با این شوهر تهمت زن و خشن چه کنم؟

بیماری افراد خانواده می تواند موجب مشکلاتی در زندگی خانوادگی شود، مخصوصا بیماری روحی که فرد بیمار نمی خواهد بیماری اش را بپذیرد و معمولا همین نپذیرفتن و آزارهای ناشی از بیماری برای افراد خانواده مخصوصا همسر می تواند عرصه را تنگ سازد.

0

پریوش، زنی 50 ساله و دارای دو پسر و یک دختراست. او که از مشکلات حاصل از بیماری روحی همسرش خیلی آزار دیده، در مورد زندگی اش می گوید:

در سن پایین با  خسرو پیمان زناشویی بستم.  از ابتدای زندگی اخلاقش تند وخشن بود. در همه کارها خودرأی بود و زورگو. تنها کسی که می توانست او را آرام کند، آن هم گاهی اوقات، دخترمان بود سمیه که فرزند اول مان بود. با همه همیشه قهر و غضب داشت الا با این دختر. ما هم شاکر بودیم که اقلا از طریق سمیه می توانیم مسائل را رفع و رجوع کنیم و وقتی لازم است او را از خر شیطان پایین بیاوریم. خسرو وسواس فکری و رفتاری داشت و از این بابت همه را آزار می داد. پسران من از بچگی تا بزرگی، تا پدرشان وارد خانه می شد، هرکدام به گوشه ای پناه می بردند که دم پرو بال پدرشان نباشند. من هم بسیار با احتیاط عمل می کردم. به او نمی شد بگویی از اینجایی که هستی مقداری برو جلوتر. چون جواب این حرف را با زدن به سر و دهان من می داد و می گفت فضولی نکن.

زندگی مان به همین منوال بود تا سمیه ازدواج کرد. حالا در مورد ازدواج و قبول فرد مورد نظر دخترم و تهیه لوازم زندگی برای او چه کشیدم، بماند. سمیه بزور توانست پدرش را راضی کند تا قبول کند که از دخترم جدا شود، و اجازه بدهد تا او به خانه خودش برود.

سمیه که رفت، زندگی ما شد یک پارچه آتش و میدان جنگ. پسرانم در عین حال که از پدرشان خیلی می ترسند به او احترام می گذارند، و علی رغم خشونت پدر برایش خیلی دل می سوزانند.

خسرو هروقت کاری داشت در کارگاه و مغازه اش، هرکدامشان را که صدا می زد، یا از ترس یا از روی وظیفه اخلاقی، زود به حرفش گوش می کردند و کاری را که می خواست برایش انجام می دادند. یعنی الان هم با وجودی که سنشان بالا رفته از پدرشان حساب می برند.

حدود یک سال پیش سر مسائلی بی ارزش با من دعوا و کتک کاری راه انداخت که بخاطر همان سر و صورتم خیلی به هم ریخت. پسرها که آمدند و دیدند،  گفتند: مادر باید از این خانه برویم؛ دیگر اصلاً امنیت نداریم و نمی توانیم شما را با او تنها بگذاریم.

همان موقع به چند نفر از بزرگان فامیل که شوهرم ظاهرا به آنها احترام می گذاشت،  اطلاع دادند و آمدند و شاهد بودند که ما بخاطر عدم امنیت از خانه می رویم. همان جا شوهرم بنا کرد به من تهمت های ناموسی زدن. به همه آنها که آنجا بودند گفت این زن من با کسی در اینترنت ارتباط دارد و با او قرار ملاقات گذاشته و با او بیرون رفته. هرچه من و پسرها خواستیم  دفاع کنیم، اجازه نداد. آنها از او مدرک خواستند. گفت: همه مدارک را در موبایلم ضبط و کپی کرده بودم ولی موبایلم در آب افتاد و خراب شد. بعد از این حرفها در حضور همه آن آدمها، من دیگر نماندم و خانه را ترک کردم و با پسرها همه رفتیم خانه پدرم.

