فریبا سیمای دفرمه ی زن ایرانی
فیلم “فصل فراموشی فریبا” نه در به تصویر کشیدن تصاویر به ظاهر اجتماعی از زنان موفق است و نه از یک منطق روایی در تصویرگری سینمایی از زن ایرانی بهره برده است.
محمدرضا محقق
مروری بر کارنامه سینمای ایران در طول بیش از سه دهه ی گذشته گویای این واقعیت است که تصویر زن در این سینما، چندان تصویر درست و دقیقی مبتنی بر واقعیتها و حقایق اجتماعی ایران نیست.
این تصویر گاهی در اغراقهای شبهفمینیستی گیر افتاده و گاه به سمت سیاهنمایی رفته، گاه دچار افراط شده و گاه در بن تفریط مانده؛ و در نتیجه آنچه به عنوان برآیند این نمایه قابل توجه است، کمتر نشانی از واقعیتهای جامعه دارد.
به عبارت دیگر میتوان گفت سینمای ایران مجموعا نتوانسته آینهای برای بازنمایی آنچه حقیقت و واقعیت زن در ایران اسلامی را نمایگی میکند، باشد.
گرچه نباید از نظر دور داشت که در طول این بیش از سه دههای که از سینمای پس از انقلاب میگذرد، گاه بودهاند فیلمها و فیلمسازانی که تصویری درست و نزدیک به حقیقت و مبتنی بر واقعیات جامعه ایرانی در وجه زنانهاش ارائه دادهاند اما این تلاشها، بیشتر ماحصل یک تجربه و دغدغه ی شخصی بوده است و نه جریانی در کلیت سینمای ایران.
اینکه چرا و چگونه چنین روندی بر سینمای ایران حاکم بوده و نضج گرفته، بایستی در مجالی دیگر و مناسبتر مورد تحلیل و نقد و بررسی قرار بگیرد.
این اشاره در اینجا به مناسبت نقد و تحلیل فیلمی بود که موضوع و شخصیت اصلی اش، یک زن آن هم در جامعه امروز ایران قرار گرفته است؛ فیلم سینمایی «فصل فراموشی فریبا» اثر عباس رافعی.
اما به راستی این فیلم در کجای پازل کلی حاکم بر تصویر زن در سینمای ایران قرار میگیرد و در چه مرتبه و جایگاهی و با کدام رویکرد؟ برآیند این فیلم چیست و در کدام فرآیند سینمایی و داستانی به دست میآید؟
شاید در یک عبارت بتوان «فصل فراموشی فریبا» را اثری دانست که در روایت دم دستی و خام خود از وضعیت زنان بیسرپرست و تلاش برای تصویرگری از اجتماع امروز ایران، مجموعه عناصر سینمایی موثر در باورمندی یک اثر و خاصه منطق روایی و داستانی را فدای انعکاس ابتر و نسبتا سیاه خود از زنان کار و وضعیت اخلاقی حاکم بر جامعه امروز ایران – تهران کرده است.
موضوع نسبتا تکراری و حالا دیگر دمدهشدهی زنان بدسرپرست و آنچه در جامعه ایرانی به تصویر درآمده، در این فیلم، به عنوان یک اجتماع غیراخلاقی(!) بر سر آنان میآید. در این فیلم به شکل بیمنطق و بدون رعایت اصول دراماتیک، سرهمبندی شده و به خورد مخاطب داده میشود.
حتی توانمندیهای بازیگر حرفهای و خوبی همچون ساره بیات هم در تجلیبخشیدن به کاراکترش به دلیل همین بیمنطقی حاکم بر مناسبات مختلف فیلم، راه به جایی نمیبرد و به جای باوراندن داستان و درام و موقعیت به مخاطب، او را در بستری از صناعتی خام، دچار دافعه میکند.
چرا همسر عصبی فریبا با او چنین رفتار دژخیمانهای دارد؟ اصلا چرا او اینقدر عصبی است؟ گذشته ی این آدمها چیست؟ چرا همه چیز در این فیلم اینقدر بیعقبه و ابتر است؟ چگونه میتوان این شخصیتهای دم قیچیشده را باور کرد؟
چرا تصویری که از جامعه در این فیلم عرضه میشود اینقدر سیاه و ناامیدکننده و افسردگیآور است؟ کدام آدم عاقل و نرمالی یافت میشود که ناهنجاریها و مصایب جاری در جامعه امروز ایران را نداند و یا نفهمد؟ اما این طرز تصویرگری یکسویه و اتفاقا دافعهبرانگیز و غیر قابل باور، با کدام هدف به ظهور میرسد؟
چرا فیلمسازان ما نتوانستند – یا نخواستند فرق فیلم اجتماعی با اثری که ادعای اجتماعیبودن را آنهم با اغراقهای مندرآوردی و مصنوعی و جعلی در میآورد بفهمند و از آن حذر کنند؟
حکایت این است که زنی که همسرش تصادف کرده و در بیمارستان بستری است، مجبور میشود برای امرار معاش و تامین هزینههای بیمارستان با وانت او کار کند.
