من که باورم نمیشود زن بتواند بجنگد
چگونه ممکن است که زنی با داشتن همسر و هشت فرزند بتواند فعالیت چریکی و انقلابی و زندگی مخفیانه داشته باشد؟ خیلی ها باور نمی کنند، از جمله یکی از نتیجه های خود خانم دباغ. اما او به این سوال پاسخ می دهد.
قسمت دوم
سرویس اجتماعی به دخت/
سوالی که همواره مطرح بوده است این بوده که همسر شما تا چه میزان با فعالیتهای شما همراهی داشتند. آیا امکان داشت که با شما مخالفت کنند و شما را از این کار منع کنند؟
همسرم فردی به شدت مذهبی است که هیچ دغدغهای به جز خاندان عصمت و طهارت(ع) ندارد. ایشان هیچ مخالفتی با برنامههای من نداشتند. اولین عامل این بود و دومین عامل، شهید سعیدی (رضوان الله) بود. به خاطر دارم که یک روز که اوایل فعالیت من بود و همسرم تهران بودند من دیر به منزل رسیدم و همین موجب ناراحتی حاجی شد.
همسرتان کجا مشغول به کار بودند؟
همسرم به خاطر کار ناچار بود که جدا از ما در اهواز و آبادان زندگی کند و ماهی چند شب به تهران میآمدند. ایشان در شرکت ملی ساختمان کار میکردند که لانههای هواپیما را میساختند.
پس در واقع وظایف شما در غیاب همسرتان دو برابر میشد.
بله. آن شب همسرم در تهران بودند و من برای برنامهای در نزدیکی مهرآباد بیرون رفته بودم و زمانی که به منزل برگشتم، ساعت 9شب بود. همان وقت حاجی که خیلی نگران شده بود،به من گفتند:” من راضی نیستم که شما دنبال این کارها بروید.” فردا صبح شهید سعیدی تماس گرفتند و گفتند:” شما امروز بعدازظهر برای توزیع اعلامیه به فلان منطقه بروید.” من در پاسخ شهید سعیدی گفتم:” حاج آقا من را معذور کنید. چون حاجی من را منع کردند و من اجازه ندارم.” ایشان در پاسخ گفتند:” ایشان شکر خوردند! مگر تمام اختیارات دست ایشان است؟ وقتی آمدند بگویید من منتظر ایشان هستم.” وقتی همسرم به منزل آمد من گفتم:” آقای سعیدی میخواهد که شما را ببیند.” ایشان گفتند:” من خجالت میکشم.” آقای سعیدی به محض به دیدن ایشان رفت، گفتند:” یک بنده خدایی میخواهد با شما شریک شود.” همسرم گفت:”من سرمایهای ندارم و در ضمن کارمند یک شرکت هستم.” ایشان گفتند:” این فرد از شما سرمایه نمیخواهد، فقط میخواهد شما در درآمدشان شریک شوید.” همسرم در پاسخ به آقای سعیدی گفت:” حتما این فرد دیوانه است که از من سرمایه نمیخواهد، اما میخواهد من را در سود شرکت خود سهیم کند.” آقای سعیدی به همسرم گفتند: «منظورم همین مرضیه خانم است. من وی را امتحان کردم و میدانم که از پس خیلی کارها برمی آید. اما این حرف شما ایشان را خانه نشین کرده است». همان زمان حاجی گفتند:” من منظورم این نبوده و یک مقداری عصبانی شده بودم. ” از آن زمان تاکنون این همه زندان و تبعید من را تحمل کردند و یک بار امکان نداشت که ایشان به من ایراد بگیرد.
زمانی که شما زندان بودید چه کسی به امور بچه ها رسیدگی می کرد؟
تا زمانی که من بودم، که خودم مسئولیت نگهداری بچهها را برعهده داشتم، اما زمانی که نبودم راضیه و رضوانه دخترانم که آن زمان ازدواج کرده بودند، مسئولیت نگهداری بچهها را برعهده میگرفتند. در کنار دخترانم، پدر و مادرم هم کمک میکردند. یک هفته رضوانه، یک هفته راضیه و یک هفته پدر و مادرم سرپرستی بچهها را متقبل میشدند.
دخترتان رضوانه چطور بازداشت شد؟
رضوانه در حال حاضر 51 ساله است، آن زمان 14 سال داشت. رضوانه و راضیه هر دو مدرسه رفاه می رفتند که مدرسهای سیاسی بود. آقای هاشمی و باهنر و بهشتی مسئولیت آن مدرسه را بر عهده داشتند. مدرسه رفتن آنها همزمان با دورهای بود که یک مقداری شاه با عراق مشکل پیدا کرده بود. آن زمان در عراق یک کانالی را در اختیار بیت حضرت امام گذاشته بودند. آنها یک سری سرودهایی را علیه شاه پخش میکردند. البته هرکسی نمیتوانست این کانال را دریافت کند. رضوانه آن زمان رادیو را به رختخواب برده و با چراغ قوه موقع پخش این سرودها، متن آن را در دفتر خود نوشته بود. زمانی که ساواک به منزل ما ریخت و من را دستگیر کردند، این دفتر را پیدا کردند، اما نمیدانستند که خط کدامیک از دخترانم است. یک روز منوچهری به منزل ما میرود و به فرزندانم میگوید :”هر کدام شما یک تقاضا سه تا چهار خط برای آزادی مادرتان خطاب به فرح بنویسید.”وقتی که بچهها نامه را نوشتند، منوچهری نامه را به خطشناس میدهد و دو روز بعد رضوانه را بازداشت میکنند.
