مادر همان حقیقت است
رمان “مادر” نوشته ی خوش فکر و هنرمند روسی، ماکسیم گورکی ، کتابی است که در فرو پاشی نظام تزار در روسیه و نشان دادن چهره سرمایه داری آمریکا نقش به سزایی داشته است .
فاطمه قاسم آبادی/
داستان کتاب “مادر” درمورد زنی است به نام نیلوونا (مادر)، این زن زنی است که خواندن و نوشتن نمیداند، از شوهرش کتک میخورد، هم همسر یک کارگر است و هم مادر یک کارگر دیگر، که خود آنها قربانیان هیولای آهنین (کارخانه) هستند. میخوارگیهای تمام نشدنیپس از آنکه منجر به کتک زدن زنها و بچهها میشود، تنها دلخوشی و تفریح چنین انسانهایی است که زندگی نابسامان و ابلهانهای را به دنبال خود میکشند و سرانجام نیز به مرگی زودرس میمیرند. ولاسف، شوهر نیلوونا نیز از همین دسته است. شخصی که تلاشی برای گریز از این سرنوشت نمیکند.
پاول (پسر نیلوونا) و دوستانش به عدالت و آزادی اعتقاد دارند و فکر میکنند که یگانه راه مبارزه با جهل وظلم، انقلاب وشورش است. پس از مرگ پدر، پاول دیگر میتواند هر کتاب ممنوعهای را به خانه ببرد و بخواند.
او اغلب اوقات، دوستان انقلابیاش را به خانه دعوت میکند. اوایل مادرش از بحث و جدل آنها هیچ سر در نمیآورد، ولی چیزی نمیگذرد که میل به آزادی را در خود احساس میکند و پی میبرد که حق حیاتی هم میتواند داشته باشد؛ روز به روز با افکار و آرزوهای پسرش و رفقای او مشارکت بیشتری پیدا میکند.
وقتی پاول به طور غیابی محکوم به تبعید میشود، مادرش در فعالیتهای مخفی که وی برای نجات مردم میکرد جای او را میگیرد. مادر همواره از جانب پلیس تحت تعقیب است. او در عرصه نبرد و تظاهرات خیابانی در کنار همرزمانش، دشنام می خورد و زیر لگد میافتد و سرانجام هم قربانی میشود.
مادر در سال 1902 طرحریزی شد و در روی کاغذ آمد و این زمانی بود که نهضت کارگری، بر بستر اندیشههای کارل مارکس 1906 و بر پایه تفکرات لنین، تازه داشت جان می گرفت.
داستان از شهرکی کوچک، در کنار کارخانهای آغاز میشود و شرح زندگانی معمولی مردم آنجا. نخستین کاراکتر داستان، شوهر «مادر» است؛ و همانطور که گفته شد ، مردی است که جز مست کردن و کتک زدن خانوادهاش، به سختی به کار دیگری میپردازد. مرگ این کاراکتر، پایان نخستین فصل کتاب است و در همین خلال، درست وسط خانوادهای کارگر و کاملاً عامی و عادی، جا خوش کردهایم. تنها پسر این خانواده، با خطاب کردن پدرش و گفتن تکجمله «دست به من نزنیها!» به ما معرفی میشود.
در صحنه ای دیگر، پسر که مدتی از مرگ پدرش گذشته است، مست به خانه میآید و به روش دیرینه پدر بر سر مادر فریاد میکشد و امّا با ملاطفت «مادر» مواجه میشود و همین موضوع باعث میشود که پسر پس از چندی دست از شرب خمر برمیدارد و در راه خواندن «کتابهای ممنوع» میافتد و به کسوت حزب نوپا و (هنوز) مترقی سوسیالیسم در میآید.
از همان ابتدا سؤال مادر را بیجواب نمیگذارد و به او میگوید که در چه کاری است. به این بسنده نمیکند و جلسات گروه شان را در خانه و در حضور مادر تشکیل میدهد.
مادر برای همه آنها احساس مادری میکند، تا جایی که یکیشان را رسماً به عضویت منزل خود در میآورد.
کمکم کار بالا میگیرد و بگیر و ببندها شروع میشود و پسر، به جرم ایجاد اغتشاش، روانه زندان میشود و نخستین اقدام عملی مادر او را نجات میدهد.
مادر شخصاً اقدام به پخش شبنامهها میکند و پسرش تبرئه میشود. بعدها که پسر دوباره به زندان میافتد، مادر به شهر نقل مکان میکند و در کار رساندن شبنامهها چنان پیش میافتد که صاحب سبک و تخصص میشود و شهرتی برای خود فراهم میآورد.
او نهایتاً هنگامی که شبنامههای متن دفاعیه فرزندش را جابهجا میکند، لو میرود…اما خود را نمیبازد و علیرغم وحشتی که در سراسر کتاب از کتک خوردن دارد، زیر ضربات لگد و دشنامها و تحقیرها، از تودههای مردم سخن میگوید و در حالی که گلویش را میفشارند، فریاد میزند که “حقیقت را نمیتوان به دریای خون خاموش کرد”.
داستان «مادر» با این جملات آغاز می شود:
“هر روز در دود و بوی روغن آکنده در فضای شهرک کارگری، سوت کارخانه م یغرید و می لرزید، و آدمهایی اخمو با عضلاتی هنوز خسته، همچون سوسک های وحشت زده، به شتاب از کلبه های کوچک خاکی رنگ بیرون می پریدند. همه در آن هوای سرد سحری، از کوچه های بی سنگفرش به سوی آن قفس بلند سنگی، که آرام و بی اعتنا با چشمان بیشمار گرد و قی آلود خود انتظارشان را می کشید می شتافتند…”
این جملات خود گویای فضای غم بار و پر از نا امیدی آن زمان روسیه از زبان نویسنده است.
