودت بفهم که این ناتوانی من در ذاتم نبوده، آن را به من تحمیل کردهاند. من یک زن هستم اما بر خلاف تصور و خواست مردان توانایی تأمین زندگی تو را در بهترین نحو ممکن و بردن تو را به سفرهای خارجی دارم. اما اینگونه ناتوانی را که نمیتوانم برایت پاسپورت بگیرم به من تحمیل کردهاند تا نمیدانم شاید میخواهند اثبات کنند که زنان ناتوانند. امیدوارم آنقدر بزرگ شده باشی که بتوانی من را درک کنی و من را برای آنچه از دست من خارج بوده ببخشی. باید آقایان اجازه دهند. برای هر زنی یک مرد باید اجازه دهد که میخواهد به سفر خارج که چه، آیا می تواند از خانه اش خارج شود یا نه. و حالا برای تو هم استثنائاً باید مردهای دیگری که همهشان تو را از من بیشتر دوست دارند باید اجازه دهند و تأیید کنند که آیا به صلاح تو هست یا نه!
با تمام مشغله های بیشمار کاری این ششمین باری است که به کلانتری میروم و هنوز به نتیجه نرسیده ام. یا افسر مسؤول کار من درگیر است و وقت ندارد با من به محل زندگیم بیاید، یا یکی از همسایگانی که تا حدی موافقت کردهاند در آن روز نیستند. و تا حالا بیشتر از 100 هزار تومان هزینه کردهام. نمیفهمم چرا. چون یک مادر هستم، همسرم هم فوت کرده و حالا من به عنوان تک والد او (هرچند قانون من را به عنوان والد قبول ندارد و بعد از تمام این مراحل هم نامم قیم خواهد شد!) میخواهم برای فرزندم پاسپورت بگیرم و حق ندارم. نمی فهمم. چون یک مادر هستم که همسرم را از دست داده ام. باید بجای همکاری سنگ اندازی های مسؤولان را تحمل کنم. نمی فهمم. هیچ جای این قوانین را نمی فهمم. هنوز هم درست نشده باید یک روز افسر مربوطه وقت داشته باشد تا به محل ما بیاید و باید سه شاهدی که تاحدی قول داده اند آن ساعت همگی در محل باشند، هماهنگی سختی است نمیدانم کی این مرحله میرسد. بعدش نمیدانم چقدر کار دارد. هنوز هم نمیفهمم برای چه؟ برای چه؟ برای چه؟ برای اینکه زن هستم و حالا از خودم و از جنسیت خودم و از زن آفریده شدنم متنفرم و از اینکه به این دنیای سرشار از بی عدالتی آمدهام هر روز در دلم فریادهای پنهان دارم.
در تمام مدت زندگی فرزندم تمام تلاشم این بوده که احساس نداشتن یک والد در حداقل مقدار ممکن بر فرزندم وارد شود. هیچگاه از این اتفاق به عنوان یک فاجعهی یاد نکردم. تمام شرایطی که ممکن بود تربیتش را متأثر از نداشتن یک والد کند برایش به حداقل رساندم. اما فرزند عزیزتر از جانم بپذیر که این شرایط را دایگان مهربانتر از مادر بر من تحمیل کردهاند. خیلی ها در توجیه این ظلم ها از احتمال بد بودن مادران و رها کردن فرزندانشان سخن به میان می آوردن. می خواهم بدانم چرا این احتمال و با چه استدلالی این احتمال در زنان بیشتر از مردان است. در حالی که آمارها دقیقاً خلاف این را نشان داده است اما این مردان چنان جنایت هایشان در جامعه ی مردسالار پوشانده شده و توجیه شده که به گوش کسی نمی رسد.
هیچ کس به حرف هایم گوش نمی دهد. هیچ کس این حق مسلم را از من نمی پذیرد. باور نمی کنم یک انسان آزاد اندیش که باورش و اندیشه اش و قلمش و سخن گفتنش و سکوتش اسیر مناسبت های اجتماعی و قراردادهای سیاسی و مصلحت های ماندن در جایگاه موجودش نشده چگونه می تواند بگوید، نه همین قانون درست است.
تازه متوجه شدهام که بودن و نبودن نام مادر در شناسنامهی فرزند فرقی ندارد. خودم شخصاً جایی از نام مادر در شناسنامهام استفاده نشدهاست. فرزندم برای شرکت در یک آزمون سراسری علاوه بر نامه پدر نام جد پدری نیز خواسته شده بود! اما نام مادر باز هم مهم نبود…
بروم بخوابم صبح شد و امروز خیلی کار دارم.
