اسمش شد: کافی شاد
نیلا بلا معتقد است: این کافی شاپ چه ماجرای شادی داره! از وقتی پامون به این جا باز شده همه اش تو جنگ و دعواییم! اصلا اسمش را باید گذاشت: کافی شاد!
-من می دونم ما موفق نمیشیم.
آزی پنگول ، با شنیدن این حرف دستش را مشت کرد طوری که گفتم الآن ناخن های به شدت مانیکور و پدیکور شده اش کف دستش را زخمی کرده و با صدایی که معلوم بود سعی می کند آن را پایین نگه دارد رو به ماری سرتق گفت: من باید اونوا عوض کنم.
-مگه کانال تلویزیونه با یک دگمه عوض بشه!
-من او را به خاطر روابط اجتماعی باز انتخاب کردم. اما حالا که ازدواج کرده نیازی به این روابط نداره که، داره؟
و به من و نیلا بلا نگاه کرد و منتظر تأیید ما شد.
-تو که نمی خواهی بگویی شوهرت مومه در دستت، هر طور خواستی بهش فرم بدی بابا اون هم آدمه! اما این طور که تو می گی یعنی کلاً خانواده شوهر حذف، دوستان قدیمی پَر، همکاران سابق شوت… تازه تو که برنامه های خودت رو داری. کلاس زبان، استخر، ورزش، …
آزی پنگول دستی به ناخن های رنگیش کشید وگفت: اگر این زندگی وا می خواد باید تغییر را بپذیره. دیگه فقط خودش نیست من هم هستم.
نیلا بلا گفت: درسته اما هرگز تصور نكن تو تنها تصميمگيرنده زندگي هستي! درست از لحظهاي كه حلقه ازدواج را به دست کردی بايد از موضوعات اقتصادي گرفته، تا محل زندگي و زمان صاحب فرزند شدن، دوستان و ارتباطات ، … در مورد همه با همسرت صحبت كني و بعد از رسيدن به ديدگاهي مشترك تصميم بگيري.
_ تو که تنها نیستی، حتی اگر از فوتبال ديدن بيزار باشي، حق نداري مانع تماشاي رقابت حساسي بشی كه شوهرت براي ديدنش برنامهريزي كرده، کلی تخمه خریده و شاید برادر و دوستش را هم دعوت کرده به خانه.
این را ماری سرتق گفت.
-جدی!!! دیگه چی؟
-هیچی، اگه به این مسایل کوچک اهمیت ندی ، پس فردا باید بحران بزرگتری را تحمل کنی.
-مثلا چه بحرانی؟
-بحران عدم تفاهم، بحران کشمکش، بحران دعوا و… شاید هم طلاق.
ناگهان آزی پنگول کیفش را قاپ زد وگفت: بی خود! ازدواج نکردم که طلاق بگیرم. من عوضش می کنم. من…
لب هایش را به هم فشار داد و از در کافی شاپ بیرون رفت. ماری سرتق گفت: انگار شورت بچه اشه که می خواد عوضش کنه!!
-وای چه ماجرای شادی داره این کافی شاپ ما دقت کردی از وقتی پامون به این جا باز شده همه اش تو جنگ و دعواییم!
نیلا بلا گفت و منتظر موند تا کافه چی بگوید: برای سفارش ها باید به صندوق مراجعه کنید.