در اینکه« ماکسیم گورکی» نویسنده مشهور روسی ،یکی از خوش فکر ترین و هنرمندترین نویسندگان جهان است، شکی نیست .با این وجود این کتاب که در فرو پاشی نظام تزار و نشان دادن چهره سرمایه داری آمریکا نقش به سزایی داشته است وبه خاطر تاثیر مهمی که بر ملت ها ، ، باسایر کتب نویسنده متفاوت است. نهاده
رمان «مادر» که بیشتر یک رمان موقعیت به شمار می رود ،عمدتاً به ترغیب مردم برای تشکیل توده ها در جهت فرو پاشی پایه های حکومت تزار پرداخته است.
مهمترین هدف نویسنده ،آماده سازی شرایط مناسب برای اقشار جامعه برای ایجاد یک بستر انقلاب با تأکید برسه عامل :آگاهی،اتحاد و رهبری است
از نخستین صفحات شروع رمان، پس از مرگ پاول (که خود نمادی از حکومت فاسد تزاراست ) با رفت و آمد اشخاصی به خانه مادر روبه رو می شویم که هر کدام از آنها، نماینده ای از اقشار مختلف جامعه است بنابراین ما با تیپ ها – نه با شخصیت ها – مواجه هستیم.
با توجه به هدف خاص نویسنده از نگارش این رمان و سعی در بررسی تیپ های مختلف در جامعه می توان نتیجه گیری کرد که نویسنده توانمندی مثل گورکی به چه دلیل شخصیت پردازی دقیق از افراد نداشته و آنها را بطور مقطعی وارد داستان کرده است و بدون هیچ تعصبی آنها را از داستان خارج کرده است و همین امر از ارزش ادبی کار او کاسته است .کاراکترهای داستان ،همانند عکس هایی ساده و بی روح ،تنها موضوع انقلاب و مسائل و مشکلات ناشی از آن و همچنین سختی های موجود درراه مبارزه را قاب گرفته اند .
مثال بارز ،شخصیت پلاگی به عنوان «مادر» است که به ویژگی های ظاهری او هیچ گونه اشاره ای نشده است! و ما هیچ تصویری از شخصیت اصلی داستان در پیش رو نداریم .
هرچند تحولات درونی او از ابتدا ی داستان تالحظه مرگ را به خوبی شاهدیم و آن را عمیقاً درک می کنیم . سایرشخصیت های داستان تنها از زبان نویسنده به صورت روایی شناسانده شده اند و بهتر است بگوییم گفته شده و نشان داده نشده است .
یکی از نقاط قوت رمان، پرداختن به اتحاد میان توده هاست که با موفقیت نشان داده شده است .اما به دو اصل دیگر، رهبری و آگاهی، کمتر پرداخته شده است .به راستی منبع این کتابها و روزنامه ها که در اختیار مردم قرار می گرفت کجا بود ؟و رهبری واحد گروه ها چه کسی بود ؟
نویسنده چنان غرق در بیان منظور اصلی خود بوده که فرصت توصیف و صحنه پردازی مناسب را پیدا نکرده است. این امر متن داستان را تا حدی خسته کننده کرده است ، به طوری که اگر شخصیت های عاریتی را از آن حذف کنیم ، بیشتر شاهد یک مقاله انقلابی ضد تزار خواهیم بود تا یک رمان؛ بنابراین طرح داستان ،فدای حرف داستان شده است.
ایراد به جایی که بسیاری از منتقدان به این کار گورکی وارد کرده اند، استفاده زیاد از شعار و همچنین یک طرفه نگری در داستان است. یعنی رمان دچار شعارزدگی شده است . وحال آنکه یک اثر خوب و ماندگار باید منظور اصلی خود را با نشان دادن هویت واقعی طرفین، به خواننده برساند و قضاوت را به عهده او بگذارد.
در آخر گفتن این نکته خالی از لطف نیست که یکی از زیباترین هنرهایی که در این داستان به کار رفته ،استفاده ازنمادهاست برای مثال:
“مادر” : مفهوم گسترده «مادر» بسیار به جا و هوشمندانه انتخاب شده است ومادر نماد وطن، حقیقت، عشق و عاطفه و فداکاری است .در قسمتی از کتاب از زبان خود مادر می خوانیم:
“در حقیقت شما همه با هم رفیق هستید .همه با هم قوم و خویش هستید همه فرزند یک مادرهستید و آن مادر همان حقیقت است.”
“شوهر پلاگی” : چنانکه گفته شد نمادی از حکومت ظالم و فاسد تزار است که نویسنده آن را در همان ابتدای داستان از بین می برد.
“بیماری ایگور” : ایگور یک انقلابی بود که بیماریش او را به مرگ کشاند .نمادی از بیماری جامعه که وقتی تمام اعضا را گرفتار کرد چاره ای جز مرگ ندارد .واین خطاب به همه گیر شدن انقلاب در سراسر روسیه و از بین بردن حکومت تزار است.
“پاول” : نسل بسیار جوان که با کسب آگاهی و پیدا کردن ارزش های واقعی انسان ،اولین گام را برای شروع یک نهضت عظیم و فراگیر بر می دارد و چه بسا که در راه رسیدن به آرمان خود ،از جان خود نیز می گذرد.
“مرداب پشت کارخانه” : مردابی که بوی تعفنش باعث آلودگی محیط و بسسیار ی از بیماری ها شده بود، نماد زندگی خفت بار کارگران است که همگان از آن رنج می برند اما کسی به فکر حل مشکل و یا به عبارت بهتر جرأت حل مشکل را ندارد.
/انتهای متن/