آری مادر انسانی که در بیشترین حد خودش هست ولی نیست.
آری، من هم یک مادرم، وجود ندارم.
دوباره چند روز بعد رفتم به کلانتری دوباره افسر مربوط نبود. گفت باید صبح زود می آمدی. نمی توانستم به خودم این اجازه را بدهم که صبح زود همسایگان را برای کار خودم از خواب بیدار کنم. به هر حال دوباره هفته بعد زودتر رفتم و خداخدا می کردم که افسر کارش در کلانتری طول بکشد تا دیرتر به محل ما بیاید و همسایگانی که از کسبه اطراف بودند در محل کسبشان باشند. خدا راشکر همین طور شد. ساعت 7 دوباره مثل هفته های قبل آژانس گرفتم و به کلانتری رفتم حدود 2 ساعت منتظر بودم بعد افسر مربوطه گفت تو برو در جلوی خانه باش من تا 45 دقیقه دیگر می آیم. خیلی دیر نیامد. بعد از همسایگان بر حسن اخلاقی من شهادت گرفت. اگر همسرم بود اخلاق من برای قانون مهم نبود و اگر بجای همسرم من از دنیا رفته بودم باز هم اخلاق همسرم برای قانون مهم نبود. اصلا نمی پرسیدند از کجا معلوم بعد از فوت زنت تو دوباره ازدواج نکنی و فرزندت را رها نکنی. هرچند در مورد آقایان موردی را سراغ ندارم که در ایام جوانیشان این اتفاق افتاده باشد و آن ها تا آخر عمر مجرد بمانند. اما در مورد زنان از هر چند زن یکی هم دوباره ازدواج مجدد نمی کند. اصل بر آن است که مردان سرپرست های خوبی هستند مگر آنکه صراحتا خلافش ثابت شود. و اصل بر آن است که زنان سرپرستان بدی هستند مگر آنکه خلافش ثابت شود. وقتی هم خلافش ثابت شد نام تو به عنوان قیم بیان می شود نه ولی. در قانون هیچ زنی ولی نیست، بلکه اگر این دردها را تحمل کند نامش قیم میشود. آری باور کردهام که قوانین را مردان برای مردان نوشته اند. بعد از تمام شدن کارش از من درخواست کرد برایش آژانس بگیرم و مدارک مربوط را تهیه و خودم هم به کلانتری بروم. تا ظهر دوباره به کلانتری رفتم. نامه ای در آنجا زده شد که باید دوباره به دادگستری می بردم. امروز هم سرکار نرفتم.
دادگستری دوباره نامهی دیگری زد که باید به ساختمان دیگری در جای دیگری از شهر می بردم. البته گفت این پرونده دو روز دیگر به دستشان میرسد که باید در آن روز بروی. وقتی گفتم که در آن روز به دلیل مشغله کاری نمی توانم مراجعه کنم نامه را برای هفته بعد زد. هفته بعد به آن ساختمان دادگستری رفتم. باید پیش قاضی میرفتم تا تأیید کند. آری همهی این آدم ها باید راضی باشند تا من حق داشته باشم به عنوان مادر فرزندم برایش پاسپورت بگیرم. بعد از تأیید دادگستری دوباره پرونده را به دادگستری دیگری که پرونده ام از آنجا آمده بود فرستادند و گفتند فردا به آن جا مراجعه کنم. فردا دوباره با وقت کمم به باز به آنجا مراجعه کردم. اول گفتند پرونده هنوز نیامده. من که برای هر لحظه ام باید برنامهریزی کنم تا وقت کم نیاورم، واقعا مستأصل شده بودم. کمی اعتراض کردم بعد کارشناس مربوطه گفت به فلان اتاق برو شاید آنجا باشد. پروندهام بالاخره پیدا شد. پرونده را آوردم. یک سری کارها انجام شد. دوباره فردی که درب اتاقش زده بودند “دادیار” ایشان هم امضاء کرد! سپس حدود 15 دقیقهای منتظر ماندم تا کارهای اداری ثبت پرونده و صدور قیم نامه انجام شود. بالاخره برگه را به من دادند. مسؤول مربوطه گفت بهتر است بروی این برگه را تمبر هم بزنی چون اگر اینکار را نکنی و این برگه گم شود دوباره صادر نخواهد شد!! باید می رفتم از برگه کپی می گرفتم و هزینه ای هم برای تمبر پرداخت می کردم. داخل دادگستری بخش کپی تعطیل شده بود. از چند نفر پرسیدم تا بالاخره موفق شدم بفهمم که بیرون از دادگستری کجا می توان کپی گرفت. گفتند بیمارستان روبرو. در حال دویدن آنجا رفتم آن هم