من کیستم؟

من نگران بانی بودم. خدای عزیزم، من چِمه؟ متنفرم از این که خودم را بهترین و فوق العاده حساب کنم. من فکر کردم کی هستم؟خدای من، خواهش می کنم، خواهش می کنم؛ کمکم کن تا متواضع و فروتن باشم ودر مورد بقیه قضاوت نکنم.

کمکم کن تا بیشتر شبیه تو باشم. و خواهش می کنم منو ببخش به خاطر این که امشب واقعا گَند زدم .

0

سرویس فرهنگی به دخت/

“جنی ” منو کشید سمت ماشین.”اووف….”جنی در ماشین را بست. بعد رو کرد به من و گفت:”خدارا شکر تموم شد. تو چته کیتلین؟” چرخیدم و بهش خیره شدم.”من؟”

جنی گفت:” آره ، یه جوری رفتار می کردی انگار… انگار خُل شدی! “

برگشتم و به صندلی تکیه دادم و با غُرغُر گفتم:” نمی فهمی! من فقط راجع به بانی نگرانم.”

– واقعا؟

یه نگاه مشکوک از گوشه ی چشمش بهم انداخت و گفت:” می شه دقیقا بگی چرا؟”

همینطور با ماشین می گشتیم در حالی که من سعی می کردم توضیح بدم که نمی خواستم ببینم که بانی دوباره آسیب ببینه! و این که فکر می کنم که قرار گذاشتنِ بیرون فقط دردسر سازه!

– کاتلین اُکانر، تو نمی تونی انتظار داشته باشی که بقیه قرار گذاشتن با دوست پسراشون را کنار بگذارن، اونم فقط به خاطر این که تو این کار را کردی. در ضمن همه ی ما خوب می دونیم که تو هنوز با “جاش” وقت می گذرونی! شما دو تا با هم تمام هفته رفته بودین به اون کنفرانس. منظورم اینه که  آیا این مشکلی نداره؟؟

– ما با هم ارتباطی نداریم.

– ولی هنوز هم دیگه را دوست دارید، مگه نه؟

یک دفعه یادم اومد که تقریبا یک سال پیش جاش و جنی با هم بیرون می رفتن، قبل از این که من بین شون فاصله بیندازم. یادم اومد که چقدر به نظر می رسید که اون ازم متنفره. در واقع این را هم یادم اومد که من چه احساس حسادتی می کردم، وقتی اون و جاش دوباره با هم رفیق شدن. یک دفعه احساس کردم کاملا گیج شدم تا حدی که حتی نمی تونستم به یک موضوع واحد فکر کنم. دیگه حرفی نزدم و بقیه راه با سکوت گذشت و من اونو به خونه اش رسوندم. وقتی ماشین را نگه داشتم، حس کردم باید یه چیزی بگم.

– جنی ببخشید، می دونم الان دقیقا نمی تونم توضیح بدم که چه حسی دارم و می دونم که به نظر میاد تقریبا خُل شدم! ولی قصدم اینه که دیگه نمی خوام ببینم تو وبانی به خاطر پسرا آسیب ببینید.

جنی سرش را برگردوند و خندید و  گفت:” کاتیلین، تو زیادی نگرانی. سعی کن درک کنی که ما هر کدوم زندگی خودمون را داریم و اشتباهای خودمون رامرتکب می شیم.”

با سر حرفش را تائید کردم . گفتم:”آره می دونم. راست می گی”. ادامه دادم :”آره، آره…” به زور لبخند زدم: ” می دونم، امشب کاملا یه احمق به نظر اومدم.”

– اشکالی نداره! من می بخشمت و مطمئنم بانی هم می بخشدت، به وقتش.راستش خوب شد که به همه مون یاد آوری بشه که تو از همه عالی تر نیستی.

بهم لبخند زد و آروم زد به دستم.

– هی، من هیچ وقت نگفتم از همه عالی ترم.

– همیشه اون چیزی نیستی که فقط می گی، خواهر کاتیلین.

دهنم را بستم و فقط با سر تائید کردم. بیشتر این موضوع  اذیتم می کرد که فهمیدم اون راست می گه. یه جورایی خودم را بهترین خانم به حساب می آوردم. حالا خودم هم واقعا از این قضیه متنفرم!

  خدای عزیزم، من چِمه؟ متنفرم از این که خودم را بهترین و فوق العاده حساب کنم. من فکر کردم کی هستم؟خدای من،  خواهش می کنم، خواهش می کنم؛ کمکم کن تا متواضع و فروتن باشم و در مورد بقیه قضاوت نکنم.

کمکم کن تا بیشتر شبیه تو باشم. و خواهش می کنم منو ببخش به خاطر این که امشب واقعا گَند زدم .

                                                                                                      آمین

برگرفته از رمان who I am نوشته:M elody Cartson

ترجمه:ریحانه بی آزاران

 

درج نظر