من متعصبم؟

خدای عزیز ، می دونم که تو هر چی تو دلمه می دونی. منظورم اینه که تو مرا بهتر از خودم می شناسی. پس خواهش می کنمT اگر متعصبم بهم نشون بده. بعد کمکم کن تا خودمو درست کنم. من می خوام عاشق همه باشم. . همون جوری که تو عاشقشونی، بدون هیچ قید و شرطی.

2

سرویس فرهنگی به دخت/

پنج شنبه، 10 ژانویه

یه جورایی من و بانی این هفته با هم کنار اومدیم. به نظر می رسه که اون یه جورایی مشکوکانه  فکر می کنه؛ شاید بر این باور باشه که من کاملا یه آدم متعصب هستم! که باید اعتراف کنم، اگر چنین قضاوتی نسبت به من داشته باشه ، واقعا کفرم را در میاره!

امروز سر نهار وقتی این فکرم را در میان گذاشتم، بانی گفت:” کاتلین، این کاملا طبیعیه!” و ادامه داد :

– همه راجع به یه چیز یا چند چیز متعصب اند.

– اما من واقعا و حقیقتا فکر نمی کنم که متعصب باشم.

– سرش را تکان داد و گفت:” آره، ولی شاید فقط داری انکار می کنی؟”

جنی غُـر زد که: ای بابا ، خواهش می کنم ، شما دو تا دوباره شروع نکنید.”

– رو کردم به جنی ،پرسیدم:” جنی ، تو متعصبی؟”

– البته که هستم.

جنی آروم گفت:” من اولین نفری هستم که خودم  اقرار می کنم که با هر کسی بیرون نخواهم رفت.”

– اگر طرفت با مزه و با هوش بود چی؟

– جنی شانه هایش را بالا انداخت و گفت:” منو ببخشید، می خواین بگین من سطحی نگر، ظاهر بین، کوته فکر، … هستم ؛اما بدونید من ، از آدمای زیبا خوشم میاد.”با سر به راهرو اشاره کرد و گفت:”مثل ترنت.”پرسیدم:” پس اینم تعصب محسوب می شه؟”

بانی سرش را تکون دادو گفت:” آره حداقل جنی راجع به تعصب داشتنش صادقه.”

در حالی که حس می کردم تو مخمصه گیر کردم؛ گفتم:”خیلی خوب، شایدم من در مورد یه چیزایی تعصب داشته باشم؛ ولی نه رنگ پوست افراد. بانی، واقعا که…”

– تو هیچ دوست رنگین پوستی نداری؟

– شاید، اما خیلی صمیمی نیستم. “آنا پارکر” را دوست حساب می کنم. اونو از دبستان می شناسم. دختر خونگرمیه. همیشه باهم خوب بودیم.

– تا حالا اونو خونتون دعوت کردی؟

– نه . تو  منو می شناسی .خیلی ساله که کسی را تو خونه دعوت نکردم،  به جز توو بانی. بیا در موردش یه کمی صحبت کنیم. با وجودی که تو یک مسیحی نیستی و دین تو با ما فرق می کنه، اما من هیچ وقت علیه این قضیه متعصب نبودم، بودم؟

یک لحظه حس کردم دوباره یه پله زدم جلو!

– آره، آره .

بانی انگشت اشاره اش را بالا برد ؛ جوری که انگار بخواد به یه نکته ی مهم اشاره کنه. گفت:” با این حال بارها در مورد دین مسیح صحبت کردی و یه جورایی می خواستی من تاثیر بگیرم، مگه نه؟

– بانی!

 با ناباوری بهش خیره شدم.

بانی شروع کرد به خندیدن . گفت:” کم آوردی؟نه؟”

راستش کم آورده بودم. داشتم فکر می کردم که شاید او راست می گه! شاید من یک آدم متعصبم ؛ ولی آن قدر بی خبرم که نمی دونم. این منو می ترسونه.واسه همین الان واقعا دعا می کنم که خدا بهم نشون بده چی درونمه! اگر یک آدم متعصب هستم می خوام بدونم. بعد می خوام کاری کنم تا تک بعدی و متعصب نباشم. آدم متعصب خیلی وقتا تمام حقیقت را نمی بینه.

   خدای عزیز ، می دونم که تو هر چی تو دلمه می دونی. منظورم اینه که تو من را بهتر از خودم می شناسی. پس خواهش می کنم اگر متعصبم بهم نشون بده. بعد کمکم کن تا خودمو درست کنم. من می خوام عاشق همه باشم. همون جوری که تو عاشقشونی . بدون هیچ قید و شرطی. خدایا ممنونم ازت، به خاطر این که عاشق منی؛ حتی وقتی، کاملا مثل یه احمق رفتار می کنم.

                                                                                                                                آمین

برگرفته از رمان who I am نوشته:M elody Cartson

ترجمه:ریحانه بی آزاران

نمایش نظرات (2)