تعطیل بود. دوباره پرسیدم جای دیگری را آدرس دادند. آن هم تعطیل بود و اگر دورتر می رفتم دادگستری هم تعطیل می شد. روی برگه نوشته بود که هرساله باید صورتحسابی نیز به دادگستری ارائه دهم. عجیب همه چیز قلبم را به درد می آورد. من را به عنوان یک آدمی که ناگهان از خیابان پیدایش شده و سرپرستی یک کودکی را که در وسط خیابان افتاده به عهده گرفته، تلقی می کردند که حالا باید دست از پا خطا نکند وگرنه قانون این فرزند بی کس را از او خواهد گرفت. آری فهمیدم که مادران کسی نیستند و فقط بودنشان با بودن شوهرانشان وجود پیدا می کند. در غیر این صورت باید با ذلت برای داشتن فرزندشان دست به التماس زنند و با عجز و بدبختی قول دهند که از او به خوبی نگه داری میکنند وگرنه این دایگان مهربانتر از مادر او را از داشتن طبیعی ترین حقی که طبیعت به او عطا کرده محروم خواهند کرد. مدام بر نقش زنان در زندگی تأکید می کنند. وقتی هیچ حقی در قانون برایشان در نظر گرفته نمی شود، پس به گونه ای با این تبلیغات می خواهند بردگان آرام و سربزیری از آنان بسازند که مدام تمام مسؤولیت ها و دردهای مادر بودن را تحمل کنند بدون آنکه حقی در قانون برایشان در نظر گرفته شود.
حالا تمام چیزی که به عنوان یک مادر دارم نامی ست که آن هم بدون ذکر نام فامیلی و بدون هیچ کاربردی و اهمیتی در شناسنامهی فرزندم آمده است.
پاسخ خانم دکتر فرزانه اژدری
به نظر می رسد که سوسن خانم با نگاهی همراه با پیشداوری به قانون و امور قانونی نگاه کرده است. هر اقدام قانونی را هم در راستای منویات مردسالارانه دیده است و این پیشداوری و نگرش را با احساسات خیلی بالایی همراه کرده است که در خیلی از سطور این نامه موج می زند.
باید اول پرسید از سوسن خانم که :
اعتراض تان به قانون و مقررات است یا به زن و مادر بودن تان؟ یا از عهده دار بودن یک تنه مسایل فرزندشان خسته شده اید و انتظار ندارید کسی از شما سوال کند؟ سوالی که به نقش زن و مادر بودن تان مربوط است بی این که بخواهد تحقیر و توهینی به شما بکند. اصولا مرجع قانونی یک سلسله سوالات از هر زن و مردی که برای دریافت قیمومیت مراجعه می کند، دارد که طی فرم های مخصوصی پرسیده می شود . کجای این کار از نظر عقل سلیم و منطق، ضد اخلاقی و ضد حقوق مادر و غیر انسانی است که دستگاهی بر سرنوشت فرزندی که به هر دلیلی پدر خود را از دست داده نظارت داشته باشد تا بهترین و صالح ترین فرد برای نظارت و سرپرستی امور این اطفال انتخاب شود؟
اما این نکات را هم به باید به ایشان متذکر شد:
1- در تربیت یک کودک در نظر گرفتن مصالح او بسیار مهم است. زنی که بعد از فوت همسرش سرپرستی تنها فرزند یا فرزندانش را به عهده می گیرد باید فرزند خود را، چه دختر و چه پسر طوری تربیت کند که او بتواند در این دنیایی که خوب و بد، تلخی و شیرینی، پیروزی و شکست و دارایی و نداری و …با هم عجین است، زندگی کرده و به قول معرف گلیم خود را از آب بیرون بکشد. با این ترتیبی که شما فرزند خود را تربیت کرده اید و به قول خودتان بهترین و کامل ترین چیزها را برایش فراهم کرده و با زحمت زیاد و کار شبانه روز هرچه او خواسته یا حتی بیشتر از خواسته هایش در اختیارش قرار داده اید و اجازه نداده اید فرزندتان با دنیای واقعی آشنا شود، اصلا مطمئن نباشید که بهترین روش را برای فرزندتان در نظر گرفته اید. همین افراط در پاسخگویی به زیاده خواهی های فرزندمان و جدا کردن او از جامعه و تافته جدا بافته کردن آنها از دیگران نتیجه تربیت صرفا مادرانه است. و این بهترین و کاملترین تربیت نیست و امتیاز مثبتی برای زحمات ما مادران محسوب نمی شود.
