نمایشنامه زائر / 3

درکاخ مامون چه می گذرد؟ نزدیکان او و شخصیت های وابسته به علویون در قصر چه وضعیتی دارند؟

0

اعظم بروجردی/

صحنه سوم :

کاخ مامون خلیفه عباسی است، پاسی از شب می گذرد .مامون مشغول بازی شطرنج با وزیر خود فضل .

است .

فضل : دیگر وزیری ندارید .وزیرتان را زدم .

مامون : عجله نکن فضل، از سربازان من بترس ،هر کدام می توانند وزیری شوند .

فضل : بسیار محال می نماید .

مامون : بازیت را بکن وببین ، تازه چه خبر .

فضل : خبر خیر ، خلافت برای شما محیاست .

مامون : ا زخاتون چه خبر ؟

فضل : زنها تمامی زیور آلات خودرا به سردار دادند

مامون : خوب است ،خوب است ،

فضل : همه اموربه سامان است ،مهمتراز  همه، بغداد،  آرام است                

مامون :  تو فقط چشمت به بغداداست.؟                         

فضل : اگر بغداد برایتان سر خم کند ،دنیا سر  خم می کند ،سرورم .                   

مامون :دنیا کافی نیست فضل، من ازمدینه می ترسم ، می فهمی .از آل علی

میز شطرنج را جابه جا می کند و مهره ها را به هم می ریزد

فضل : ما نفس هایشان را بریده ایم، و از روزی که محمد ابن جعفر همراه خانوداه اش به سزای اعمالش رسید دیگر هیچ گروهی جرئت نخواهد کرد که حتی در فکر قیام هم باشند .

مامون : کوفه در حال انقلاب است، مکه و بصره ،در تردیدند. شام لحظه شماری می کند و آنوقت تو آسوده حال از امنیت سخن می گویی

فضل : سروم ما از آن خانه می ترسیدیم ،اما حالا می دانیم که آنجا هم خبری نیست

مامون : مطمئن نیستم فضل ،مطمئن نیستم .شبها کابوس می بینم ،زنی جوان که پوشش او مانع ا ز آن می شود که اورا ببینم ،در کاخ   مرا می کوبد وپایه هایش را می لرزاند .

فضل : سروزم شما از چیزی می ترسید ؟

مامون : آری من از شورشهایی بیمناکم که با نام علی آغاز میشود، اما فاطمه ها یی که فدک را می طلبند هر لحظه زیاد تر می شوند وآنرا به پایان می رسانند .

فضل: ما همه را در نطفه خفه خواهیم کرد ،شما آسوده باشید وخود را به وهم نسپارید .

مامون : چون جادوگران سخن  می گویی ،اما جادوی جادو گران هم در مقابل عصای موسی چیزی نبود .

فضل :خوابهای شما فقط در اثر حوادثی است که دچار آن شده ایم ،آیا از وفاداری همسر برادرتان مطمئن هستید ؟

.مامون : من فقط به زنی اطمینان دارم که خوابهایم را آشفته کرده است، بدون آنکه در زندگیم حضوری داشنه باشد .از علی ابن موسی چه خبر؟

فضل : از بابت ایشان خیالتان راحت باشد.او خاموش است.

مامون : وشاید همین سکوت است که مرا می ترساند .

فضل : اما کسی اورا نمی شناسد

مامون : ما ومردم بسیاری اورا می شناسیم ،حتی ازمیان معتزله ای که ما آنها را طرد می کنیم، هنوز یادم هست که چه طور پدرم به پیشباز پدرش شتافت و نزد من اعتراف کرد که موسی (ع) برای خلافت و سلطنت سزاوارترا زاوست ،اما من می دانم که سربازم را چگونه وزیر کنم .

فضل : چگونه ؟

مامون : اینگونه .(مکث )علی ابن موسی را ولیعهد خواهم کرد .

فضل : شما چه کار می کنید ؟

مامون : کیش ومات.

فضل : سربازتان با نیرنگ … چگونه وزیری ؟

مامون : دیگر خوابمان می آید

مامون می رود

فضل : مردی که می پنداشتم فقط می تواند پلکان ترقی ما باشد ،چنان زکاوتی از خود نشان می دهد که نیایش منصور وپدرش هارون هم به گرد پایش نمی رسند .این دیگر چه عنکبوتی است وچگونه تار می تند .مراقب خود باش فضل عنکبوت بس چیره دست است .

قسمت دوم

ادامه دارد…

/انتهای متن/

درج نظر