وقتی اخم می کرد

نامه ی دوم در مورد پدری که سی و پنچ سال است که رفته است.

0

من پدری داشتم که وقتی اخم می کرد تمام دنیا بر سر ما آوار می شد . فرار می کردیم از اینکه او اخم کند ما جرات نداشتیم در چشم های او خیره شویم . دنیا بر سر ما آوار می شد اگر اخم او را می دیدیم.
به یاد ندارم کسی از او کتک خورده باشد یا کسی از او دلگیر باشد گرچه در کارخانه اش گاهی تا صد کارگر داشت.
من پدری داشتم که گرچه اخم می کرد اما دلی داشت که می لرزید. وقتی کارگرش بر اثر حادثه ای از دست رفت گر چه بیمه ثابتی نداشت تمام خرج دفن و مراسم را برعهده گرفت. جهیزیه خواهرش را رو به راه کرد و برای پسر او حقوق ثابتی مقرر کرد.
دلش می لرزید بعد از مرگ او فهمیدیم که چند تا خانواده را تحت تکفل داشته است.
دل ما را لرزاند ، سی و پنچ سال است که رفته است و دل ما را لرزانده است. اما هنو به یاد دارم که سرایدار مغازه اش چند سال پیش به من گفت من هر شب بین نماز مغرب و عشا برای حاج آقا نماز می خوانم.
هنوز به یاد دارم کگه در شب هفت او چه شده که حاج آقا این هفته برای من پول نداده است.
هنوز به یاد دارم که یکی از بستگان گفت چهار دختر مرا جهیزیه داد در نبود او جهیزیه پنجمی را چه طور بدهم دختر پنجم او سال ها بعد ازدواج کرد.

کد 100102

/انتهای متن/

درج نظر