خانواده هم بهانه است برای خودشکوفایی
در مبحث هماهنگی در محیط خانواده دکتر غفرانی مطرح کرد که در نظام تربیتی اسلام رقابت هر کس با خودش و با دیروز خودش است نه با دیگری . این بار در مورد نحوه شکوفایی خود صحبت می کنیم. آیا خانواده و همسر در این مورد نقشی دارد؟
سرویس ما و زندگی به دخت/
اما مقدمه دوم این است که نیروهای بالقوه در وجود انسان چگونه بالفعل می شود؟ من توانایی های خودم را که خدا در من نهاده، چگونه شکوفا کنم ؟ اگر ازدواج نکنم، اگر بچه دار نشوم، این قوا به فعلیت درمی آید؟
همسر و فرزند و دوست و … همه بهانه اند برای اینکه من شکوفا شوم.
من وقتی درس می خوانم و مهندس می شوم، با استخدام است که خودم را نشان می دهم. بوم نقاشی برای این است که من خودم را اظهار کنم. خیاطی و … هم برای همین است.به بهانه گلدان، حیوان، دوست و دشمن و … ما انسانیت مان را نشان می دهیم.
همه چیز بهانه است برای به فعلیت درآمدن قوای من.
اینجا خدا یک تبصره هم زده. درست است که ما باید قوای مان را بروز دهیم، اما باید این بروز “احسن” باشد. برتری آدمها بر همدیگر به همین احسن بودن بروزشان است.
ان اکرمکم عندالله اتقیکم
یعنی در پیشگاه منِ خدا آنکه با تقواتر است، با ارزش تر است. باتقوا یعنی آن کس که خودش را با من تنظیم می کند نه با دلش.
این خودشناسی است.
در اینجا نه عنوان کار مهم است نه کمیت آن و نه ظاهر آن، بلکه تقوا مهم است.
مثال اول: در بدن سلول مغز مهم تر است یا سلول قلب یا کبد یا پا؟ همه مهم است. هر کدام نقشی دارد. مهم این است که کارش را خوب انجام دهد، یعنی سلامت باشد.اگر عضوی مریض شود، قرار از دیگر عضوها هم می رود.
در میان آدم ها هم آن کسی با ارزش تر است که با تقواتر است، یعنی نقش خودش را بهتر بازی کند.
مثال دوم: همسر جعفر طیار اسماء بنت عمیس است. او از جعفر یک پسر دارد به نام عبدالله.
بعد از جعفر همسر ابابکر می شود و از او هم صاحب پسری می شود به نام محمد.
بعد همسر حضرت علی می شود و از ایشان دو پسر دارد: عون و یحیی.
عبدالله پسر جعفر همسر حضرت زینب شد و دو پسرش در عاشورا شهید شدند.
در واقع چهار فرزند اسماء شهید شدند.
در تاریخ نقل شده که همین اسماء یک بار که پیامبر با اصحاب جلسه داشتند، به نمایندگی از طرف زنان مسلمان به محضر ایشان آمد. همان ابتدا که وارد شد گفت: من حرفی دارم.
پیامبر خطاب به اصحاب فرمودند: ببینید این زن چه خوب حرف می زند.
بعد اسماء ادامه داد: چرا برای مردان جمعه و جماعت و جهاد و … هست و برای ما زنان نه.
خیلی محکم و با استدلال حرف زد.
پیامبر به او پاسخ داد: برای شما چه مهم است؟ خود این کارها یا رضایت خدا ؟
گفت: رضایت خدا.
فرمود: پس رضایت خدا از شما زنان به این است که خانه و زندگی را خوب اداره کنید.
مثال سوم: من و همسر و دخترانم برای اختلاف نظری که من با دخترم پیدا کرده بودم، به محضر آیت الله جوادی آملی رفتیم. دخترم می گفت که من دوست دارم هر شب نماز شب بخوانم. من مخالف بودم. چون نمی خواستم که او این کار را صرفا از روی عادت انجام دهد. آقای جوادی آملی با همین حدیث مسأله را برای دختر من جا انداختند.چون این کار یک کار مستحب بود، ایشان فرمودند که در اینجا ترک مستحب برای رضایت پدر، موجب رضایت خداست.
مثال چهارم: پیامبر یک بار آدرس یک زن بهشتی را به حضرت زهرا داد. حضرت رفت و در خانه آن زن را زد. زن گفت که چون از شوهرم اجازه ندارم، شما فردا بیایید که برای پذیرفتن تان اجازه گرفته باشم. فردا حضرت با حسنین رفت، باز هم عذر خواست که چون برای فرزندان تان اجازه نگرفته ام، فردا تشریف بیاورید. بالاخره روز سوم حضرت وارد خانه شد و دید که زن در آفتاب نشسته است. علت را پرسید. زن
گفت که شوهرم در صحرا خارکن است و من برای همدردی با او زیر آفتاب می نشینم.
نه شوهر، نه خدا و پیغمبر و نه هیچکس دیگر از این زن چنین چیزی را نخواسته اند. او با فهم و شعور خودش این کار را می کند. چنین رفتاری عطری دارد که به مشام پیامبر هم می رسد. چنین بروز و ظهوری که اتفاقا در محیط خانواده هم صورت می گیرد، آدمی را بهشتی می کند.
/انتهای متن/