غيرت خاك گرفته
از دور نگاه مي كردم جمعيتي بود كه منو ياد بچگي هام انداخت… مثل گذشته كه پهلواني وسط ميدون براي خودش معركه گرفته باشه…
سرویس فرهنگی به دخت/
با شوق خاطرات بچگي، قدم هامو تندتر كردم ، اما … نه از پهلوون ميدون خبري بود و نه از وسايل پهلووني … اما… معركه اي برپا بود! نمايشی از غيرت مردانه…آفايي كه خانمي رو به شدت كتك مي زد!
دنبال مقصر نمی گشتم… فقط برام جالب … نه، غريب بود كه تمام آدم هاي اون معركه فقط داشتن نگاه مي كردن… همین…!
کسی هم اقلا حرفش رو نمی زد که:
– بابا، يكي اون زنو نجات بده…
مونده بودم غیرت مردونه مردای ما چی شده؟ غیرت اون مرد که وسط خیابون زنی رو می زد و غیرت این همه مردا که تماشا می کردن… .
بعد دیدم که اون مرد، دست زنو گرفت و كشون كشون با خودش برد…
مردمم مثل اینکه يه نمايش زنده تموم شده، رفتن…
من موندم و يه لنگه كفش زنانه وسط معركه…نشونه غیرت خاک گرفته…
خدیجه فتحی/انتهای متن/