او طاقت سفر شوم کربلا تا شام را نداشت

عاتکه همسر امام حسين (ع) بود که باردار بود و در سفر شوم کربلا تا شام از شدت سختی و فشار فرزندش سقط شد در مکانی که آن را «مشهد السقط» نامیدند.

0

فریبا انیسی/

– وای خدايا؛ اين زنجير ها بد جوری مرا اذيت می کند. کمرم از شدت درد دوتا شده است. پاهايم قوت ندارد. نشستن بر شترهای لخت قوت بدنم را برده است. پاهايم نای رفتن ندارد، مجبورم سواره باشم. اما سوار بودن در اين کجاوه ها بدتر است… خدايا چه کنم؟ سرم درد می کند. چشمانم سياهی می رود… چقدر راه شام طولانی است. پس اين راه کی تمام می شود؟ خدايا از کربلا تا کوفه از کوفه تا شام…
– ما در کجا هستيم؟
خانمی که اين را پرسيد، از شدت درد لب می گزيد.
– نزديک حلب، روستايي به نام « جوشن، مردم اين روستا مس سرخ از معادن استخراج کرده و به مکان های ديگر حمل می کنند.
– خدايا، چه کنم؟ درد امانم را بريده است. توانم به پايان رسيده است… چه کنم؟ وای خدايا، چه کنم؟… «خانم زينب به فريادم برس»
اين جمله آخر را نتوانست آهسته بگويد. از نهاد جانش فرياد کشيد. کاروان ايستاد در همان جا که کوخ جوشن قرار داشت. اشک و آه کاروانيان قطع نمی شد. و گريه ی زن…

زينب دست بر سر زن کشيد و گفت: آرام باش، فرزندت سقط شد. چاره نيست، با اين فشاری که بر تو آمده است بعيد نبود اگر به دنيا می آمد، مريض احوال باشد… آرام باش… حالت خوب خواهد شد. تحمل کن… او هم طاقت دوری پدرش را نداشت…
اشک امان همه را بريده بود. زن آرام چشمانش را بست. درد جانکاهی پهلويش را می شکافت و در تمام بدنش منتشر می شد. فرزندش از بين رفت. چه سفر شومی بود سفر شام.
صدايي او را به خود آورد،
– از آنها آب خواستيم ندادند… ما را از خود راندند… به ما گفتند خارج از دين شده ايد و بر ضد خليفه شوريده ايد… ما را از خود راندند…
زن چشمانش را باز کرد: خدايا برکت از اموال شان بردار و جمع آن ها را متفرق کن…
زينب دست بر سر و روی او کشيد: صبر کن خانم… صبر داشته باش…
از آن پس آنجا را «مشهد السقط» نامیدند.

/انتهای متن/

درج نظر