نامه های عاشقانه جیمز جویس به همسرش
“هیچ کس مثل شوهرم پیدا نمی شود! این جمله زنی است که همسرش را با همه عیب ها و نقائص دوست دارد. او بر خلاف جیمز جویس که یکی از اندیشمندان بزرگ زمان خود بود، نه تحصیلات خاصی داشت و نه مثل همسرش متفکر برجسته ای بود. با این حال این دو توانستند ازتمام مشکلات عبور کنند و عاشقانه در کنار هم بمانند.
زندگی جیمز جویس و همسرش نورا یکی از روابط پیچیده و پر تلاطم زمان خودش به حساب می آید. این زوج که با وجود اختلافات فکری، تحصیلی، اجتماعی و… تا آخر عمر با هم زندگی کردند، یکی از نمونه های موفق در زناشویی بین هنرمندان غربی به حساب می آیند.
کتاب نامه های عاشقانه جیمز جویس، مجموعه نامه های این نویسنده است به محبوب و در نهایت همسرش نورا.
تفاوت های فرهنگی بسیار زیاد
بر خلاف جیمز جویس که یکی از اندیشمندان بزرگ زمان خود بود، محبوبه اش نورا که در نهایت با او ازدواج می کند به هیچ وجه نه تحصیلات خاصی داشت و نه مثل همسرش متفکر برجسته ای بود. این دو تنها به خاطر تفاهم ذاتی و علاقه شخصی توانستند ازتمام مشکلات عبور کنند و در کنار هم بمانند.
این تفاوت ها به قدری در جملات نورا آشکار می شد که حتی جالب به نظر می رسید.
«شب زنده داری فینگنها» که آن همه انرژی روحی از جویس ربوده بود، آخرین اثر اوست که در روز تولدش، دوم فوریه ۱۹۳۹ در پاریس به دستش می رسد. همان وقت نورا رو به همسرش می گوید:
“بسیار خوب جیم، من تا به حال هیچ کدام از کتابهایت را نخواندهام ولی بالاخره یک روز باید آنها را بخوانم، چون با فروش خوبی که دارند، باید کتابهای خوبی باشند! “
البته در این بین گاه اختلافاتی هم وجود داشت که در نهایت با کوتاه آمدن یکی از طرفین تمام می شد. در پشت جلد کتاب نامه های عاشقانه جیمز جویس آمده است:
” نورای عزیز، بگذار عشقمان همین طور که هست بماند و هیچ گاه پایان نپذیرد. حالا عشق حسود، لجباز، خطاکار و عجیبت را درک می کنم عزیزترین من، نه؟ … بگذار تو را به شیوه ی خودم دوست بدارم، بگذار احساس کنم قلبت همیشه نزدیک قلب من است تا تک تک تپشها، غصه ها و شادی های زندگی ام را بشنوم.”
همراه زندگی پرفراز و نشیب و سخت
جیمز جویس از جمله نویسندگانی بود که از نظر جسمی و مالی دچار مشکلات بسیار زیادی بود ولی همسرش نورا همواره با این وضعیت زندگی جویس کنار می آمد.
جمیز جویس اما در این زندگی مشکلات زیادی را تحمل می کرد، با چنین احوالی، عجیب نبود که جویس – پس از کار شدید هر روزه اش- تقریباً هیچ شبی بدون نوشیدن داروهای قوی خواب نمی توانست بخوابد.
و خب طبیعی است که در نوشته های خویش -به مثابه تنها تسلای خاطری که از زندگی داشت- غرق شده بود وخودبین و خودمحور شده بود و بی هیچ شرمی با اعانه هایی که از این و آن می گرفت، زندگی می کرد.
او اطمینان داشت که هدایایش بر نسلهای آینده، بسیار بیش ازحواله های بانکی ای که از معاصران دریافت می کرد، اثر می گذارد. جویس معمولاً افسرده و خاموش بود، با کمترین چیزی خشمگین می شد و آماده بود که ناگهان با شعری هجو آمیز یا جناسی غیر مسئولانه در افتد.
با وجود همه این ناملایمات همسرش در مورد جویس می گفت:
“من نمی دانم شوهرم نابغه است یا نه، اما از یک چیز مطمئنم و آن این که هیچ کس مثل او پیدا نمیشود.” جویس در زمان این گفته همسرش، مردی نحیف، مبتلا به رماتیسم، نیمه کور، عاجز از درد سیاتیک، در جدال با کلیسا و دولت، و در حال سرو کله زدن دائم با واژه نامهها، نظاره کردن فرزندی بود درحال دیوانه شدن بود اما همسرش باز از او به عنوان محبوبی دلپسند یاد می کرد.
