عکس پروفایل، زنگ مادر شوهر ،جشن دندانی و …
آیا متوجه خستگیها و رنجهای یارمان میشویم یا نه؟ آیا به چشمهای یارمان نگاه میکنیم، عمیق و طولانی؟ آیا هرازگاهی حال دلش را میپرسیم،حال دلش با زندگی و مهمتر از همه، حال دلش با ما و در رابطه با ما؟ اینجا در ابتدا داستانهای واقعی از برخی از تعاملهای مخرب بین زوجین را گفتهایم تا در قسمت بعدی توسط روانشناس محمد شاطری به راه حل برسیم:
بیاییم گاهی به چشم آدمهای مهم زندگیمان نگاه کنیم و از آنها بپرسیم آیا به آنها نشان می دهیم کجای زندگی مان هستند؟ آیا در کنار ما احساس امنیت می کنند؟ این مطلب درمورد تعامل بین زن و شوهر و رفتارهایی ست که این تعامل را بهتر یا بدتر می کند.
عکس من کو، روی یخچال، پروفایل…؟
حدودا دو روزی بود که مرد سعی میکرد حرف دلش را پنهان کند و به قول خودش دم نزند، اما آرام و قرار نداشت. نه میتوانست شاد باشد و نه می توانست با همسرش بدقلقی نکند. سرانجام با ناراحتی زیادی به همسرش گفت همین الان یک نگاهی به آلبوم گوشیات بنداز، ببین آخرین باری که از من عکس انداخته ای، چه موقعی بوده؟ معلوم شد که مرد در این دو روز اعصابش از چه چیزی خرد بوده!
در تمام شش سالی که از ازدواج شان گذشته است، عکسی که روی یخچال شان چسبیده، عکس برادر همسر است. نه تنها عکس شوهر روی یخچال دیده نمی شود، بلکه روی دسکتاپ گوشی و پروفایل تلگرام زن هم عکس همان تک برادر قرار دارد. با اینکه مرد نتوانسته است این میزان از علاقه و وابستگی خواهر- برادری را درک کند، اما چون یکی دو باری که از همسرش خواسته عکسی از خودشان هم چاپ کند و به عکس روی یخچال اضافه کند، هیچ تغییری مشاهده نکرده، تسلیم سکوت شده است.
این اتفاق من را به یاد حرف مشاوری انداخت که روز آزمایش گروه خونم برای عقد، صحبت های جالبی برای دختران نوعروس میگفت که:
” سعی کنید در اتاق خواب تان عکسی غیر از خودتان را نگذارید.”
او از تأثیرهای منفی ی که روی روابط زناشویی ایجاد میکرد میگفت.
مادر شوهرم زنگ زده…
توی دورهمی دوستانه نشسته بودیم. وارد می شود و می گوید فشارش افتاده است، حال ندارد، اعصاب ندارد، وقتی دلیلش را می پرسی می گوید: مادرشوهرم زنگ زده که امشب قرار است برای شام به خانه مان بیایند و من و شوهرم چون هر بار بعد از رفتن خانوادهاش به دردسر و بحث میافتیم، از الان فشارم افتاده که باز چه مصیبتی قرار است به سرمان بیاید.
از آن همه انرژی منفی و حال بدی که آن روز داشت، هنوز حالم بد است. برایم آن همه جداکردن خانوادهها بیمعنا بود.
جشن دندانی و زنجیر و پلاک و …
به تازگی با وامهای زیاد و قرض، صاحب خانه شده بودند و از مستأجری درآمده بودند که زن باردار شده بود. آنقدر به شوهرش فشار وارد کرده بود که شوهرش از اینکه از غرغرها و قهرهای همسرش نجات پیدا کند، روز زایمان در همان بیمارستان به همسرش گردن بند طلا هدیه داده بود؛ آن هم گردنبندی که همسرش قبل از زایمان پیشنهاد گرفتنش را به شوهر داده بود. زندگی شان با آمدن فرزند سالم میتوانست خیلی از پتانسیلها و حسهای خوب شان را زنده کند و باعث تفاهم بیشتر شود اما با درآمدن اولین دندان فرزند، دوباره دعواها و غرغرهای زن شروع شد که: چرا مانند یکی دو تا از دوستانم، مادرت برای فرزندمان جشن دندانی نمیگیرد و تو به بهانه ی درآمدن دندان فرزندمان، چرا زنچیر و پلاکی بنام فرزندمان به من هدیه نمیدهی؟!
آنقدر مرد بستوه آمده بود که با مادرش صحبت کرد و جشنی در خانه ی مادرشوهر گرفته شد تا آن زنجیر و پلاک، جلوی آن همه مهمان به مادر بچه هدیه داده شود.
منتظر حرف های روان شناس ما باشید در مورد این تعامل های ناقص و مشکل دار و راه حل های شان.
/انتهای متن/