البته شکی نیست که شما به عنوان یک مادر به گمان خود خواسته اید فرزندتان را که پدر از دست داده، بدون هیچ احساس کمبود بزرگ کنید. ولی آیا تهیه امکانات و محبت بیش از حد جای خالی پدر را پر می کند؟ آیا معمولا پدرها اجازه نمی دهند که فرزند زندگی واقعی را با همه تلخی ها و سختی ها تجربه کند؟ آیا برای جبران نبود پدر باید کودک را از واقعیت های زندگی دور کرد؟ آیا این دوری از واقعیت و همه چیز زندگی را خوب و مثبت و دلخواه دیدن باعث نمی شود که ما بچه های نرمالی بارنیاوریم؟ یکی از این واقعیت ها از دست دادن پدر یا مادر است. یکی دیگر گردن نهادن به قوانین و اصول جمعی و اجتماعیست.
برای اینکه فرزندما به واقعیت ها گردن نهد، باید اول ما به واقعیت ها توجه کنیم. گله و شکایت از طی مراحل معمول قانونی برای سرپرستی یا گرفتن گذرنامه کودک با واقع بینی مغایرت دارد. احساس فشار روانی و اندوه برای چند سوال مندرج در پرسشنامه و برداشت های احساسی و شخصی کردن از این امور معقول نیست؛ هر چند شما در راه حضانت از فرزندتان تحمل سختی کرده باشید و فداکاری نموده باشید، باز هم این نوع برخورد شما توجیه منطقی ندارد.
2- ما به عنوان والدین اگر بخواهیم با قوانین برخورد احساسی و منفعت طلبانه یا جنسیتی داشته باشیم که سنگ روی سنگ بند نمی شود. هر کشوری برای اتباع خود قوانین و مقررات خاصی بر اساس قواعد دینی و عقاید و نظریات صاحب نظران و حقوقدانان و عرف و عادات خود ارائه می دهد که این قوانین برای همه شهرواندان ممکن است قابل قبول و مورد پسند ودرک صحیح نباشد. این مشکل قانون نیست. مشکل افرادی است که احساسات خود را معیار سنجش قانون قرار می دهند و از گردن نهادن به آن می گریزند. در هیچ کجای دنیا قانون را براساس احساسات شخصی افراد نمی نویسند. چون احساسات، فردی و شخصی و از شرایط افراد ناشی می شود و هیچگاه در یک کانال واحد قرار نمی گیرد. این افراد هستند که با عقاید و احساسات مختلف، باید خود را با قانون و مقررات وفق دهند تا جامعه سالم و معقول داشته باشبم. مادری که با قانون، گاه با جدل، گاه با احساس برخورد می کند و مایل است قانون و قانون گذار را در چارچوب احساس خود قرار دهد، چگونه فرزندش را شهروندی قانون پذیر و منضبط تربیت خواهد کرد؟
3- آیا اینکه قانون سعی دارد مسئولیت سنگین سرپرستی کودک را به شخص دیگری غیر از مادر بدهد، بدون اینکه مادر را از فرزند جدا کند، بنظر شما نادیده گرفتن حقوق فرزند و مادر است؟ آیا اینکه راه هایی برای برداشتن یا کاهش فشارهای روحی و روانی و فیزیکی بر مادران در نظر گرفته شود، اشتباه است؟ از طرفی طبق قانون در صورت عدم وجود و یا حضور پدر، جد پدری سرپرست فرزند یتیم است.چرا که مادر جوان حق دارد و باید بتواند بعد از فوت و یا جدا شدن از همسرش، زندگی جدیدی را آغاز کند و خود را از داشتن یک زندگی سالم و متعارف محروم نسازد. او می تواند به انتخاب خود فرزند خود را با خود همراه داشته باشد یا اینکه از خود سلب مسئولیت کرده و فرزند را به خانواده پدرش سپرده وبرای خود زندگی کند. بسیاری از مادران این راه دوم را انتخاب می کنند و بعضی دیگر هم خود را وقف تربیت فرزندان شان می کنند و متقابلا از فرزندانشان هم انتظار دارند که در آینده همین شیوه را در مورد آنها در نظر داشته باشند و او را از حمایت های خود بهره مند سازند. البته خیلی وقت ها این انتظار برآورده نمی شود. غالبا برای چنین مادری زمانی که در سنین بالا پس از سامان گرفتن زندگی فرزند خود با واقعیت تنهایی روبرو می شود، افسردگی و نارضایتی پیدا می شود. چرا که احساس می کند فرزندش زحمات او را نادیده گرفته و فقط به خودش و زندگی اش فکر می کند. این ناکامی و نارضایتی نتیجه عدم واقع بینی مادر در هنگام بعهده گرفتن یک تنه مسئولیت بچه است.