قسمت هایی از کتاب
“گویی که من همیشه در هر وضعیت محتمل و متغیری همراه توأم، با تو حرف می زنم، با تو راه می روم، با تو ناگهان درجاهای گوناگون روبه رومی شوم تا اینکه رفته رفته به فکر فرو می روم که اگر روحم، جسمم را در خواب وانهد و به جست وجوی تو برآید، چه چیز بیشتری از تو می یابد.”(ص۲۷)
” هدایتم کن، قدیسم، فرشته ام. مرا به پیش رهنمون شو. ایمان دارم هرآنچه در نوشتارم عظیم و فخیم و عمیق و حقیقی و تکان دهنده است، از توست. آه، مرا ببر به ژرفنای روحت و آن گاه من حقیقتاً شاعر نسل خویش خواهم شد. این را وقتی که می نویسم، احساس می کنم، نورا.
عشق مقدسم، نورای عزیزم، این شاید بدین معنی باشد که ما در حال ورود به بهشت زندگی مان هستیم. آه، چقدر مشتاقم احساست کنم!» (ص۷۴) این البته سندی واضح است به شاعرانه نامه نوشتن جویس به نورا که فکر می کند روح نورا همچون روح خودش پرآشوب است.
صرف یاد آوردن تو مرا با یک جور خواب سنگین از پا در می آورد؛ انگار انرژی که برای ادامه اختلاط نیاز است دیری است که در من باقی مانده و خودم را پیوسته در حال لغزیدن در سکوت می یابم.” (ص۴۶)
کمتر کسی می تواند با این جسارت و به این بی پروایی ازخود بنویسد. خصوصاً نویسنده ها اغلب از افشای حالات درون خود گریزانند و همیشه دوست دارند خود واقعی شان پنهان بماند. جویس عاشقی آگاه است و تمام مراحل درد و رنج آن را با گوشت و استخوان تاب آورده و به نوعی به بازآفرینی از خود رسیده است. خود را از نو خلق کرده و در این دگرگونی آنات خود را به زیبایی نوشته است.
«می دانی مروارید چیست و عقیق به چی می گویند؟ وقتی تو نخستین بار سلانه سلانه از آن عصرهای تابستانی دلپذیر پیشم آمدی، زیبا بودی، اما زیبایی بی حالت و بی رنگ مروارید. عشقت در من نشسته بود و حالا احساس می کنم روحم شبیه چیزی مثل عقیق است. به عبارت دیگر، سرشاراز ته رنگ ها و رنگ های عجیب ومبهم است، سرشار از انوارگرم وسایه های تند و موسیقی گنگ.» (ص۶۰) و یا در جایی دیگر اعتراف می کند «من در او، عاشق تصویر زیبایی این جهان بوده ام، رمزوراز و زیبایی خود زندگی، زیبایی و زوال تباری را که من کودکیش هستم، تصویرهای زلال و دریغی معنوی که درکودکی به آنها ایمان داشتم.» (ص۹۴) پر واضح است که دیگر این یک اعتراف ساده به تحول نیست این شهود والاست که جویس را از اعماق باورهایش تا آموخته های زمینی اش بیرون کشیده است. او حس می کند با این عشق تطهیر شده است و براستی این پاکی را می توان در کلماتش دید. شور و هیجانش بی همتاست و ابایی ندارد از فریاد کشیدن.
«جای جای این عشق روحانی که به تو دارم، نوعی تنهایی وحشی و حیوانی هم هست» (ص۹۸) جویس به زیبایی با این جمله از متعالی شدن تامّ عشقش جلوگیری می کند. او همواره می داند پایش روی زمین است و زنی که دوست دارد در نهایت اگر دور هم باشد واقعیت دارد و این جهانی است. همین آگاهی به حالات خود، عشق او را در نامه هایش زیباتر می کند. احتمالاً برای برخی خواندن نامه های یک قرن پیش معنی نداشته باشد اما این نامه ها سرگذشت شوریدگی است؛ تاریخ شکل گیری زبان نویسنده ای که اسطوره ها را در نثرش ریز ریز کرد اما در نهایت خود اسطوره شد و بزرگترین حماسه اش عشق ویرانگرش بود که گاه او را تا سرحد جنون می کشید اما او از این ویرانی لذت می برد و بزرگتر می شد، چرا که می دانست وقتی دوباره برخیزد دنیایی دیگر خواهد ساخت.
/انتهای متن/