زن ها نجات می دهند و حمایت می کنند
در رمان “جنایت و مکافات” انتخاب یک زن به عنوان ناجی از طرف داستایوفسکی نشانه ی قدرت بازسازی زنان و اثر بخشی آنان در زندگی مردان است.
سرویس فرهنگی به دخت/
این بار رمان “جنایت و مکافات” نوشته ی داستایوفسکی نویسنده ی مشهور روسی را بررسی می کنیم. پیشتر رمان برادران کارامازوف را از داستایوفسکی معرفی کردیم. حالا به رمان دیگر او جنایات و مکافات می پردازیم که اگر از نظر قدرت نوشتار و بیدار کردن حس همزادپنداری ، بالاتر از برادران کارامازوف نباشد، کمتر از آن نیست.
داستایوفسکی نویسنده ی و رمان نویس بزرگ روسی در سال 1821 در مسکو به دنیا آمد.
داستان رمان جنایت و مکافات در مورد زندگی جوانی دانشجو به نام راسکلنیکوف است که در زندگی با فقر و بیماری دست و پنجه نرم می کند. این جوان ذات پاکی دارد، ولی به خاطر نیاز مالی شدید مجبور می شود مقداری پول از پیرزنی رباخوار قرض بگیرد و همین قضیه او را دچار مشکل می کند. راسکلنیکوف از طرفی تحت فشار قرضی است که روز به روز بیشتر می شود و از طرف دیگر خواهر عزیزش به خاطر شرایط بد مالی می خواهد به ازدواج با جوانی ثروتمند، که دوستش ندارد، تن دهد و به بهبود شرایط خانواده و برادر کمک کند.
داستایوفسکی با دقت و قدرتی بالا فضای زندگی راسکلنیکوف را شرح می دهد. نویسنده که خود بسیاری از مصائب و مشکلات راسکلنیکوف از قبیل فقر، بیماری و شرایط بد اجتماعی و در نهایت تبعید به سیبری را تجربه کرده است، به زیبایی زندگی راسکلنیکوف را، که نمادی از زندگی جوانان روسیه در آن دوران است، به تصویر می کشد.
راسکلنیکوف سرانجام بعد از کشمکش بسیار با خودش تصمیم می گیرد که پیرزن رباخوار را (که در داستان نماد یهود است) به قتل برساند و خودش و بسیاری از کسانی را که زیر سلطه ی این خونخوار پیرند، نجات دهد. داستایوفسکی با چیره دستی تمام طوری وقایع را بیان می کند که مخاطب خودش را نه تنها جای راسکلنیکوف می بیند، که ناگزیر مجبور به تصمیم گیری می شود و تنها راه باقی مانده را در کشتن پیرزن رباخوار می بیند!
در واقع داستایوفسکی تبر را به دست مخاطب می دهد و با آن پیرزن رباخوار را همراه خواهرش، که زنی فاسد اخلاق بود و یک مرتبه به وسط معرکه می آید، به قتل می رساند. بعد از این اقدام هولناک راسکلنیکوف که وحشت کرده بود، مقداری پول و وسایل خودش را بر می دارد و فرار می کند و پول ها را در جایی مخفی می کند. او هرگز از پول ها استفاده نمی کند.
از اینجای داستان به بعد راسکلنیکوف در تب و هذیان به سر می برد و با دختری آشنا می شود به نام سونیا که نجات بخشش می شود. سونیا دختری ساده و بی غل و غش است که به خاطر فقر شدید و نیاز خانواده اش مجبور می شود پا در راهی بگذارد که شایسته ی دختری چون او نبوده است.
سونیا وارد زندگی آشفته ی راسکلنیکوف می شود و راسکلنیکوف که سلامت روحش از دست رفته است، نجات می دهد. در بحبوحه ی هذیان و تب برای اولین بار نزد سونیا اعتراف می کند که مرتکب چه کار هولناکی شده است. از طرفی ماموری از اداره ی پلیس علی رغم تمام مدارکی که راسکلنیکوف قبلا آنها را از بین برده است، پی می برد که راسکلنیکوف قاتل اصلی است و او که از نگاه دیگر، وجدان بیدار وآسیب دیده ی خود راسکلنیکوف است، پیشنهاد می دهد که راسکلنیکوف اعتراف کند و راسکلنیکوف هم همین کار را می کند و با نشان دادن محلی که وسایل و پول ها را در آن پنهان کرده بود، قتل را به گردن می گیرد و به سیبری تبعید می شود. سونیا نیز برای حمایت از راسکلنیکوف او را در این سفر سخت همراهی می کند. راسکلنیکوف هم بعد از اعتراف هر چند به خاطر کشتن پیرزن عذاب وجدان دارد، اما از کرده ی خود پشیمان نیست.
در پایان داستان هم نویسنده دریچه های دیگری را به سوی راسکلنیکوف باز می کند و او را به واسطه ی وجود سونیا از اوهام و ناامیدی در می آورد و افق های جدیدی را به سویش می گشاید. سونیا در این رمان نقش ناجی را بر عهده دارد. انتخاب این ناجی از طرف داستایوفسکی نشانه ی قدرت بازسازی زنان و اثر بخشی آنان در زندگی مردان است. در این داستان سونیا یک قهرمان بی عیب و نقص نیست، همانطور که راسکلنیکوف مرتکب گناه شده او هم گذشته ی دردناکی را از سر گذرانده، ولی در نهایت با استناد به همان عنصر سازندگی که در وجود سونیاست، او گذشته را به همراه تمام اشتباهات دور می اندازد و با ایمان قلبی، خودش و راسکلنیکوف را نجات می دهد.
فاطمه قاسم آبادی/ انتهای متن/