سرویس فرهنگی به دخت/
و صدایی خاموش در دلم غوغا کرد
سفری در راه است… سفری در راه است
تیک تاکی کهنه ز همان ساعت پیر
لحظه ای فکر و سکوت .. اندکی خیره دو چشمانم ماند
به صدایی که به هر ثانیه می گفت به لب:
سفری در راه است… سفری در راه است
از همان روز نخست که دو چشمش بشگفت و به فریاد گریست
تیک تاک قدم گور گن پیر شنید
که به هر ثانیه می گفت به فریاد بلند:
سفری در راه است… سفری در راه است
شمع ها از پی هم در هر سال ، یک به یک بیشتر از سال پیار
روی کیکی کوچک
و به یک باز دم سرد و بلند ، شعله را کوک کشت
همگان می گفتند: که مبارک باشد به تو این روز قشنگ
و نفهمید هم او که صدایی دیگر، از دل شمع رسید
سفری در راه است… سفری در راه است
نه … ندانست پسر بچه ی مست
قدمی دیگر رفت، به در خانه مرگ
آری انگار به هر لحظه عمر، در و دیوار و شب وروز همان ساعت پیر
به اشارت گویند : سفری در راه است… سفری در راه است
و به هر ثانیه می کوفت کلنگی به زمین
چاله ای می کند او،
و به فریاد سکوت، زیر لب می گفت او…
سفری در راه است… سفری در راه است
در دائیل/انتهای متن/