«فصل فراموشی فریبا» ظاهرا بنا بوده روایتگر داستان زندگی این زن جوان باشد که البته همین جا باید گفت ساره بیات در عین حال که بازیگر توانمندی است، به لحاظ چهره و میمیک خاصش اصلا مناسبت ایفای نقش این زن به اصطلاح جنوب شهری با آن مولفه ها و شاخصههایی که بناست از چنین کاراکتری انتظار داشته باشیم نیست.
ظاهرا فریبا، پیشینه ی قابل دفاعی نداشته؛ احتمالا زنی خیابانی با امرار معاشی ناپاک؛ میگوییم “احتمالا” چون از خود فیلم خیلی از چیزهای لازم از جمله همین نکات داستانی و البته شخصیتپردازانه درنمیآید!
تا اینکه همین زن به طور اتفاقی مورد علاقه پسر یک خانواده ی ثروتمند واقع میشود. فریبا تصمیم میگیرد از این به بعد پاک زندگی کند و راهش هم همین است که با وانت راه بیفتد توی خیابان و بار حمل کند. اما گویی سایه ی گذشته ی چرکینش دست از سر او برنمیدارد. شک و بددلی دژخیمانه ی همسر عصبی و بهتر بگوییم وحشیاش، که بهخاطر او از خانواده طرد شده است، فریبا را پشت درِ غل و زنجیرشده ی خانهاش حبس میکند.
اما در این میان مثلا هنگامیکه فریبا به کمک زن همسایه، برای آزمایش بارداری به دکتر مراجعه میکند و با شیرینی و جواب آزمایش برمیگردد، با عصبیت وحشتناک همسرش به خاطر ترک منزل مواجه میشود و به شکل فجیعی مورد حمله و ضرب و شتم او قرار میگیرد بدون آن که بدانیم چرا و قانع شویم.
تا اینکه معلوم نیست چرا همسر فریبا خانه را ترک میکند و بعد ما شاهد تلاش فریبا در تأمین معاش و اداره ی خانه و زندگیش میشویم. تا اینکه خبر تصادف همسر میرسد. در یک رخداد کاملا «همین طوری» او برای همیشه فلج میشود و در گوشه ی بیمارستان میافتد!
فریبا که از او خاطرات تلخ ضرب و جرحهای وحشیانه را دارد، برای تأمین مخارج بیمارستان با وانت شوهرش باربری میکند.
و درست از همین جاست که فیلم وارد محیط جامعه میشود و بُعد اجتماعی به خود میگیرد!
حالا دیگر ما با یک فیلم اجتماعی روبروییم؛ مثلا! مردان هرزه، بیعدالتی، مشکلات یک زن در امر خطیر باربری و…
آدمهایی که در مسیر باربری با فریبا همراه میشوند هم ظاهرا بناست آیینه باشند در برابر این اجتماع خشمگین و زهرآگین و ناپاک! مثلا یکی از مسافران فریبا، دختری است فروشنده ی مترو؛ اجناسش توسط مأموران ضبط شده و او از این قضیه نالان و سرگردان است. یا اینکه فریبا، برای گرفتن طلبش از دوستی بهسراغ او میرود که گویا همچنان از راهی ناپاک کسب درآمد و امرار معاش میکند؛ زن، سرپرست خانوار است و فرزندانی دارد… و ادامه ی حکایت را که خودتان میدانید یا میتوانید حدس بزنید.
همان داستان همیشگی جبر فقر و بیعدالتی و تأثیر آن در از راه بدرشدن افراد و روی آوردن شان به کجراهه گناه و ناپاکی!
اما حقیقت آن است که فیلم «فصل فراموشی فریبا» نه در به تصویر کشیدن این تصاویر به ظاهر اجتماعی و به واقع اغراقشدهاش موفق است و نه از یک منطق روایی در تصویرگری سینمایی اش بهره برده است.
نه کاراکترهایش موجودیت درستی دارند و پردازش شدهاند و نه از سایر عناصر بصری بهره ی بهینهای برده است؛ فیلمنامهای پرحفره و بیکشش، همراه با اجرایی کاملا دِمَده و سمبلشده از روایتی تکراری.
به راستی چه چیز این فیلم باید مخاطب را با خود همراه سازد؟
گفتیم که مرور کارنامه سینمای ایران در طول بیش از سه ده ی گذشته گویای این واقعیت است که تصویر زن در این سینما، چندان تصویر درست و دقیقی مبتنی بر واقعیتها و حقایق اجتماعی ایران نیست.
و این تصویر غیر واقعی معلول علتهایی است که برخی از آنها به سینما و سینماگران ما برمی گردد و برخی دیگر به مناسبات اجتماعی و روحیات ایرانی.
آنچه مهم است اینکه بایستی با ایجاد پیوندی فکری و عملی میان نهادهای نخبگانی جامعه بخصوص فرهیختگان زن از یک سو و سینماگر ایرانی از سوی دیگر هم به ایجاد و باروری تصویری درست، اصیل و برازنده از زن مسلمان در سینمای ایران یاری رساند و هم با این روش، سینما را به عنوان آموزگار تفکر بشر امروز و رسانهای در جهت نشر باورها و تبلیغ ارزش های ملی و دینی، به یاری هویت سترگ و شگرف زن مسلمان ایرانی آورد.