از فردای آن روز به تمام اقوام و فامیل حتی در شهرستان زنگ زد و گفت که زنم به من خیانت کرده و از خانه بیرونش کرده ام. با همه این حرف ها و تهمت ها و رفتارهای وحشیانه،  به افراد مختلف پیغام می دهد که برگردید خانه. نظر پسرهایم این است که نباید برگردیم. آنها می گویند که به خاطر ما لازم نیست برگردی و سختی بکشی. ما می ترسیم که تو را بکشد، چون عصبانیت و رفتارهای وحشیانه اش دست خودش نیست.

من و فرزندانم بارها از او خواسته ایم برای درمان خودش و وسواسش به دکتر متخصص مراجعه کند، ولی قبول نمی کند. اصلا نمی پذیرد که بیمار است.

الان او آبروی من و بچه هایم را برده . ما خانواده ای مومن و مذهبی هستیم. من خودم از کودکی رعایت همه موازین شرعی و اسلامی را می کردم و هیچ وقت بی اجازه اش از خانه بیرون نرفتم، حتی خانه پدر و مادرم. حتی چون اجازه نداده بود من به عروسی برادرم هم نرفتم.

الان پدرم فوت شده و مادرم هم که تنها زندگی می کرد که بعد از رفتن من به خانه شان،  از غصه مشکل من بیمار شد و چند ماه پیش فوت کرد.

فعال هزینه زندگی ام را برادرانم تامین می کنند و اجازه برگشتن هم به من نمی دهند. آنها هم از همسرم و رفتار غیرقابل کنترلش می ترسند. می ترسند بلایی سر ما بیاورد. در محل کارش همه او را قبول دارند، ولی خبر از داخل خانه ندارند.

در این یک سال  به هیچکدام از ما  نفقه هم نداده. یک پسرم 20 ساله است و دانشجو و پسر بزرگترم 26 ساله است و شاغل. همسرم چند سال پیش که می خواست شروع به کار بکند و کاسبی اش خراب شده بود، من خانه ای را که داشتم فروختم و به او دادم که کاسبی کند. پسرانم مخالفت کردند ولی گفتم بخاطر زندگی و برای راحتی شما می دهم. عیب ندارد. شوهرم هنوز به من بدهکار است و هرچه از او می خواهم که بدهی اش را بپردازد، حاضر به پرداخت نیست. من هم هیچ مدرکی ندارم. من نمی خواهم طلاق بگیرم و در این سن و سال بیوه و مطلقه شوم، ولی دیگر حاضر نیستم با او زندگی کنم و برایم مقدور نیست بیشتر از این ضربه های سنگین به سر و صورتم بزند.

 کاش حرف کسی را گوش می داد و خودش را اصلاح می کرد و زندگی مرا آتش نمی زد. حالا کمکم کنید. با هر مشاوری که صحبت کردم همه گفتند دیگر زندگی نکن با او. چون دیگر امیدی به بهبودی او نیست.


پاسخ دکتر فر زانه اژدری :

وقتی بیماری همسر چه زوج و چه زوجه، جسمی باشد، زنان و مردان پای درمان همسرشان می ایستند. البته زنان بمراتب بیشتر در این سختی ها همراهی می کنند و با مهربانی و محبت و گرم نگه داشتن کانون خانواده و دلداری فرزندان، سعی می کنند تا حل مشکل صبر کنند. ولی مشکل از آنجا شروع می شود که یکی از زوجین  از لحاظ روحی بیمار باشد و زیر بار قبول بیماری و درمان نرود. آن وقت است که هرکدام از اعضای این خانواده از شر وی و بیماریش، به گوشه ای پناه می برند.

