دلت را بتکان!

عید رسید و دارد می رود. غبارها را شستیم خانه ها راهم. رخت و لباسمان را نو کردیم، اما چرا هنوز به قدر کافی شادمان نیستیم؟شاید چون دل های مان را نشسته ایم…هنوز سر وقت خانه تکانی دل نرفته ایم.

3

سرویس ما و زندگی به دخت/

دلت را بتکان.
اول غصه هایت را دور بریز. غصه هایت که ریخت، تو هم همه کسانی را که بد بوده اند ببخش و فراموش کن.    

دوباره دلت را بتکان.
اشتباه ها وقتی یادت افتاد ، بگذار همان جا بماند . فقط از لا به لای اشتباه هایت، تجربه ها را بیرون بکش آن ها را مرور کن، بعد با ارزش ترین آن ها را قاب کن و به دیوار بزن .

دلت را این بار کمی محکم تر بتکان.
می بینی تمام کینه هایت  ریخت. از بغض ها هم چیزی نمانده،  از آن حسادت ها و آن همه حسرت ها. چه حس قشنگی دارد این تهی شدن ها.
این بار محکم تر از قبل بتکان.
تا مطمئن شوی از آن همه کینه چیزی نمانده است.

حالا آرام تر، آرام تر بتکان
تا خاطره هایت نیفتد، تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟ خاطره، خاطره است.
ما نیازمند خندیدن و گریستن با هر دو هستیم. باید باشد. کافی است؟
نه، هنوز دلت خاک دارد خاک که نیست غبار است.

یک تکان کوچک  بس است
تکاندی؟ دلت را ببین…چقدر تمیز شد… دلت سبک شد، نه؟
و حالا تو ماندی و یک دل
یک دل و یک قاب تجربه.
یک قاب تجربه و مشتی خاطره
مشتی خاطره و یک دل که فقط جای اوست ” “…

پروین/انتهای متن/

نمایش نظرات (3)