زلزله 10 ریشتر
تاکسی که نگهداشت،سوارشدم و بغل دست دختر جوانی نشستم که مشغول صحبت با تلفن همراهش بود. اینقدر گرم صحبت بود که شاید اصلا مرا ندید.
سرویس فرهنگی به دخت/
عصبانی بود و موقع حرف زدن ته صدایش میلرزید:
– غلط کرده، حالیش میکنم.
– …
– دروغ میگه مثل سگ! تو باور کردی؟
– …
– خودم میدونم تو کافیشاپ جمعن. دارم میرم سراغشون، خیال کردن!
– …
– پ نه پ، بهشون جایزه میدم.
– …
– به من گفته زلزله 10 ریشتر…؟! پس باید حالیش کنم که زلزله 10 ریشتر یعنی چی! همچین بساطشونو بهم بزنم که حظ کنن. منو قال میذارن…؟ منو دور میزنن…؟
وقتی پیاده شد، آقای مسافری که جلو نشسته بود، گفت: پناه بر خدا! چه زلزلهای! اما طفلکی نمی دونه که بیشتر از اینکه دیگران رو خراب کنه، خودشو خراب می کنه.
و خانمی که حالا کنارمن نشسته بود، سری به تأسف تکان داد و گفت: یعنی این دختر میخواد مادربشه؟ میشه؟ / انتهای متن/