داستـان/ تجــــربــه
دقیقاً جلوی پایم ترمز کرد. شیشه تا نیمه پایین آمد. خم شدم. سی و هفت، هشت ساله بود. موهای شقیقهاش جو گندمی شده بود. صورتش را صبح نتراشیده بود. بوی عطر آزورا از شیشه دوید بیرون. ضبط خاموش بود. چشمهایش مستقیم و بیواهمه نگاهم میکرد.…