“معصومه بمانیم”

چشم که باز کردی همه ی زندگی ات به اندازه ی یک پلک زدن بود، بعد سیاه چالی به نام گور و گورهایی به وسعت یک سرزمین ، انگشت هایی کوچکت از گور بیرون مانده بود و مردی که مشت مشت خاک بر تو می ریخت و بر دل خویش که این رسم قبیله بود . قبیله ترا ننگ می داشت و مرد را ننگ می کشت.

1

سرویس فرهنگی به دخت/

روزها و ماه ها و سال ها همچنان آمدند و تو برای نفس کشیدن فقط یک فرصت داشتی ، فقط یک دم ،  حتی وقت ستاره چیدن هم نبود چه برسد به بختی که به تو لبخند بزند.

کم کم زمین برهوت شد ، آسمان دیگر نمی خواست ببارد، آدمیان کلید بهشت را در دل خاک ها پنهان می کردند و خاک می بلعید و آدمیان را به این جرم نفرین می کرد.

و زنان شهر ، اسیران زندگی ، به جا مانده های این سیاهی و تباهی تنها می توانستند شیون کنند ، موی بر کنند و خاک بر سر ریزند ؛ طفلان را به جرم دختر بودن می کشتند! تا این که شبی صبر فرشتگان به آخر رسید ، آخر خدایا ! خداوندگارا! تا کی می توانی بر جهل انسان هایت این قدر صبور باشی؟

و خداوند همچنان صبور بود و 40 سال دیگر هم صبر کرد و عاقبت شبی که حجاز در خواب بود بر آسمان مکه فرود آمد و کوثر را به زمین بخشید ، شاید که انسان ها کلید و راه بهشت را پیدا کنند.

« انا اعطیناک الکوثر»

خداوند آب و شبنم را به زمین بخشیده بود، زمین ناچار از رویش بود؛ فرصتی برای نفس کشیدن!

و تو چشم باز کردی ، آسمان را دیدی و لبخند زدی و لبخندت تلنگری شد به احساس آدمیان . خداوند که این گونه دید باز هم کوثری دیگر بخشید تا نفس زمین از آب و حیات تازه بماند؛ معصومه بعد از فاطمه.

و امروز برای من و تو و همه ی دختران مسلمان روز بزرگیست ، روزی که در تقویم سرزمین سبزمان به خاطر کرامت و بزرگی او ما نیز بزرگ داشته می شویم تا معصومه بمانیم و معصومه زندگی کنیم که دست نیافتنی نیست این رویا وقتی در سنگلاخ دنیا با نگاه و قدم های او زندگی می کنیم.

و شادمان تر اینکه قدر و منزلتمان را نه به زیبایی جسم که به پاکی و معصومیت روحمان اندازه می گیریم.

” روزمان مبارک”

پروین مقدم/انتهای متن/

نمایش نظرات (1)