رضوانه خانم ازدواج هم کرده بود؟
نه، البته عقدش کرده بودیم .آن زمان برای اجاره عقدنامه میخواستند. وضعیت مانند الان نبود که به مجردها هم خانه اجاره بدهند.
شغل دامادهایتان چیست.
داماد بزرگم همسر راضیه، در شرکت شیر پاک کارمی کرد و تا زمان بازنشستگی آنجا مشغول بود و این اواخر مدیر پخش شده بود. شوهر رضوانه که به شدت تحت شکنجه قرارگرفت تریکو بافی بریموند را داشت حتی در انگلیس هم محصولاتش پخش میشد اما این اواخر همه چیزش را از دست داد. داماد سومم آقای کرباسچی همسر ریحانه در جهاد سازندگی کار میکرد و در تصادف ماشین کشته شد. داماد چهارمم همسر فاطمه، پسر امام جمعه همدان است و نامش سید احمد موسوی است. داماد پنجمم همسرحکیمه ده سال اسیر بود و سپاهی است و سردار ایمانی است. داماد ششمم، شوهر آمنه که خدا رحمتش کند مسئول شناسایی جبهه بود که در اسلام آباد در اثر بمب شیمیایی که زده بودند سرطان بینی و حنجره گرفت و فوت کرد و دختر هفتمم انسیه بعد از انقلاب ازدواج کرد. یک پسر هم به نام محمد دارم که در دانشگاه آزادتدریس میکند.
با مرور این خاطرات مشخص شد که انقلاب برای خانم دباغ فایدهای نداشته است!
مگر میبایست فایدهای داشته باشد؟! اگر هدف شناخته شده باشد نتیجه چندان برای مان مهم نیست. حضرت امام بارها در سخنان خود تاکید داشتند که ما موظف به نتیجه نیستیم موظف به عمل هستیم. من به دلیل شکنجههایی که متحمل شدم در حال حاضر نمیتوانم در تهران زندگی کنم. زیرا چند بار قلبم را بالون زدند، اما نتیجهای نداشته است و نمیتوانند به دلیل مشکلاتم من را بیهوش کنند. از سوی دیگر بسیاری از احشام داخلی بدن از جمله طحال و کبد و… را خارج کردند به همین دلیل من در روستایی به نام خور در هشتگرد زندگی میکنم. در حال حاضر من تن سالمی ندارم.
سال پیش فرح پهلوی مصاحبهای کرد و گفت که شاه به این دلیل تلاشی نکرد که باقی بماند زیرا نمیخواست که از دماغ هموطنانش خونی ریخته شود. بعد از سی سال این افراد تلاش میکنند که خود را تبرئه کنند. نسل جدید با آنچه رخ داده آشنایی ندارد و نسل قدیم گویی فراموش کردند. به نظر شما بهتر نیست که یک چشم اندازی از این دوران ارائه شود که چه به سر انقلابیون آمده است؟
بیشتر سعی کردند فراموش کنند. من واقعا باید ابراز تاسف کنم که در کشور کم کاریهایی صورت میگیرد. روز گذشته (25 دیماه) یک جلسهای با حضور انقلابیونی که تحت شکنجه قرار گرفته بودند در موزه عبرت برگزار شد اما متاسفانه حتی یک خبرنگار هم در آن مراسم حضور نداشت. ثابتی ملعون، کتابی را به نگارش درآورده است که اصلا شکنجه در ایران وجود نداشته است به همین دلیل برادران به تکاپو افتادند تا برنامهای برگزار کنند. در این مراسم یک سری شکنجه شدهها سخنرانی کردند اگر نامحرمی نبود شاید جای شکنجهها را نشان میدادند. من به خاطر دارم که در اعتصاب غذایی که در سن موریس فرانسه گذاشته شده بود شهید محمد منتظری که خداوند با شهدای کربلا ایشان را محشور کند،بعد از شهادت حاج آقا مصطفی این اعتصاب غذا را راه اندخت. همانجا اتاقی در نظر گرفته شده بود. من خبرنگارهای خانم را جمع کردم و تمام جای شکنجهها، شلاقها و سیگار خاموش کردنها را نشان دادم تا بفهمند که زندان شاه چه طور جایی است و گفتم که من از زندان شاه فرار کردم. محمد منتظری هم جای شکنجههای خود را نشان داد. به نظر من حلقه گمشده و عامل این فراموشی این است که ما همواره عادت کردیم که فردی یک کاری را انجام بدهد و بعد ما دنبال وی برویم. شما حتما خاطرات آقای عزت شاهی را خواندید که چه شکنجههایی را تحمل کرده است. تمام این کتابها به نگارش درآمده است، اما این کتابها تا زمانی که به زیانهای عربی و انگلیسی ترجمه نشود، فایدهای ندارد و کسی این مطلب را در سراسر جهان نمیخواند.
برخی از کاربران به محض اینکه مطلع شدند شما تشریف میآوردید سوالاتی را مطرح کردند.
امیدوارم مانند حرفی نباشد که یکی از نتیجه هایم زده بود.
ایشون چی گفته بود؟
نوه پنج ساله یکی از دخترانم گفته بود که مگر زن اسلحه دست میگیره که مامان مرضیه دست گرفته بود؟ من که باورم نمیشود زن بتواند بجنگد.
ادامه دارد…
منبع :باشگاه خبرنگاران جوان/ انتهای متن/