“پله آخر” تصویری از زندگی در تهران 91
پله آخر فیلمی است پر از تعلیق، اما امتیاز این تعلیق های مدام در آنجاست که نویسنده دست خالی نیست،شما معلق در فضا های پر از سوال او نمی مانید، بلکه با او و شوق جستجو گرانه اش برای کشف تمام معماهای ذهن فعالش همقدم خواهید شد.
سرویس فرهنگی به دخت/
نویسنده و کارگردان پله آخر قصد هیچ تحمیلی به شما و نگاه شما و احساس شما نسبت به آدم ها و حرف ها و حتی مسیر داستانش را ندارد.او شما را با همه عوامل صحنه همراه می کند تا با سخاوت به درونی ترین لایه های روحش راه یابید، از اینجا به بعد همه چیز بستگی به تصمیم شما دارد. ادعایی در میان نیست و نه حتی ژست های انتلکچوالی و یا سینمای تجربی یا مخاطب خاص. فرمها و فضاها امضا دارد و این یعنی احترام به من بیننده.
این فیلم با همه المان های مستقلش این امتیاز را دارد که بخشی از دلتنگی مرا نسبت به سینمای از یاد رفته مهر جویی جبران می کند.
در سکانس مهمانی سالگرد مادر جون، آشپزخانه ، رفت و آمد در هم آمیخته آدم ها، در هم رفتگی دیالوگ ها، دیده نشدن دوربین، و البته طراحی لباس و صحنه، آواز و ساز سنتی تداعی کننده همان نوستالژی های “لیلاست، ولی میهمانانی که پوشش امروزی دارند و زنی که کارش از نیمه شب آغاز می شود و تنها دغدغه ای که ندارد خانه و بچه و مادر شوهر است و شوهری که فقط در چشمان محبوبش کمی خود را جستجو می کند، بخشی از آن چیزی است که “پله آخر” مصفا را در زندگی تهران 1391 می سازد.
اولین و مهم ترین معمای ذهن نویسنده اینجا و در همین سکانس دیده می شود {سوالی که در ذهن شما خیلی قبل تر با دیدن غمی عمیق تر از مرگ خسرو در چشمان لیلی دیده می شد،گویی غم مرگ خسرو کمرنگ تر از رنجی است که پیش از این سالها به دوش کشیده است) درست جایی که لیلی با شنیدن یک آواز قدیمی منقلب شده است و این حال دکرگون تا اتاق گریم هم ادامه دارد،بخشی از سوال ذهن خسرو در سکانس اتاق گریم پاسخ داده می شود و شما همراه خسرو تا صحنه حضور لیلی در مطب امیر{دوست و فامیل خسرو و لیلی) متوجه ساختگی بودن قسمت اصلی جواب لیلی به سوال خسرو نمی شوید.در طول این زمان علی رغم چنین تعلیق طولانی ای شما به کلافگی و گیجی مرسوم فیلم های تعلیق محور سینمای این روز های ما مبتلا نیستید و گویی با سر در گمی ها و صبر و سکوت های خسرو به سکوتی همراه با جستجوی دقیق تر در دیالو گ ها و رابطه ها تشویق می شوید!
پله آخر حکایت یک واگویه به تاخیر افتاده است ،واگویه های مردی که بزرگترین دغدغه اش صاف شدن لبه طاقچه ها و هم اندازگی پله ساختمان هایی بوده است که خود طراحشان بوده و حالا با لمس طعم گس فاصله از محبوب و معشوق زندگیش در آخرین پله زندگی و در فرصتی به کوتاهی برداشتن پای اول و گذاشتن پای دوم مشغول جبران همه این فاصله است.
در همین فرصت کوتاه به خود آمدن بعد طولانی و غیر قابل تصوری را بین خود و قلب لیلی خویش میبیند و یکباره با باور عجولانه یک دروغ، سرازیر شدن به سوی مرگ را تسریع می کند و این سرعت به شکلی نمادین در اسکیت سواری های بی پروای خسرو در سراشیبی های تند خیابان تجسم می یابد.
خسرو نماد آدم هایی است که بیش از اندازه با درون خویش زندگی می کنند و اجتماع حتی در نزدیکترین مواجهات روز مره برایشان غریبه و محل آسیب می شود. اینگونه است که خسرو از لیلی نزدیک ترین و همراه ترین شریک اجتماعی اش” رودست” می خورد!
از من می شنوید این فیلم را به احترام همه نویسندگان کارگردانان و بازیگرانی ببینید که صادقانه خود را روایت می کنند بی دغدغه دیده شدن!!
جلیلی 91/12/8 / انتهای متن/