مشکات سخاوتی
نویسنده ی سریال تلویزیونی “پهلوانان نمیمیرند” اعظم بروجردی علاوه بر نمایشنامهنویسی، کارگردان تئاتر هم هست. بيش از ٤٠نمايشنامه در کارنامهی هنري خوددارد که از آن جمله میتوان به“زائر”، “آواز شن زار” و “تو کي شنيدي صداي مرا” اشاره داشت. آخرین اثر اعظم بروجردی که نویسندگی و کارگردانی آن را بعهده داشته، نمابشنامه ی “راز” است که در سال 93 اجرا شد.
اعظم بروجردی در سال 1339 در تهران متولد شد. در سال ٦۸ از دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران در مقطع لیسانس و در سال ٧٢ از مقطع فوق لیسانس خود را در رشتهی ادبیات نمایشی از دانشگاه تربیت مدرس فارغالتحصیل شده است.
در سالروز پیروزی انقلاب اسلامی با او از خاطرانش از دوران نوجوانی حرف زدیم.
از سال ٥٧ و روزهای انقلاب چه خاطره هایی دارید؟
-جریانات انقلابی سال ٥٧، مصادف شده بود با سالهای تحصیلی من در مقطع دبیرستان و آن سالها تقریبا نوجوانی ١٦ ساله بودم. من در مدرسهی “شرف” حوالی محله ی منیریه تهران درس میخواندم. یادم میآید چند ماه مانده بود به پیروزی انقلاب دائما به فکر فرار از مدرسه و شرکت در تظاهرات انقلابی و شعار دادن بودیم. در جریان راه پیمایی ها اینقدر در خیابانها دویده بودیم که ناخن پاهای من سیاه شد و افتاد. در آن سالها شعر هم مینوشتم که اغلب مضمون سیاسی داشت و با اینکه شعرهایم را فقط برای دوستانم میخواندم اما به دلیل فضای خفقان آن روزها، همیشه ترس از این داشتم که ساواک به سراغم بیاید و مرا دستگیر کند. بنابراین یک روز که به خانه آمدم و بسیار هم مضطرب بودم، تمام دفترچههای شعر و کتابهای انقلابیام را جمع کردم و در پشت بام خانهی همسایه پنهان شان کردم و متاسفانه پس از مدتی همهی آنها گم شد و در حال حاضر هیچ کدام را در اختیار ندارم.
روزهای پرهیجان
پدر و مادرتان چه برخوردی با این فعالیت های شما داشتند؟
-جو جامعه طوری بود که ما نوجوان ها نه زیاد در خانه بودیم و نه در مدرسه. در گرماگرم ماجراهای انقلاب ما معمولا درکنار مردم و در جمعهای انقلابی بودیم. واقعا سالهای ٥٦ و ٥٧ را بسیار پرهیجان سپری کردیم. یادم میآید در آن سالها ما حق حرف زدن در مورد مسائل سیاسی را نداشتیم و چون عموی من نیز مدتی توسط ساواک به زندان افتاده بود، در خانه همیشه فکر میکردیم که اگر کوچک ترین حرفی بزنیم جان مان به خطر میافتد. اوایل فعالیتهای من دور از چشم خانواده بود ولی وقتی نهایتا پدر و مادرم فهمیدند چه می کنم. خیلی تلاش کردند جلوی مرا بگیرند و بسیار ترس داشتند که اتفاقی برای من بیافتد. یادم می آید یک بار که در تحصن روحانیون در دانشگاه شرکت کرده بودم، همسایههای مان که آنجا بودند و صدای تیراندازی را شنیده بودند به خانوادهام اطلاع داده بودند که من هم آنجا بوده ام. پدر ومادرم هم وقتی همه جا را برای پیدا کردن من جستجو کرده بودند و تلاش شان بینتیجه مانده بود، فکر کرده بودند که دیگر من جانم را از دست دادهام. مغازه ی پدرم حوالی انقلاب بود. آن روز در همان شلوغیها یک دفعه احساس کردم کسی چادر مرا گرفت و کشید. برگشتم دیدم شاگرد پدرم است که با اصرار میگفت که بیا برویم و اینجا نمان. این آقا مرا از درهای پشتی دانشگاه تهران بیرون برد و چون دید خیلی گرسنه ام، غذایی هم به من داد و بعد همین طور که محکم گوشهی چادر مرا گرفته بود تا فرار نکنم، مرا به مغازه ی پدرم برد. وقتی پدرم را نگران و مضطرب دیدم، برای اینکه حواسش را از کاری که کردهام پرت کنم، شروع کردم به آه و ناله در مورد اوضاع مردم و خیابانها. وقتی داخل ماشین نشستیم تا به خانه برگردیم، من از خستگی زیاد بیهوش شدم. به خانه که رسیدیم با صدای خانواده و نزدیکانم از خواب بیدار شدم.