4- در نظام اسلامی قاضی همانند سرپرست و ولی طفل صغیر و یتیم موظف است با دقت وضعیت این کودکان را تحت نظارت داشته باشد تا دچار صدمه روحی و یا منزلتی و فیزیکی نشوند. برای این منظور قاضی بهترین فرد را برای حمایت از این فرزندان انتخاب می کند والا به وظایف قانونی و شرعی خود عمل نکرده است. قانون در صورت صلاحیت مادر ویا هرفرد درخواست کننده، قیمومیت را به او اعطا می کند و مادر می تواند برای او تصمیم بگیرد و این تا زمانی است که صلاحیت های قانونی وی احراز شود. و این را در مورد جد پدری هم انجام می دهد و یا درصورت عدم صلاحیت این حق را از ایشان گرفته و از سرپرستی خلع می کند و به فرد دیگری که صلاحیت دارد می دهد.این قطعا به صلاح بچه است و شما به عنوان یک مادر از این دقت ها و توجه های قانونگذار باید استقبال کنید نه گله.
5- چرا بعضی از ما زنان فکر می کنیم همه وجاهت و اعتبار ما به این است که شریعت و جامعه و … ما را مثل مردان ببینند و مثل مردان از ما انتظار داشته باشند؟ واقعا چرا باید خداوندی که خالق زن است و می داند در وجود او چه ارزش ها و توانایی های مهمی نهاده شده، دائما این موجود را مثل آن یکی فرض کند و مثل او برایش تکلیف یا وظیفه تعیین کند؟ آیا با این عقل و صلاح و حکمت سازگار است؟ چرا مثلا فکر می کنیم اگر به ما گفته اند وظیفه ندارید مستقیما به جبهه بروید و بجنگید، یا مسئولیت مستقیم سرپرستی کودک مان را که مستلزم لوازم مادی و مقدمات سختی است به ما نداده اند، از ارزش ما کم شده است؟ این ارفاق ها با مسئولیت مادری و هویت زنانه ما چه مغایرتی دارد؟ یعنی اگر همه کارها را به عهده ما بگذارند و بار مسئولیت مردان را کم کنند، این ارزش آفرین است برای ما زنان؟ هیچ فکر کرده ایم که این هم شاید کلاهی باشد بر سر زنان که مردان گذاشته اند؟ و از همه بالاتر آیا این به صلاح بچه های ماست که پدران شان را یا پدر بزرگ های شان را از هر نوع مسئولیتی خلع کنند و فقط مادر را با همه بار سنگین عاطفی و مادی و اجتماعی و … مسئول بچه بشناسند؟ آیا علم تربیت و روان شناسی امروز این گونه تربیت را تایید می کند؟
نهایتا به شما مادر دلسوز و فداکار توصیه می کنیم که در برخورد با موارد قانونی صبورتر و واقع بین تر باشید. درست است که قوانین صددرصد کامل نیست و اگر هم باشد توسط افراد به خوبی اجرا نمی شود، اما تصدیق کنید که نهایتا قوانین و اجرای آنها به نفع ما و فرزندان ماست. ما که نمی خواهیم خودمان و بچه های مان در هرج و مرج زندگی کنیم؛ در حالی که می دانیم همیشه بی قانونی و هرج ومرج برای زنان و کودکان بیشتر آسیب زاست تا برای مردان.
امید که در تربیت فرزند خود که نمی دانم دختر است یا پسر، رشید است یا غیر رشید، موفق باشید و او را بیشتر برای خود و فردای خودش تربیت کنید، نه مطابق با سلیقه و نظر امروزخودتان.
/انتهای متن/