تصویر میخکوب کننده ای از مسکو
رمان مرشد و مارگریتا از آثار بزرگ بولگاکف است که به گمان بسیاری از منتقدان با رمانهای کلاسیک پهلو میزند و بیتردید در زمرهی معروف ترین آثارِ ادبِ تاریخِ روسیه بهشمار میرود.
فاطمه قاسم آبادی
داستان کتاب مرشد و مارگاریتا با همصحبتی و قدم زدن دو روشنفکر لاییک و رسمی (دو شخصیت مهم داستان) در یکی از پارکهای مسکو آغاز میشود:
یکی میخاییل الکساندر، یا همان “برلیوز” نویسندهای مشهور و سردبیر یکی از مجلههای وزین ادبی پایتخت و رییس کمیته مدیریت یکی از محافل ادبی مسکو و دیگری جوان شاعری به نام ایوان نیکولاییچ پونیریف که با نام مستعار “بزدومنی” شناخته میشود.
برلیوز به نوعی نماینده روشنفکران رسمی و صاحب باند و باندبازیهای ادبی است که محافل مافیایی ادبی راه میاندازند و اندیشهای سطحی و تکبعدی دارند و دگراندیشان را مجال رشد و نمو و شکوفایی نمیدهند و تنها به آنان که مرید و سرسپردهشان باشند اجازه فعالیت میدهند و دیگران را زیر پا له میکنند، شعر و آثار سفارشی میپذیرند و شبکهای تار عنکبوتی در تمام نشریات مهم و سرشناس تنیدهاند.
سایه این روشنفکران و نویسندگان رسمی بر تمام عرصه ادبی و محافل نویسندگی سنگینی میکند و نگاه تحمیلیشان در همه جا گسترده است.
یکی از قربانیان این باندهای مافیایی، قهرمان این رمان یعنی مرشد است که در فصلهای بعدی رمان ظاهر میشود و میبینیم که این حضرات چه بلایی به سر او با آن همه خلاقیت و عشق و شور آوردهاند.
نگاهی به داستان
برلیوز و بزدومنی به شکلی اتفاقی در پاتریارک پاندز یکی از روبرو میشوند. بزدومنی که به تازگی شعری ضد مذهبی از سوی برلیوز سفارش گرفته است آن را به او میسپارد تا در نشریهاش چاپ کند و با هم در مورد ماجرای مصلوب شدن مسیح حرف میزنند و برلیوز وجود خارجی عیسی ناصری را از اساس انکار میکند و آن را ساخته ذهن تاریخنویسان و کاهنان قوم میداند.
درست در همین زمان سر و کله ولند در چهره یک پروفسور خارجی پیدا میشود و در مورد ماجرای مسیح آنها را به چالش میگیرد. او داستان را که در واقع فصلی از کتاب چاپنشده مرشد است و در فصلهای بعد با او آشنا میشویم به گونهای بسیار قوی و اثرگذار روایت میکند.
قدرت بیان او با مرگ ناگهانی و تکاندهندهٔ برلیوز که اندکی بعد اتقاق میافتد و از سوی ولند از قبل پیشبینی شده بود، چنان اثر شگفتی بر شاعر جوان میگذارد که روان او را از هم میگسلد و وی را راهی بیمارستان روانی میکند و او که در اثر این حادثه ضربه هولناکی خورده و تمام باورهایش به هم ریخته و بهتدریج در اثر آن تحولی ژرف در اندیشهاش پدید میآید به تمامی شفا نمییابد تا اینکه با مرشد در همان بیمارستان ملاقات میکند و این ملاقات راه هدایت و رستگاری را بر او میگشاید….
پایان داستان
در پایان این داستان شگفت و در یک فضای سیال و فرار سورئالیستی دو دلداده یعنی مرشد و مارگریتا که اکنون به کمک ابلیس به وصال هم رسیدهاند، هر دو سوار بر اسب، سرخوش و شادان به دنبال ولند از آستان این جهان میگذرند و برای آخرین بار مسکو را از فراز تپهای مینگرند. شهری که یادآور اورشلیم عهد عیسای ناصری است و اکنون در پی توفان سختی که آن را فرا گرفته در تاریکی و ظلمت محض فرو میرود. آنان سبکبار و سبکبال دست در دست یکدیگر از کرانههای این جهان میگذرند و پا به جهان ابدی میگذارند…..
مرشد و مارگریتا فضای بسیار تاریکی دارد. این رمان همچنین رمانی سختخوان و فلسفی و بدیع است که به نوعی بولگاکف زندگی در مسکو ی آن زمان و فضای روشنفکری شوروی سوسیالیستی را به باد سخره و انتقاد گرفته و ماهیت مضحکهی شوراهای نویسندگی فرمایشی را به بهترین وجه نشان داده و تا حدی زندگینامهی خود او است.