شیفته ی امام بودم
شما نسبت به انقلاب و امام چه حسی داشتید؟
-آن زمانها تبلیغات بر ضد مذهب زیاد بود و خیلی از دختران همسن و سال من بیحجاب بودند و حتی مدیر و ناظم بچهها را به بعضی کارهای غلط اما رایج آن روزها مثل ارتباط آزاد با پسرها و … تشویق میکردند. ولی من ذهنیت خوبی نسبت به مذهب داشتم. وقتی هم در جریان انقلاب با امام خمینی و افکارش آشنا شدم، شیفتهاش شدم. حرفهایش برایم حجت بود. خیلی بچه هایی که زمینه های مذهبی داشتند، این طور بودند. حتی بعدها فهمیدم مادر و پدرم نیز او را به خوبی میشناسند اما به دلیل ترس از مسائل سیاسی که در خانوادهمان بود، حرف زیادی نمیزدند که مبادا ما تحت تاثیر این جریانات خودمان را به خطر بیاندازیم.
هم اعتماد به نفس داشتیم و هم میدان
چطور شد که با تئاتر و نمایش آشنا شدید؟
-من به خاطر علاقه ای که ازا ول به کارهای نمایشی داشتم، بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب ، گروههای نمایش و سرود انقلابی را در مدرسه تشکیل دادم. در روزهای اوایل پیروزی انقلاب هم به اتفاق عمویم نمایشی کمدی به نام “بمب” را دیدم که مضمونی انقلابی داشت.همانجا با خودم گفتم، من بهتر از این گروه میتوانم این تئاتر را کار کنم. در همین روزها مربی تربیتی مدرسهمان به سراغ من آمد و گفت که “آیا کسی را میشناسی که کار تئاتر انجام دهد و نمایشنامه بنویسد؟” بلافاصله جواب دادم: “بله، خودم!” مربی مان خیلی استقبال کرد و من همان شب یک نمایشنامه نوشتم و با گروه، نمایش را اجرا کردیم و خیلی هم مورد توجه قرار گرفت. من فکر می کنم انقلاب به ما اعتماد بنفسی داده بود که باعث می شد بتوانیم در هر عرصه ای با قوت و موفقیت وارد شویم. البته این که بزرگترها ما نوجوان ها را تحویل می گرفتند و به ما میدان می دادند هم مهم بود. پس از مدتی از اداره آموزش و پرورش به دنبال من آمدند و از من خواستند که بعد از ظهرها به اداره بروم و نمایشنامه بنویسم و کار کنم. یک نمایشنامهای به نام “معراج” نوشتم که اجرا هم شد. من از آن زمان تا حالا حدود ٣٥ سال است که در عرصه ی تئاتر و نمایشنامه نویسی فعال هستم. البته کارگردانی تئاتر هم انجام میدهم اما نویسندگی برایم در اولویت است.
در واقع من خیلی زود وارد جریان حرفهای تئاتر شدم و مسئولیت پذیرفتم. چندین سال به عنوان رئیس تالار محراب، پایهگذار کانون تئاتر بانوان بودم، جایی که زنان، آموزش کارگردانی، بازیگری و نویسندگی و … میدیدند و در زمینه ی تئاتر متخصص میشدند. همهی هنرمندان ادارهی تئاتر خصوصا خانمها در آنجا فعالیت داشتند و من به طور مستقل هنرمند و هنرجو تربیت میکردم. خیلی از خانمهای هنرپیشه که الان هم کار میکنند نتیجهی فعالیت آن کانون هستند.»
بعضی ها فقط جاذبه کاذب هنر را می بینند
می توانید برای ما بگویید که کمیت و کیفیت حضور زنان در تئاتردر کشور ما قبل و بعد از انقلاب چه فرقی داشته است؟
– فعالیت زنان در عرصه ی تئاتر در دوره قبل از انقلاب بیشتر ابزاری و حاشیهای بود. در آن زمان میخواستند با استفاده از زنان در نمایشها و فیلمها، از جاذبهی جنسی آنها به عنوان ابزاری برای جذب مخاطبان استفاده کنند. غیر از بازیگران زن شاید تنها یک یا دو زن به عنوان کارگردان فعالیت میکردند و فکر میکنم اصلا نویسندهی زن نداشتیم. اما امروز شاید نتوان تعداد خانمهای هنرمند در عرصههای نویسندگی، کارگردانی و تئاتر و …را شمرد و خیلی هم نسبت به گذشته فعال شدهاند و جدیتر کار میکنند. البته فراموش نشود، بعضی ها جاذبههای کاذب هنر را میبینند و به سمت آن میآیند. یعنی متأسفانه کمیت همچنان بیشتر از کیفیت پیش میرود و از کسانی که به عرصههای هنری ورود پیدا میکنند، فقط تعداد محدودی در این حیطه به طور جدی کار را دنبال میکنند. بنابراین بیشک برای ماندن در عرصه ی هنر نیاز به استعداد و علاقهی بسیار هست. فقط وارد شدن کافی نیست ماندن، آن هم به طور جدی، مهم است.
