عادت می کنیم، داستان سه نسل از زنان ایرانی
در این مجال و در ادامه ی سیر بررسی رمان های نویسندگان بانو نگاهی کوتاه و اجمالی به رمان “عادت می کنیم” نوشته ی بانو زویا پیرزاد خواهم داشت.ایشان از نویسندگان نام آشنای معاصر هستند که موفق به دریافت جوایز متعدد برای برخی از داستانهای شان شده اند.از بیان زندگی نامه ی ایشان که نویسنده ای شناخته شده هستند در می گذرم و بی هیچ مقدمه ای به سراغ رمان عادت می کنیم می روم، شایان ذکر که این رمان به زبان فرانسه ترجمه شده و انتشار یافته است.
سرویس فرهنگی به دخت؛ فاطمه سادات صدری/
عادت می کنیم داستان دغدغه ها و کشمکش های بیرونی و درونی زنی است مطلقه و خودکفا به نام آرزو صارم که پس از مرگ پدر برای پرداخت بدهی های او کار خود را در شرکت رها می کندو بنگاه معاملاتی پدر را سرپا نگاه می دارد و نهایت سعی و کوشش خود را برای اداره ی زندگی اش به نحو احسن انجام می دهد.
داستان سه نسل متفاوت
آرزوی چهل و دوساله فرزندی نوزده ساله دارد به نام آیه، نمونه ای از دختران ناز پرورده که باید همه ی خواسته هایش در کمترین زمان برآورده شود و بیش از هر چیز مادر خود را وسیله ای برای برآورده کردن خواسته ها و نیاز های منطقی یا غیر منطقی خود می داند. شخصیت دیگر داستان که به خوبی پرورش یافته و به عقیده نگارنده این سطور از جالب ترین کاراکتر های رمانعادت می کنیم است ، مادر آرزو ماه منیر، پیرزنی سرزنده است با تصور اینکه فاصله سنی چندانی با دختر خود ندارد به اندازه یک دختر جوان به خود می رسد، خوشگذران و سرخوش است، بازندگی ای جوان مآبانه و او هم همچون آیه نوه خود انتظار برآورده شدن خواسته هایش را در کمترین زمان دارد. گویی آیه جوانیِ ماه منیر و ماه منیر پیریِ آیه است هر دو آینه ی هم و حامی یکدیگر در مقابل آرزو که سرپرست و همه کاره ی این خانواده کوچک به حساب می آید.
داستان دربردارنده ی کنش ها و واکنش های سه نسل متفاوت و متوالی ماه منیر، آرزو و آیه است که دغدغه ها و تناقض آرزو با فرزند و مادر خویش را بیان می کند. آرزو دوستی صمیمی دارد به نام شیرین که همراه او در بنگاه معاملات ملکی کار می کند و مدت ها پیش بعد از سالها عشق و عاشقی، نامزدش اسفندیار او را بی هیچ دلیل معلومی ترک می کند. از این رو شیرین به شدت ضد مرد است و نسبت به مردها در رابطه ی عاطفی حالتی تهاجمی دارد .آرزو اما در این باره چنین نیست. با اینکه از همسرش که پسر خاله اش نیز هست، جدا شده، انعطاف بیشتری دارد.
شاهزاده ای سوار بر اسب سپید
آرزو اما خسته و بی حوصله است و به شدت احساس تنهایی می کند که در بخش های مختلف داستان به صورت گفت و گوی ذهنی این احساسات بیان شده است هسته اصلی داستان تصمیم آرزو به ازدواج مجدد با مردی است به نام سهراب زرجو . سهراب زرجو مشتری بنگاه است که وظیفه آرزو نشان دادن خانه و ترتیب معامله خریدار و فروشنده است یعنی رابطه ای کاملا رسمی و کاری.اما این رابطه فراتر ازاین می شود.
سهراب ، همچون شاهزاده سوار بر اسب سپیدِ رویاهای دخترانه ناگهان بر سر راه آرزوی میانسال قرار می گیرد.زنی چهل و دو ساله با تجربه ی تلخ طلاق و مشغله و مسئولیت های زیاد که همه این ها شاید زمینه تمایل به ازدواج دوباره را فراهم کند.سهراب شخصیتی بسیار آرمانی دارد که شاید هر دختر و زنی میل به وجود چنین مردی در زندگی خود داشته باشند .او تحصیل کرده است . از فرانسه آمده و از خاندانی قفل ساز بر آمده است .ظاهری آراسته و مقبول برای هر سلیقه ای دارد.مبادی آداب و با حوصله و با اعتماد به نفس است و در یک جمله مردی ایده آل برای زندگی برای اتکا کردن و برای همراهی است.سهراب شخصیت تازه و منحصر به فردی نیست و در خیلی از رمان های عاشقانه ایرانی و غیر ایرانی و یا حتی فیلنامه و نمایشنامه هایی با تم عشق وجود چنین شخصیت ایده آلی تکرار شده است، اما با این همه در دنیای واقعیت ها چنین مردی به رویاهای شیرین دخترانه می ماند !