این رمان آنقدر خواننده را در حیرت و وهم فرو میبرد که گاه مو برتن آدمی سیخ میکند و مانند کسی که مبهوت تصاویر فیلمی عجیب برجایش میخکوب شده، خواننده را بر نشیمنی که در آنجا نشسته میخکوب میکند تا از سرانجام داستان سر برآورد.
داستان بولگاکف
و از اواخر دههی بیست با اوجگرفتن دیکتاتوری استالین، بولگاکف، مانند مرشد مغضوب منتقدان رسمی دولت شد. نقدهای متعددی در تکذیبش نوشتند و از کار برکنارش کردند. عقاید بورژواییاش افشا شد و بیم جانش میرفت.
بولگاکف در پی این مصائب به فکر مهاجرت افتاد، اما با دخالت شخصی استالین کاری در مسکو به او واگذار شد و در پناهِ نسبیِ کارش شروع به نوشتن رمان مرشد و مارگریتا در 1928 کرد. در 1930 و در نتیجهی فشارهای روانی وارده از اجتماع و منتقدانِ رسمی دچار افسردگی شد و در لحظهی ناشی از آن فشار،مانند مرشد، دستنوشتهی رمانش را به آتش انداخت.
چندی بعد با ترغیب و تشویق چند دوست و همسرش نگارش مجدد رمان را آغاز کرد و تا آخرین روزهای زندگی خود در 1940 به تصحیح و تکمیل آن مشغول بود و هیچ کس جز همان دوستان و همسرش ( النا سرگیونا) از نوشتن دوبارهی آن اطلاعی نداشت. النا مانند مارگریتا کلاهی برای بولگاکف دوخت و عمیقا دلبستهی مرشد و مارگریتا شد و در سالهای آخر عمرِ او وقتی که بیماری مانع کارش بود رمان را به صدایی بلند میخواند و تصحیحاتی که بولگاکف لازم میدید وارد متن میکرد.
رمانی که بعد از چاپ یک شبه تمام شد
میخائیل بولگاکف دوازده سال آخر عمر خود را صرف نوشتن این رمان کرد که به گمان بسیاری از منتقدان با رمانهای کلاسیک پهلو میزند و بیتردید در زمرهی معروف ترین آثارِ ادبِ تاریخِ روسیه بهشمار میرود.
ولی این کتاب بعد مرگ نویسنده اش ربع قرن طول کشید تا بالاخره اجازه ی چاپ گرفت و در پی آن تمام نسخههای توزیع شده در شوروی یک شبه تمام شد و کتاب به نزدیک صدبرابر قیمت روی جلد به فروش رفت.
مرشد همان بولگاکف است؟
اتفاقات داستان از سه بخش اصلی و مجموعا از سی و دو فصل و یک موخره تشکیل شدهاند که به نوعی درهم تنیده میشوند و در پایان به وحدتی یکپارچه میرسند. شرح وقایع سفر شیطان به مسکو، سرنوشت پونتیوس پیلاطس و تصلیب مسیح و داستان مرشد و مارگریتا اجزاء سهگانهی رماناند. این داستانها در دو زمان تاریخی متفاوتی روی میدهند. یکی زمان عیسی مسیح در اورشلیم و دیگری در زمان حال (حکومت استالین). به تدریج که خواننده غرق داستان میشود درمییابد که فصلهای مربوط به پونتیوس پیلاطس بخشهایی از کتاب مرشد و مارگریتا بوده که توسط مرشدی که اکنون در بیمارستان روانی بستری است نوشته شده.
این رمان رمان قابل تاملی است علاوه بر اين تمام مطالب ذكر شده، همانطور كه بيشتر منتقدان اعتقاد داشته اند، كتاب شرح حال و زندگينامه خود نويسنده را نيز در بر مي گيرد و اين مطلب هم در تشريح زندگي مردم مسكو و هم در تبيين ماهيت كانون نويسندگان شوروي و به خصوص در فشارهاي فوق تصور وارد شده بر مرشد آشكار مي شود و رنجنامه مردي است كه در چنين جامعه اي تنفس كرده و سختي ها و فشارهاي وارده بر آن را به خوبي لمس كرده است.
منتقدان غربي به واسطه ستيز خود با سوسياليسم، ماركسيسم، لنينيسم و از همه مهمتر استالينيسم بيش از هر چيز به اين جنبه از رمان بولگاكف توجه كرده اند (البته نقدهاي فراواني نيز در باب شباهت اين رمان با كتاب دكتر فاوست گوته نوشته شده است) ولي همانطور كه ديديم. اين كتاب تنها به اين موارد خلاصه نمي شود و منظومه اي متنوع از عشق تراژيك، تا سنگين ترين مفاهيم فلسفي و قوانين اخلاقي را در بر مي گيرد.
/انتهای متن/