محاکمه ی خود در تنهایی
خیلی ها معتقدند که زندگی خانوادگی برای زنانی که به این عرصه وارد می شوند، خیلی جدی نیست. نظر شما چیست؟
-اگر یک زن هنرمند نسبت به اهمیت کار و خانواده آگاهی درستی داشته باشد و بداند که هر چیزی باید در جای خود باشد، به خوبی می تواند کار و خانواده را در جایگاه مناسب خود در زندگی اش قرار دهد. در این صورت مسلما کار هنری لطمه ای به زندگی خانوادگی نمی زند. می شودهنر را دوست داشت و کار هنری کرد اما از خانواده فاصله نگرفت و به مسئولیت های خانوادگی بیتوجه نشد. برعکس با توجه و ایفای درست نقش های خانوادگی هم قرار نیست یک هنرمند کارهنری اش را کنار بگذارد. متأسفانه در عرصهی کار هنری خیلی از هنرمندان فکر میکنند که خانواده مخل پیشرفت آنهاست و خیلیها خانوادههای شان را از دست میدهند و فکر میکنند موفق هم هستند. در حالی که یک هنرمند هم مثل همه ی مردم وقتی کار حرفهای اش تمام شد و مخصوصا وقتی بازنشسته شد، به داشتن خانواده و در کنارشان بودن نیاز دارد و آن وقت است که اگر خانواده ای نباشد، در تنهایی خودش را محاکمه میکند بابت این که خانواده را فدای کار و هنر کرده است. به نظر من برقراری نظم میتواند کمک خیلی موثری باشد که نه خانواده فدای کار شود و نه کار فدای خانواده . مخصوصا خیلی اشتباه است که بعضی هنرمندان وقتی در اوج کار هنری اند، فکر می کنند کار هنری میتواند جای همه چیز را در زندگی بگیرد.
لذت در کنار خانواده بودن را از دست ندهیم
برای دخترهایی که دارند وارد عرصه ی هنر می شوند چه توصیه ای دارید؟ به نظر شما رمز موفقیت یک دختر هنرمند چیست؟
-پس از گذشت این سالها من به این نتیجه رسیدم که هیچ چیز مهم تر از خانواده نیست و ما خانم ها هر کاری که در زندگی انجام میدهیم باید به نسبت خانواده برای مان به نوعی حاشیه باشد. در واقع همه کارها باید در خدمت خانواده باشد و هیچ چیز نباید جای آن را در زندگی مان بگیرد. ما نباید طوری زندگی کنیم که لذت عاشقی، مادر شدن و بزرگ شدن بچههای مان را نفهمیم . گاهی میبینیم برخی افراد که کار هنری میکنند، حال زندگی را از دست داده و حتی خود را فراموش میکنند و به دنبال این هستند که به شهرت و پول و ….برسند. در حالی که من فکر می کنم نباید لحظههای خوب زندگی را که در زمان حال شکل میگیرد، به هیچ بهانهای و برای رسیدن به هیچ هدفی از دست داد. ما زن های هنرمند مخصوصا اگر در عرصهی هنر به اهداف ایدهآل مان هم برسیم، باز این موفقیتها، ارزش آن را ندارد که لذت در کنار خانواده بودن را از دست بدهیم.
اما در کارهنری برای یک دختراعتماد به نفس به نظرم مهم ترین چیز است. من اگر به عنوان هنرمند اعتماد به نفس داشته باشم و برای خودم ارزش و احترام قائل شوم. میتوانم به هر چیزی دست پیدا کنم اما همچنان خودم باشم و خوب هم باشم. یعنی اینکه قرار نیست برای رسیدن به موفقیت، به هر شکلی که شده همرنگ دیگران شویم، توی هنرمند آنقدر خوب باش که دیگران مثل تو شوند! استقلال داشته باش و خود را توانمند بدان و قبول کن. اگر واقعا خود را باور کنی دیگران نیز تواناییهای تو را باور میکنند. لازم نیست تو دست به هر کاری بزنی تا دیگران به اجبار هنر تو را بپذیرند. با رنگ و لعاب در ظاهر و لباسهای آنچنانی نمی شود اعتبار واقعی را بدست نمیآورد. تو هر چه هستی و به هر جا که میرسی باید خودت باشی و خودت را باور کنی تا مجبور نشوی اسیر دست دیگران شوی و خود را در هر زمان شبیه دیگران کنی!