تصویری از اسارت یک زن
مرتضی سرهنگی به من گفت : “باری که روی شانه های توست فقط از آن تو نیست.باید آن را آهسته و آرام زمین بگذاری و سنگینی آن را با دیگران تقسیم کنی. آن وقت این خاطرات مانند مدال افتخاری در گردن همه ی زنان کشورمان خواهد درخشید. ” و همین شد که معصومیه آباد کتاب “من زنده ام” را نوشت.
راضیه رحمی جعفری
عنوان: من زنده ام
نویسنده کتاب خانم معصومه آباد از اسرای دوران جنگ هشت ساله ی ایران با عراق است که از سال 58 در سن 17 سالگی به مدت 40 ماه به همراه سه نفر دیگران از خواهران آزاده در زندان های مختلف رژیم بعث عراق بهار جوانی خود را در بند اسارت گذراندند.
در آغاز سخن، نویسنده علت نوشتن این خاطرات را این گونه بیان میکند : “یک روز که قدم زنان با این کوله بار سنگین از پیاده رو خیابان وصال میگذشتم به آقای مرتضی سرهنگی گنجینه معرفتی شهدا، جانبازان و آزادگان برخوردم. از حال من پرسید. گفتم : هرچه میروم و هرچه میگذرد، این بار سبک نمیشود. گفت : باری که روی شانه های توست فقط از آن تو نیست.باید آن را آهسته و آرام زمین بگذاری و سنگینی آن را با دیگران تقسیم کنی. آن وقت این خاطرات مانند مدال افتخاری در گردن همه ی زنان کشورمان خواهد درخشید.”
کتاب از هشت فصل تشکیل شده است :
کودکی،نوجوانی،انقلاب،جنگ و اسارت،زندان الرشید بغداد،انتظار،اردوگاه موصل و عنبر،عکس و اسناد
نویسنده از دوران کودکی خود در آبادان شروع میکند. به وصف کوچه و محله،آب و هوا، نوع گویش مردم،تفکرات و آداب و رسوم مردم میپردازد و شیوه زندگی خانواده و هم محله ای هایش را شرح میدهد. در دوران نوجوانی طی ماجراهایی به سمت دنیای دین و معرفت کشیده میشود. و با همکاری معلم قرآن مسجد محل که معلم ریاضی مدرسه اش هم بوده است،کتابخانه ای در مدرسه دایر میکند و خود مسئولیت آن را بر عهده میگیرد؛ اما به مرور و طی آوردن قرآن به کتابخانه مدرسه از آن مسئولیت منع میشود. سپس در دوران دبیرستان به دلیل رفتارهای ضد دینی و ضد اخلاقی مدیر و معلم مدرسه و با همکاری دانش آموزان تازه بیدار شده، اوضاع مدرسه را از کنترل مدیر خارج میکنند و به دنبال آن در پی کارهای انقلابیش، از مدرسه اخراج میشود.
داستان به سال 57 و ماجرای آتش سوزی سینما رکس آبادان میرسد و شهر از خواب بیدار میشود. در این زمان که مقارن با پیروزی انقلاب است، معصومه که سال سوم دبیرستان است، فعالیت های فرهنگی خود را با پشتیبانی انجمن اسلامی مدرسه آغاز میکند. سپس کلاس های مراقبه نفس و دوستی با مرگ را با چند تن از دوستانش میگذراند.
بعد از چندی معصومه آباد به همراه چند نفر از دوستان انجمنی خود وارد پرورشگاه آبادان میشوند و با جلب اعتماد و علاقه بچه ها به خود مشغول آموزش و تربیت آن ها میگردند. معصومه که به همراه بچه های پرورشگاه به اردو میرود و در برگشت متوجه جنگ شده، چندی بعد با همکاری مسئولین تصمیم میگیرند برای امنیت بچه ها آن ها را به پرورشگاه شیراز ببرند. در راه بازگشت در نزدیکی آبادان به همراه یکی از خواهران و راننده خودرو اسیر میشوند و از اینجا ماجراهای اسارت معصومه و دوستانش که خود را نیروهای هلال احمر معرفی کرده بودند، شروع میشود. عفت و پاکی خود را به حضرت زینب(س) میسپارند و راهی گودال، اردوگاه ها،سیاه چاله و سلول ها و قفس های تاریک و نمور و کثیف رژیم بعث میشوند.
نویسنده روایتی کم نظیر از رنج های دوران اسارت را با جزییات کامل بیان میکند؛ از سیلی و اسلحه و کابل هایی که به سر و صورت و بدنشان می کوبیدند تا شکنجه های هم رزمانشان که شکنجه روحی و روانی آن ها و سایر اسرا را در پی داشته است.
نکته ظریف این کتاب بیان درد و رنجی است که در زمان اسارت بر زنان وارد میشود که این به همراه تلاشی که برای ثبتِ نام “اسیر” در فهرست هلال احمر لازم بوده است، در جای جای کتاب دو حس اندوه و افتخار را به زیبایی هرچه تمام تر به مخاطب القا می کند و هنرمندانه مقام “اسیر و اسارت” را در مقابل نگاه خواننده به تصویر میکشد.