گره های داستان ازدواج
ابتدا به نظر می آید آشنایی آرزو با سهراب و ازدواج شان اتفاق بسیار خوشایند و ایده آلی است. اما گره داستان موانع این ازدواج است و این موانع کسانی نیستند جز خانواده آرزو که البته در دوران آشنایی آرزو با سهراب او را به داشتن دوستِ مرد تشویق می کردند .آیه ، ماه منیر و حتی شیرین که برای آرزو کم از خواهر نیست.اینها بودنِ آرزو را با یک مرد ،تنها به عنوان یک دوست لازم می دانستند و از همراهی سهراب با آرزو بسیار خرسند هم بودند، اما فقط تا قبل از مطرح کردن پیشنهاد ازدواج که موجب هاج و واج ماندن این سه نفراز طبیعی ترین پیشنهاد عاطفی می شود. چرایی این تعجب و مخالفت باید این گونه باشد که آرزو تماما در اختیار آنهاست .در اختیار آیه که موظف است تمام خواسته های تنها دخترش را از خریدن لباس گران قیمت اسکی گرفته تا رفتن به پاریس برای ادامه ی تحصیل برآورده کند. او کاملا در خدمت مادر خودش است و در برابر او جز چَشم چیزی بر زبان نمی راند. گویی آرزو پس از طلاق تنها و تنها برای آیه و ماه منیر زندگی می کند نه برای خود .
آرزو به همه تعلق دارد جز خودش و زندگی اش به شدت تحت استثمار اطرافیانش است، حتی نزدیکترین دوستش شیرین که بیشتر اوقات را در محل کار، در طول روز ،در تفریحات و هنگام ناهار با او سپری می کند.در حالی که شیرین می توانست با کمی هم ذات پنداری نه تنها مخالفت نکند که پشتیبان آرزو در این ازدواج هم باشد. شیرین ضد مردی که در پایان داستان تنها با یک تلفن اسفندیار برای تبریک عید دگرگون می شود.
اما آسمان برای آرزو تپیده ! چرا هیچ کس برای آرزو زندگی دوباره را نمی خواهد؟ همه به این زندگی عادت کرده اند؛ زندگی ای که آرزو باید برای دیگران کار کند، برای دختر و مادر خود و حتی برای پدری که فوت شده است وبخشی از میراثش برای آرزو ، بدهی های پرداخت نشده ی اوست . شخصیت نسبتا خودساخته و محکم داستان متزلزل می شود آنجا که باید برای ازدواج دوباره تصمیم بگیرد. آیا چون زنی مطلقه است حق ازدواج دوباره ندارد ؟یا چون زندگی اش بر سر عادت به خاطر دیگران بوده است، نباید به زندگی دیگری فکر کند؟
پاسخ نگارنده این سطور به نفع قهرمان داستان است.
وقتی عادت کردن بد است
از دیدگاهی اجتماعی یک انسان اول باید برای خوش زندگی کند و بعد برای دیگران.آرزونماینده ی چنین زنانی در جامعه ایرانی است؛ زنانی مطلقه و متعهد به زندگی که در عین حال خود را به خدمت کردن به فرزندان شان محکوم می دانند واین کار را ایثارگری و فداکاری می دانند، دریغ از این که باید بدانند شروع زندگی دوباره پس ازطلاق- که اتفاقی است رنج آور- می تواند برایشان نصیبه ای ازلی باشد .اما مفهوم عادت کردن در این داستان بسامد بالایی دارد؛ عادت کردن به یک زندگی سرد و تکراری ، عادت کردن به تنهایی ، عادت به در اختیار دیگران بودن و عادت به سرکوب احساسات و…زویا پیرزاد توانست در این رمان کشمکشی این چنین را که می دانیم در جامعه ما اندک نیست، به تصویر بکشد گرچه شخصیت ها و حتی الگوی داستان کمی کلیشه ایست، اما در همین قالب کلیشه ایشان به خوبی توانستند اثری پرمخاطب را خلق کنند. رمانی زنانه با بیان احساسات زنانه که خواندنش را به جامعه زنان پیشنهاد می کنم واز آنجا که هدفم از معرفی این کتاب تنها همین بو ده است از نقد ادبی آن پرهیز کردم که توجه خواننده بیشتر به بعد اجتماعی این رمان باشد.
/انتهای متن/