داستانک/معصومیت از دست رفته
فقط میتوانستم نفس بکشم؛ تنها کاری که از دستم برمیآمد. انگار که بختک به جانم افتاده باشد. چرخیدم. دورتا دورم برهوتی بود بی هیچ پستی و بلندی که در انتها با آسمان آبی یکدست، یکی میشد...
رمز عبور خود را بازیابی کنید.
کلمه عبور برایتان ایمیل خواهد شد.