باز دلم هوای شلمچه کرده است…
وقت رفتن کوله بارم پر بود همه از دل تنگی
وقت برگشت دلم پر شده بود
پر باران بصیرت…
سرویس فرهنگی به دخت/
وقت رفتن کوله بارم پر بود همه از دل تنگی
وقت برگشت دلم پر شده بود
پر باران بصیرت ،
عزم “همت” ، نفس “خرازی”
و صدای “مرتضی آوینی” که هنوزم که هنوز است چراغ راه است
و نگاه “محسن وزوایی”
آنکه فاتح شده بود نه فقط لانه جاسوسی را ،
بلکه این قلب پر از درد مرا !
چه صمیمانه دلم رفت به مهمانی آنها
چه غریبانه دلم ماند در آنجا
و دلم هجرت کرد ، هجرت از پستی ها
و دلم اوج گرفت رفت تا گنبد مینای شلمچه ، رفت تا نور ، خدا
به گمانم آنجا من خدا را دیدم
و در آن لحظه که خورشید دلش خون شده بود از غربت
باد هم بوی شهیدان خدایی می داد.
به زمین افتادم ، سجده بر خاک شلمچه چه صفایی دارد
خاک آنجا نفست را می برد تا بیابان بلا ،
نه همان کرب و بلا
باورم نیست که این من بودم اینچنین غرق تماشای شما
به خدا من دیدم همه ی مردان خدا را آنجا
به خدا من دیدم که چه سان خون بابای شهیدم
می چکید از بیرق سرخ علمدار خدا
ماه هم آنجا بود ،
بی گمان تاب نیاورده دلش دوری خورشید را
چه بگویم ز دلم که در آن لحظه تمام هستی در دلم جای گرفت
همه بودند همه ! و فقط جای تو خالی بود ارباب دلم !
قطب عالم ، نفس ارض و سما،
گل نرگس ،یوسف چشم به راه
به خدا منتظرم ، منتظر تا که بیایی یک روز
خوب می دانم خوب که بابای شهیدم آن روز
در صف یاران تو خواهد آمد
به چه روزی باشد ، دیدن یار کنار یارم !
من سوالم این است به گمانت آن روز زنده باشد دل من هم؟!
و شنیدم پاسخی را زمیان شهدا یا ندایی بود که زاعماق دلم گفت :
ای جوان امروز ، چشم بگشا
که هم اکنون وارث خون شهیدان خدایی به خدا
تو که از نسل دل سوخته ای همت کن
راوی فتح تو را می خواند
گوش کن، تکلیف تو امروز بسی سنگین است
تو اگر منتظر منتقم فاطمه(س) هستی
باید عمار شوی
و روایت کنی از “وزوایی” آنکه جنگید برای نسل های بعدی
و بدانی طبق فرمایش بابای شهیدم “اکبر قدیانی”
آنچه جاوید بماند رنگ سرخ خون است
که بالاتر از آن رنگی نیست
و روایت کنی از راوی فتح !
آنکه می گفت مپندار که ما هستیم و شهدا رخت سفر بربستند
که حقیقت این است که زمان ما را برد
آنچه می ماند و جاوید شهید است شهید
و ادامه بدهی راه آن سید مظلوم “بهشتی” را که
در تمام عمرش شیفته خدمت بود
بروی عرفان را از مسیر چمران
آنکه در زمزم عشق مکتوب نوشت
قدر هر انسانی به اندازه رنجی است که در راه خدا متحمل شده است
و تو امروز باید بروی تا دل دشمن یا همان خط مقدم !
جنگ در خط مقدم امروز چه بسا دشوار است
شهدای امروز قدرشان بیشتر از دیروز است !!
چونکه در سنگر امروز بسیجی باید
خون دلها بخورد تا که شود حامی رهبر و چه سخت است بسیجی ماندن
وقت رفتن پدرم داشت وصیت می کرد
او به من گفت که تا جان داری گام در راه ولایت بگذار
کوفیان گر بزنندت طعنه، رهبر خود را تنها مگذار
من خطابم به تو ای جنگ ندیده این است
آخرین نکته همین است
آنکه عمار شود ماه خدا “خامنه ای” را
به یقین خواهد دید “مهدی(عج) فاطمه”را
من از امروز همان عمارم !!
سمیه ی “بابا ا کبر”
سمیه کهالی/انتهای متن/