همانطور که پریوش در تجربه زندگی طولانی با یک مرد وسواسی می گوید، یک عمر زندگی همراه با آزار و اذیت و دلهره هر انسانی را هرچند قوی و مومن و معتقدی را آزرده و رنجور می کند. حفظ و نگهدای و اخلاقی تربیت کردن فرزندان در این خانواده ی پرتنش و با اضطراب، خود شاهکاریست که این مادر این مهم را بخوبی انجام داده است، به طوری که هنوز پسران که هرکدام می توانستند زندگی مستقل برای خود تهیه کنند و از این زندگی ناآرام خارج شوند،  هنوز به نوعی در کنار پدر و مادر هستند و از هر دو در حد توان خودشان حمایت می کنند.

به این خانم به عنوان مادر از یک طرف و به عنوان همسر از طرف دیگر پیشنهاد شد که:

  1. بازگشت شما در حالی که همسرتان به شما که زنی مومن و عفیفه اید، تهمت و افترا زده و  بدنام کرده، جز جسورتر کردن او و جرات دادن بیشتر برای این کارهای خلاف، اثری ندارد. شما می توانید برای متنبه شدن او، از وی شکایت کنید و دادخواست اعاده حیثیت بدهید و از کسانی که در حضور آنها به شما تهمت زده شده بود، بخواهید که برای کمک به شما شهادت دهند.
  2. برای بازگشت به خانه صبر کنید. اگر ایشان دادخواست تمکین علیه شما داد، در دادگاه حاضر شوید و با شهادت شهود و گواهی پزشکی قانونی، عدم امنیت جانی و آبرویی خود را اثبات کنید و از قاضی درخواست کنید که او را مجبور به مراجعه به روانشناس و روانپزشک برای درمان بیماری وسواس و خشونت بنماید و تا زمانی که پزشک قانونی تایید نکرده که او سلامت خود را بازیافته، می توانید و با اجازه دادگاه از او جدا زندگی کنید.
  3. فرزندان شما هر سه بزرگ هستند. دخترتان که ازدواج کرده و پسرانتان هم از حضانت و حتی سرپرستی پدر خارج هستند. تنها پسرتان که دانشجو است و خود شما، حق دریافت نفقه دارید. با این تفاوت که پسرتان نفقه معوقه ندارد ولی شما مستحق دریافت نفقه معوقه یک سال گذشته هستید.
  4. شما در میان صحبت های خود گفتید که وسایل زندگی خود را نیاز دارید، ولی جرات دریافت آن را ندارید. برای استرداد وسایل زندگی و یا جهیزیه خود می توانید دادخواست استرداد جهیزیه بدهید به دلیل در معرض تضییع بودن و خراب و نابود شدن، آنها را برگردانید به جایی که زندگی می کنید. در صورت نداشتن مدرک برای اثبات مالکیت اموال خود می توانید به شورای حل اختلاف درخواست تامین دلیل تقدیم کنید تا با یکی از اعضای شورا یا یک معتمد شورا در خانه مشترک شما حضور پیدا کنند و وسایل شما را که مربوط به شماست، لیست کرده و به مهر شورا و امضا اعضای شورا برسانند. این لیست در حکم سیاهه از جهیزیه است که مورد استناد دادگاه برای استرداد جهیزیه قرار می گیرد.
  5. برادران شما شرعاً و قانوناً نمی توانند شما را از بازگشت به خانه مشترک تان منع کنند و مانع این کار شوند. این عمل جرم است و غیر قانونی. زوجه باید در تمکین زوج باشد مگر اینکه خود زوجه بتواند با اثبات دلیل، خانه مشترک را ترک کند. که شما دلیل کافی دارید و می توانید خودتان اثبات حق خود را بنمایید. برادران تان را در این مسئله دخالت ندهید که برایشان مشکل ایجاد می شود.
  6. شما که سال هاست تحمل مشکل همسرتان را کرده اید، تلاش کنید که او را درمان کنید و به زندگی خود برگردانید. طلاق بدترین راه حل است و باید آخرین راه باشد. باید در صورت انجام آن نزد وجدان خودتان و فرزندان تان بتوانید پاسخگو باشید.

/انتهای متن/

 

درج نظر